انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 363 از 718:  « پیشین  1  ...  362  363  364  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۲۷

خانه بر دوش غریبی ز وطن می آید
رو خراشیده عقیقی به یمن می آید

آنچه بر زلف ایاز از دهن تیغ نرفت
از حسودان به سر زلف سخن می آید

حرم عصمت یوسف چه نشاط انگیزست
طفل یکروزه در آنجا به سخن می آید

خاطرش آینه برگ خزان می گردد
هرکه بی باده گلگون به چمن می آید

رخت هستی نگشود از دل ما بند ملال
این گشاد از ید بیضای کفن می آید

صدف از اشک گهر دامن دریا گردد
هر کجا خامه صائب به سخن می آید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۲۸

کلکم از سیر بدخشان سخن می آید
سرخ رو از سر میدان سخن می آید

شور غیرت به نمکدان مسیح افکندن
از شکر خنده پنهان سخن می آید

تیر از جوشن الماس ترازو کردن
از کمین جنبش مژگان سخن می آید

سبزی بخت به طاوس دهد راه آورد
طوطیی کز شکرستان سخن می آید

جوی شیری که سفیدست ازو روی بهشت
از سیه چشمه پستان سخن می آید

همه جا دست بدستش به سر کلک برند
هر متاعی که ز یونان سخن می آید

هر نسیمی که گشاید گره از کار دلی
می توان یافت ز بستان سخن می آید

باطن اهل سخن تیغ به کف استاده است
تا که گستاخ به میدان سخن می آید؟

چه شکنها که ز سرپنجه ارباب سخن
به سر زلف پریشان سخن می آید

صبر کن بر ستم چرخ دو روزی صائب
نوبت قافیه سنجان سخن می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۲۹

دلبری از خم گیسوی سخن می آید
بوی فیض از گل شب بوی سخن می آید

عقده دل که در او ناخن الماس شکست
فتحش از جنبش ابروی سخن می آید

پنجه در پنجه اعجاز مسیحا کردن
از سبکدستی بازوی سخن می آید

آستین بر رخ گلزار بهشت افشاند
نکهتی کز گل خودروی سخن می آید

عرق کلک سبکسیر مرا پاک کنید
که ز گلگشت سر کوی سخن می آید

صائب از دست منه کلک گهربارت را
این نهالی است کز او بوی سخن می آید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۰

گر خس و خار ز گرداب برون می آید
خواجه از عالم اسباب برون می آید

نشود عقل حریف می گلرنگ به زور
ناشناور کی ازین آب برون می آید؟

سد یأجوج سخن نیست بجز خاموشی
شیشه از عهده سیماب برون می آید

عشق با حسن بود در ته یک پیراهن
ذره با مهر جهانتاب برون می آید

می کند رحم تراوش ز دل سنگ ترا
اگر از دست گهر آب برون می آید

غفلت از تشنه لبی سوخت مرا در جایی
که به ناخن ز زمین آب برون می آید

خامشی مهر لب هرزه درایان گردد
بحر از عهده سیلاب برون می آید

کشتی عقل فکندیم به دریای شراب
تا ببینیم چه از آب برون می آید!

اگر آن موی کمر ترک خم و پیچ کند
صائب از رشته جان، تاب برون می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۱

ناله ای کز دل بیدرد برون می آید
تیغی از پنجه نامرد برون می آید

غم دنیا نه حریفی است که مغلوب شود
مرد ازین معرکه نامرد برون می آید

رنگ در آب و گلم گریه خونین نگذاشت
لاله از تربت من زرد برون می آید

چون گهر گرچه جگرگوشه این دریایم
از یتیمی ز دلم گرد برون می آید

عشق را از نظر گرم کند حسن ایجاد
ذره با مهر جهانگرد برون می آید

گر فتد ره به خرابات مغان قارون را
به دو پیمانه جوانمرد برون می آید

ماه در زیر سپر می شود از هاله نهان
هر شبی کان مه شبگرد برون می آید

گرچه از زیر و زبر کردن غمخانه ما
سالها رفت، همان گرد برون می آید

سببش تنگی خانه است نه بیدردیها
از دل صائب اگر درد برون می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۲

اگر از سنگ رگ سنگ برون می آید
ریشه غم ز دل تنگ برون می آید

باده روح درین شیشه نخواهد ماندن
آخر این آینه از زنگ برون می آید

سنگ اطفال به مجنون چه تواند کردن؟
این شرار از جگر سنگ برون می آید

شیوه عشق وفادار همان یکرنگی است
حسن هرچند به صد رنگ برون می آید

خون چو شد مشک، نماند به ته پوست نهان
از عقیقش خط شبرنگ برون می آید

حسن سنگین دل اگر گشت ملایم چه عجب؟
مومیایی ز دل سنگ برون می آید

می شود صائب ازان موی کمر نازکتر
تا سخن زان دهن تنگ برون می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۳

خط ز خال لب جانانه برون می آید
آه افسوس ازین دانه برون می آید

حرف صدق از لب دیوانه برون می آید
زین صدف گوهر یکدانه برون می آید

عشرت روی زمین خانه خرابان دارند
بیشتر گنج ز ویرانه برون می آید

می کند پند اثر در دل پرشور مرا
اگر از شوره زمین دانه برون می آید

باده تلخ نه آبی است کز او سیر شوند
العطش از لب پیمانه برون می آید

تا قیامت دل ما تیره نخواهد ماندن
لیلی آخر ز سیه خانه برون می آید

چه خیال است دل از فکر تو بیرون آید؟
کی سلیمان ز پریخانه برون می آید؟

نشأه مستی طاعت ز شراب افزون است
زاهد از صومعه مستانه برون می آید

می رسد نعمت الوان به خموشان بی خواست
این نوا از لب پیمانه برون می آید

نیست یک دل که کباب از نفس گرمم نیست
دود این شمع ز صد خانه برون می آید

دیده روزنه ام می پرد امروز، مگر
خانه پرداز من از خانه برون می آید؟

می شود پنجه خورشید ازان روی چو ماه
تا ازان زلف سیه شانه برون می آید

پرده چشم تو بسیاری روزن شده است
ورنه یک شهد ز صد خانه برون می آید

شمع در محفل هرکس که نفس راست کند
دود از خرمن پروانه برون می آید

می رسد چون مه کنعان به عزیزی صائب
از وطن هرکه غریبانه برون می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۴

دعوی عشق ز هر بوالهوسی می آید
دست بر سر زدن از هر مگسی می آید

اوست غواص که گوهر به آرد، ورنه
سیر این بحر ز هر خار و خسی می آید

از دل خسته من گر خبری می گیری
برسان آینه را تا نفسی می آید

زاهد از صید دل عام نشاطی دارد
عنکبوتی ز شکار مگسی می آید

چه شتاب است که ایام بهاران دارد
که ز هر غنچه صدای جرسی می آید

تند شد بوی دل سوخته مشتاقان
می توان یافت که آتش نفسی می آید

ای سپند از لب خود مهر خموشی بردار
که عجب آتش فریادرسی می آید

چه بود عالم ایجاد، که صحرای جنون
از دل تنگ به چشمم قفسی می آید

صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۵

آب در دیده پیمانه می می آید
این چه شورست که از کوچه نی می آید

نفس عیسوی از سینه خم می جوشد
بوی روح از لب پیمانه می می آید

اشک را موی کشان تا سر مژگان آورد
کار سنگ یده از ناله نی می آید

سنگ در دامن اطفال به رقص آمده است
می توان یافت که دیوانه به حی می آید

طمع همت ازین شهرنشینان غلط است
این نسیمی است که از جانب طی می آید

من که باشم که ز رفتار تو از جا نروم؟
که ترا آهوی رم کرده ز پی می آید

که به دامان گلستان لب میگون مالید؟
کز لب غنچه گل نکهت می می آید

آنچه می آید از افکار تو بر دل صائب
از می ناب کجا آید و کی می آید؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۶

چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید
حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید

سنبل زلف ترا یک سر مو نیست کمی
گل رخسار ترا رنگ حیا می باید

به سر زلف تسلی نتوان کرد مرا
دست گستاخ مرا بند قبا می باید

نتوان دست به یک کاسه به یکسان کردن
کاسه و کوزه زهاد جدا می باید

نتوان رفت به یک پای فتادن از دست
پا چو از کار فتد دست دعا می باید

چند پرسی به ره عشق چه دربایست است
تیشه بر فرق سر و خار به پا می باید

برگ کاهی چه قدر راهنوردی بکند؟
جذبه ای از طرف کاهربا می باید

همه اسباب سفر کرده مهیا صائب
جنبش ابرویی از راهنما می باید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 363 از 718:  « پیشین  1  ...  362  363  364  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA