انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 364 از 718:  « پیشین  1  ...  363  364  365  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۷

هر طرف لاله رخی هست، نظر می باید
داغ بر روی هم افتاده، جگر می باید

عشق بیباک مرا در رگ جان افکنده است
پیچ و تابی که در آن موی کمر می باید

دیدن لاله و گل آب بر آتش نزند
جگر سوخته ای را که شرر می باید

پیش دریا نکند تلخ دهن را به سؤال
هرکه را همچو صدف آب گهر می باید

عاشق آن است که بر لب بودش جان دایم
دامن راهنوردان به کمر می باید

از مروت نبود سنگ به منقار زدن
طوطیی را که به منقار شکر می باید

همت پیر خرابات بلند افتاده است
چون سبو دست طلب در ته سر می باید

پنجه شیر بود خار بیابان جنون
توشه راهرو عشق جگر می باید

تیر کج را ز کمان دور شدن رسوایی است
پای خوابیده ما را چه سفر می باید؟

عشق بیش از دهن خویش کند لقمه طلب
مور را حسن گلوسوز شکر می باید

معنی بکر به مشاطه ندارد حاجت
گوهری را که یتیم است چه در می باید؟

ای که از غنچه لبان خنده تمنا داری
همتی از دم گیرای سحر می باید

ساغر بحر ز یاد از دهن ساحل نیست
من دل سوخته را جام دگر می باید

نتوان خشک ازین مرحله چون برق گذشت
پای پرآبله و دیده تر می باید

اختر شهرت گل اوج گرفت از شبنم
حسن را آینه داری ز نظر می باید

بی تحمل نشود جوهر مردی ظاهر
دست اگر تیغ بود سینه سپر می باید

صائب از بخت سیه شکوه ز کوته نظری است
نیل بر چهره ارباب هنر می باید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۸

سرو بستان حیا غنچه جبین می باید
نرگس باغ ادب پرده نشین می باید

شوخ چشمی که به صیادی دل می آید
نگهش در پس مژگان به کمین می باید

چشم مخمور و نگه سرخوش و لبها میگون
زاهد کوی خرابات چنین می باید

بر سر تخت دم از عشق زدن بی معنی است
عاشق بی سر و پا خاک نشین می باید

اشک چون بی اثر افتاد به خاکش بسپار
صدف بدگهران زیر زمین می باید

همه آهونگهان بر سر مجنون جمعند
چشم بد دور، نظرباز چنین می باید

صائب اسباب جنونم همه آماده شده است
گوشه چشمی ازان زهره جبین می باید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳۹

عاشق آزرده و محزون و غمین می باید
صاحب گنج گهر تلخ جبین می باید

خیره چشمان هوس را ادبی در کارست
حسن بی قید ترا چین به جبین می باید

همچو خورشید به ذرات جهان گرم درآی
گر ترا روی زمین زیر نگین می باید

خشم ماری است که سر کوفته می باید داشت
حرص موری است که در زیر زمین می باید

هیچ کس منکر تحت الحنک واعظ نیست
اینقدر هست که چسبانتر ازین می باید

پاک کن از سخن پوچ دهان را صائب
لقمه کام صدف در ثمین می باید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۰

از تماشا دل افسرده ما نگشاید
گره از غنچه پیکان به صبا نگشاید

آن که در خانه اغیار کمر باز کند
از کمر تیغ به کاشانه ما نگشاید

با حریفان همه شب در ته یک پیرهن است
آن که در خانه ما بند قبا نگشاید

زور می رحم به نومیدی ما خواهد کرد
محتسب گر در میخانه به ما نگشاید

صائب امید به ستاری یزدان داریم
که سر نامه ما روز جزا نگشاید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۱

تا به مژگان نرسد اشک، نظر نگشاید
از صدف تا نرود، چشم گهر نگشاید

تا نیاید به دلم درد ز پا ننشیند
تا به خرمن نرسد برق کمر نگشاید

عارفان رزق خود از عالم بالا گیرند
لب به دریا صدف پاک گهر نگشاید

نشود اهل دل از کشتن دشمن شادان
گره از غنچه پیکان به ظفر نگشاید

شعله را آب بر آتش نزند موج سراب
گره خاطر عاشق ز خبر نگشاید

اینقدر در جگر فکر چرا می پیچی؟
عقده ای نیست به یک آه سحر نگشاید

گر چنین کار جهان در گره افتد صائب
سنگ طفلان گره از کار ثمر نگشاید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۲

بس که بیماری عشقم به رگ جان پیچید
ساعدم رشته بر انگشت طبیبان پیچید

پیش ازین بحر به دل عقده گرداب نداشت
درد از گریه من در دل عمان پیچید

خار در دامن آتش نتواند آویخت
چون به کف دامن من خار مغیلان پیچید؟

غیر مژگان که شود مانع اشکم، که دگر
دامن بحر به سر پنجه مرجان پیچید؟

کلکش از معنی باریک چو نالی شده است
بس که صائب به سخنهای پریشان پیچید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۳

شوقم از نامه به وصل تو فزونتر گردید
نامه بر آتش من دامن دیگر گردید

از بهار چمن افروز بود برگ گلی
آنچه از حسن تو در دیده مصور گردید

می شود روزنه اش ناف غزالان ختن
خانه هرکه ازان زلف معطر گردید

خیره از دیدن خورشید قیامت نشود
دیده هرکه ز روی تو منور گردید

عشق روشندل اگر نیست ز اولاد خلیل
از چه آتش گل و ریحان به سمندر گردید؟

در شب وصل ز محرومی من آگاه است
تشنه هرکس ز لب آب بقا بر گردید

همچو آیینه شدم دیده حیران همه تن
تا مرا دولت دیدار میسر گردید

آن کس از کوردلان است که از خودرایی
نتواند ز غلط کرده خود بر گردید

هست دلچسب تر از قند مکرر صائب
سخن طوطی ما گرچه مکرر گردید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۴

نه همین دل ز سر زلف تو مفتون گردید
هرکه پیوست به این سلسله مجنون گردید

حسن از تربیت عشق زبان آور شد
سرو در زیر پر فاخته موزون گردید

شب مهتاب بود روز سیه در نظرش
دل هرکس که در آن طره شبگون گردید

بخل آن روز دوانید رگ و ریشه به خاک
که زمین پرده مستوری قارون گردید

هرکه مفتون سر زلف سخن شد، داند
که دل صائب از اندیشه چرا خون گردید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۵

درد می را به من خاک نشین بگذارید
از پی خیر بنایی به زمین بگذارید

نقش امید در آیینه نماید خود را
هرکجا پای نهد یار، جبین بگذارید

قفل غمهای جهان را بود از صبر کلید
دست چون غنچه به دلهای غمین بگذارید

روز والاگهران می شود از نام سیاه
دامن نام ز کف همچو نگین بگذارید

نور از آینه بر خاک سکندر بارد
اثری گر بگذارید چنین بگذارید

خاکساری است نگهدار دل روشن را
پاس این گنج گهر را به زمین بگذارید

ما به شور از شکرستان جهان خرسندیم
این نمک را به جگرهای حزین بگذارید

لاغری دیده بد را زره داودی است
فربهی را به گهرهای سمین بگذارید

پیش سیلاب گران سنگ فنا چون صائب
سد آهن ز سخنهای متین بگذارید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۶

لاله از رشک رخت خون جگر می گرید
آتش از گرمی خوی تو شرر می گرید

حلقه زد تا خط شبرنگ به گرد رخ او
هاله چون حلقه ماتم به قمر می گرید

سنگ را گریه به جان سختی فرهاد آید
آن نه چشمه است که در کوه و کمر می گرید

بر تهیدستی خود پیش در سیرابش
سر به دامان صدف مانده گهر می گرید

نیستم شمع که یکرنگ بود گریه من
هر سر مو به تنم رنگ دگر می گرید

دیده گریه شناسی اگرت در سر هست
شمع بسیار به درد و به اثر می گرید

بنمایید بجز آینه و آب، کسی
که به دنبال سرم روز سفر می گرید

بر سر سوختگان گریه گرمی سر کن
شمع در ماتم پروانه شرر می گرید

شرمت آید که بری ابر بهاری را نام
گر ببینی تو که صائب چه قدر می گرید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 364 از 718:  « پیشین  1  ...  363  364  365  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA