انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 365 از 718:  « پیشین  1  ...  364  365  366  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۷

چه عجب گر ز بهاران به نوایی نرسید
فیض خار سر دیوار به پایی نرسید

هرچه از دست دهی بهتر ازان می بخشند
مسی از دست ندادم که طلایی نرسید

قیمت گوهر شهوار گرفت اشک کباب
خون ما سوخته جانان به بهایی نرسید

گر دوا این و گرانجانی منت این است
جان کسی برد که دردش به دوایی نرسید

آنچنان رو که به گردت نرسد برق، که من
رو به دنبال نکردم که قفایی نرسید

نظر مهر ز افلاک مجویید که صبح
استخوانی است که فیضش به همایی نرسید

در پس بوته تدبیر نرفتم هرگز
کز کمینگاه قدر تیر قضایی نرسید

صائب امروز سخنهای تو بی قیمت نیست
این متاعی است که هرگز به بهایی نرسید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۸

در جهان کس می عشرت نتوانست کشید
آروز پای فراغت نتوانست کشید

آه کز پستی این مجمر بی روزن چرخ
نفسی شعله فطرت نتوانست کشید

هرکه بالین قناعت ز کف دست نکرد
رخت بر بستر راحت نتوانست کشید

فرد شو فرد که تا خضر نشد دور از خلق
دم آبی به فراغت نتوانست کشید

دشت تفسیده عشق است که خورشید بلند
پا از آنجا به سلامت نتوانست کشید

دل که خمخانه آفات تهی کرده اوست
باده تلخ نصیحت نتوانست کشید

نرمی از خلق مدارید توقع که مسیح
روغن از ریگ به حکمت نتوانست کشید

دید تا روی ترا آینه، رو پنهان کرد
خجلت صبح قیامت نتوانست کشید

به چمن رفتی و از شرم گل عارض تو
غنچه خمیازه حسرت نتوانست کشید

صائب از سایه ارباب کرم سر دزدید
کوه بر فرق ز منت نتوانست کشید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴۹

تا نهال تو قدر از گلشن تقدیر کشید
سرو را فاخته از طوق به زنجیر کشید

هرگز از سیل گرانسنگ، عمارت نکشد
آنچه ویرانه ام از منت تعمیر کشید

عشق خوش سهل برآورد مرا از دو جهان
نتوان موی چنین از قدح شیر کشید

نتوانست دل سخت ترا نرم کند
آه گرمم که گلاب از گل تصویر کشید

قدم راست روان خضر ره توفیق است
سر چو پیکان نتوان از قدم تیر کشید

بالش از دامن حوران بهشتی نکند
خواب ما بس که پریشانی تعبیر کشید

در خم زلف گرهگیر تو عاجز شده است
دل صائب که عنان از کف تقدیر کشید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۵۰

از دل خونشده هرکس که شرابی نکشید
دامن گل به کف آورد و گلابی نکشید

جای رحم است بر آن مغز که در بزم وجود
از دل سوخته ای بوی کبابی نکشید

خاک در کاسه آن چشم که از پرده خواب
بر رخ دولت بیدار نقابی نکشید

رشک بر موج سراب است درین دشت مرا
که ز دریای بقا منت آبی نکشید

مگذر از کوی خرابات که آسوده نشد
گنج تا رخت اقامت به خرابی نکشید

راه چون خضر به سرچشمه توفیق نبرد
در ته پای خم آن کس که شرابی نکشید

هرکه چون کوزه لب بسته نگردید خموش
در خرابات جهان باده نابی نکشید

هرکه چون سرو درین باغ نگردید آزاد
نفسی راست نکرد و دم آبی نکشید

شد به تبخاله بی آب ز گوهر قانع
صدف تشنه ما ناز سحابی نکشید

کیست تا رحم کند بر جگر تشنه من؟
که به زنجیر مرا موج سرابی نکشید

جگر تشنه بود لاله خاکش صائب
هرکه زان چاه زنخدان دم آبی نکشید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۵۱

حسن آن روز که تشریف حیا می پوشید
عشق پیراهن یکرنگ وفا می پوشید

بال پروانه اگر پاس ادب را می داشت
شمع پیراهن فانوس چرا می پوشید؟

یاد آن قرب که آن شعله بی پروایی
به صلاح من یکرنگ، قبا می پوشید

چه شد آن لطف که گر برگ گلی می جنبید
زلف دامن به چراغ دل ما می پوشید

این زمان دست زد بوسه هر بوالهوس است
پشت دستی که رخ از رنگ حنا می پوشید

صائب امروز چو گل مست و گریبان چاک است
غنچه من که رخ از باد صبا می پوشید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۵۲

پنبه نبود که شد از سینه افگار سفید
چشم داغم شده از شوق نمکزار سفید

در دیاری که تو از جلوه فروشان باشی
گل ز خجلت نشود بر سر بازار سفید

پیش من دم نتواند ز نظربازی زد
گرچه شد دیده یعقوب درین کار سفید

آنقدر همرهی از بخت سیه می خواهم
که کنم دیده خود در قدم یار سفید

سعی کن تا ز سیاهی دلت آید بیرون
همچو زاهد چه کنی جبه و دستار سفید؟

صائب از دست مده جام می گلگون را
از شکوفه چو شود چادر گلزار سفید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۵۳

می خلد بیشتر از تیر به دل موی سفید
کار شمشیر دو دم می کند ابروی سفید

خواب من چون نشود تلخ ز پیری، که مرا
می گزد بیشتر از مار سیه، موی سفید

می کند ماه محرم مه عید خود را
به خضاب آن که سیه می کند ابروی سفید

سر برآرد ز گریبان کفن چون خورشید
به شبستان لحد هرکه برد روی سفید

پیر چون زنده دل افتد، ز جوان کمتر نیست
می برد زنگ ز دل صبح به گیسوی سفید

این که از چهره به ظاهر سیهی برد مرا
کاش می برد سیاهی ز دلم موی سفید

چون ز جان دست نشوییم، که همچون قلاب
دامن مرگ به خود می کشد ابروی سفید

خوشتر از عنبر خام است بهار عنبر
نیست هرگز به دل پیر گران موی سفید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۵۴

هرکه آسودگی از عالم امکان جوید
ثمر از بید و گل از خار مغیلان جوید

نتوان در حرم و دیر خدا را جستن
مگر این گنج کسی در دل ویران جوید

نیست جز دست تهی حاصل آن غواصی
که درین نه صدف آن گوهر غلطان جوید

هست امید که نومید نگردد آن کس
که ترا در دل و در دیده حیران جوید

سبز چون خضر ز زنگار خجالت گردد
زندگی هر که ز سرچشمه حیوان جوید

رام گشتن طمع از آهوی وحشی دارد
مردمی هرکه ازان نرگس فتان جوید

طلب گوهر شهوار نماید ز حباب
هرکه حق را ز سراپرده امکان جوید

نتوان قطع امید از رگ جان صائب کرد
چون رهایی دل ازان زلف پریشان جوید؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۵۵

غیر کی پیش تو پیغام مرا می گوید؟
غرض آلود کجا حرف بجا می گوید؟

وعده هایی که ز عشاق نهان می داری
یک به یک را گره بند قبا می گوید

باده تلخ کجا، حوصله مور کجا؟
به دو دشنام دگر غیر دعا می گوید

صحبت خوش نفسان می برد از دل تنگی
غنچه درد دل خود را به صبا می گوید

گوش ناز تو گران است، وگرنه سر زلف
موبمو حال پریشان مرا می گوید

پر ز پنبه است ترا گوش چو مینا، ورنه
همه شب پیر خرابات صلا می گوید

جمع کن خاطر از آیینه که آن روشندل
آنچه در روی تو گوید ز قفا می گوید

تو گران خواب همان می روی از راه برون
جرس قافله هرچند درآ می گوید

گر به محراب دو ابروی تو اندازد چشم
بت پرست از ته دل نام خدا می گوید

اگر اقبال کنی، حال من سوخته را
خط جدا، خال جدا، زلف جدا می گوید

برندارم سر خود از قدم او صائب
هرکه بی پرده به من عیب مرا می گوید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۵۶

دست اسباب بگیرید و به سیلاب دهید
به دل جمع، دگر داد شکر خواب دهید

دل بی عشق چه در سینه نگه داشته اید؟
بر سرش جان بگذارید و به قصاب دهید

آبرو در چمن خشک مزاجان جهان
آنقدر نیست که خار مژه ای آب دهید

صحبت صافدلان برق صفت در گذرست
هرچه دارید به می در شب مهتاب دهید

روی دل بر طرف خانه حق می باید
چه زیان دارد اگر پشت به محراب دهید؟

هیچ کار از مدد بخت نگون پیش نرفت
سر این رشته به شاگرد رسن تاب دهید

بلبلان گر سر همچشمی صائب دارید
اول از نغمه تر تیغ زبان آب دهید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 365 از 718:  « پیشین  1  ...  364  365  366  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA