انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 367 از 718:  « پیشین  1  ...  366  367  368  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۶۷

فروغ گوهر دل از سر زبان تابد
صفای باغ ز رخسار باغبان تابد

نمی توان به جگر داغ عشق پنهان کرد
که نور این گهر از روزن زبان تابد

مگر میانجی دیوار جسم برخیزد
که آفتاب تو بر پیشگاه جان تابد

درین زمانه باطل کسی که حق گوید
برای خویش چو منصور ریسمان تابد

اگر چو غنچه مرا صد زبان بود در کام
حجاب عشق تو بر هم گه بیان تابد

به نور عقل نبردیم ره ز خود بیرون
مگر ستاره دیگر ز آسمان تابد

تو گرم جلوه و صائب به خون خود غلطد
که پرتو تو مبادا به این و آن تابد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۶۸

مرا به هر مژه ای اشک بی اثر چسبد
چو غرقه ای که به هر موجه خطر چسبد

کشیده است مرا عشق زیر بار غمی
که از تحمل آن کوه بر کمر چسبد

به دار، الفت منصور حجت خامی است
که میوه خام چو افتاد بر شجر چسبد

کسی که دست به زلف دراز او دارد
چرا به دامن این عمر مختصر چسبد؟

بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است
که از حلاوت آن لب به یکدگر چسبد

میسرست چو اندیشه تو صائب را
چرا به دامن اندیشه دگر چسبد؟

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۶۹

به درد و داغ دل بیقرار می چسبد
شرر به سوخته بی اختیار می چسبد

نصیب صافدلان از جهان تماشایی است
کجا به آینه نقش و نگار می چسبد؟

ازان ز باغ برون سرو من نمی آید
که گل به دامن او همچو خار می چسبد

به روی آب بود نعل نقش در آتش
چسان به دست بلورین نگار می چسبد؟

لباس فقر به بالای اهل دل صائب
چو داغ بر جگر لاله زار می چسبد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۰

قبا ز شرم بر آن سیمتن نمی چسبد
که شمع را به بدن پیرهن نمی چسبد

به حیرتم که چرا زلف یار با این قرب
به هر دو دست به سیب ذقن نمی چسبد

ز گل توقع خونگرمیم ز ساده دلی است
که خار خشک به دامان من نمی چسبد

اگر ز جانب شیرین توجهی نبود
به کار دست و دل کوهکن نمی چسبد

علاقه ای به حیات دو روزه نیست مرا
چو گل به دامن کس خون من نمی چسبد

دهان شکوه ما را به حرف نتوان بست
که زخم تیغ به آب دهن نمی چسبد

به نامه یاد نکردن نه از فراموشی است
ز دوریت به قلم دست من نمی چسبد

شهید را ز کفن چشم پرده پوشی نیست
نمک به سینه مجروح من نمی چسبد

به هر دلی که ندارد ز معرفت خبری
کلام صائب شیرین سخن نمی چسبد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۱

نه موج از دل دریا کرانه می طلبد
که بهر محو شدن تازیانه می طلبد

منم که بیخبرم در سفر ز منزل خویش
و گرنه تیر هوایی نشانه می طلبد

گهر صدف طلبد، تیغ آبدار نیام
دل دو نیم ز خلق آن یگانه می طلبد

ز آستانه دل یافت هرچه هرکس یافت
خوش آن که حاجت ازین آستانه می طلبد

بس است از رگ جان تازیانه سفرش
دلی که بهر رمیدن بهانه می طلبد

چه ساده است توانگر که با سیاه دلی
صفای وقت ز آیینه خانه می طلبد

به خاک غوطه چو قارون زد از گرانی خواب
هنوز خواجه غافل فسانه می طلبد

ز ناگواری وضع زمانه بیخبرست
کسی که زندگی جاودانه می طلبد

اگرچه عشق بود بی نیاز از زر و سیم
همان ز چهره زرین خزانه می طلبد

ز شوره زار تمنای زعفران دارد
ز من کسی که دل شادمانه می طلبد

شکسته باد پر و بال آن گران پرواز
که با گشاد قفس آب و دانه می طلبد

به عیب خود نبرد بی دلیل، نادان راه
که طفل از دگران راه خانه می طلبد

به عیب خود نبرد بی دلیل، نادان راه
که طفل از دگران راه خانه می طلبد

کسی که چشم سعادت ز اختران دارد
ز تنگ چشمی، از مور دانه می طلبد

خوش است سلسله جنبان جستجو صائب
ز موج، ریگ روان تازیانه می طلبد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۲

شبی ستاره دولت به بام ما افتد
که از لب تو شرابی به جام ما افتد

چنین که شرم گرفته است در میان او را
کجا رهش به غلط بر مقام ما افتد؟

سیاهرویی ما نیست قابل اصلاح
ز مه گره به سر زلف شام ما افتد

لبی که رنگ نمی گیرد از فروغ سهیل
کجا به فکر جواب سلام ما افتد؟

سیاه خانه نشینان لامکان دشتیم
ز ماهتاب چه پرتو به بام ما افتد؟

به کشوری که هما مرغ خانگی شده است
نشد که سایه جغدی به بام ما افتد

دلی که نقد کند نسیه قیامت را
به فکر یار قیامت خرام ما افتد

کنون که از خط مشکین سیاه مست شده است
امید هست لب او به کام ما افتد

ز نارسایی طالع نمی شود قسمت
که راه نکهت گل بر مشام ما افتد

به اختیار محال است ترک جام کنیم
مگر ز بیخودی از دست، جام ما افتد

ز خط سبز مگر تنگ شکرش صائب
به فکر طوطی شیرین کلام ما افتد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۳

اگر نقاب ازان روی دلپسند افتد
به شهر سوختگان قحطی سپند افتد

هوای قامت او فکر را بلندی داد
سخن بلند شود عشق چون بلند افتد

به چشم کم نظران میل آتشین مکشید
که آتشی به هواداری سپند افتد

به صد چراغ گل و لاله ره برون نبرد
اگر نسیم در آن طره بلند افتد

مناز پر به سخنهای آتشین صائب
زبان شمع درین انجمن بلند افتد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۴

زخ تو از نگه گرم خوش جلا گردد
اگرچه نفس از آیینه بی صفا گردد

به شیوه های تو هرکس که آشنا شده است
به حیرتم که دگر با که آشنا گردد

ز حکم تیغ قضا سر نمی توان پیچید
وگرنه کیست ازان آستان جدا گردد؟

ز طاعت است فزون آبروی تقصیرش
نماز هرکه ز نظاره ات قضا گردد

دل از غبار کدورت کمال می گیرد
گهر ز گرد یتیمی گرانبها گردد

به ناله های پریشان امیدها دارم
جدا رود ز کمان تیر و جمع وا گردد

ز فکر دانه مخور زیر آسمان دل خویش
به آب خشک محال است آسیا گردد

یکی شود ز خموشی هزار بیگانه
به یک سخن دو لب از یکدگر جدا گردد

بسا بهار و خزان را که پشت سر بیند
چو سرو هر که درین باغ یک قبا گردد

بهشت نسیه خود نقد می کند صائب
اگر به حکم قضا آدمی رضا گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۵

ز درد و داغ دل تیره خوش جلا گردد
ز گلخن آینه تار باصفا گردد

یکی هزار کند شوق را جدایی اصل
که قطره سیل شود سوی بحر وا گردد

تو سعی کن که به سعادت رسیدگان پیوند
که استخوان به هما چون رسد هما گردد

به خاکبوس حریمش برهنه می آیند
کسی که چون حرم کعبه یک قبا گردد

به راست خانگی خویش اعتماد مکن
که تیر راست بسی از هدف خطا گردد

به احتیاط قدم می نهند بینایان
به وادیی که در او کور بی عصا گردد

به چاره ساز ز بیچارگی توان پیوست
امیدهاست به دردی که بی دوا گردد

به آتش است سزاوار چهره سختی
که سنگ کاسه دریوزه گدا گردد

چو سرو هرکه به آزادگی قناعت کرد
ز برگریز محال است بینوا گردد

اگر به خاک نریزی تو آبروی طمع
به مدعای تو این هفت آسیا گردد

به وصل کعبه رسد بی دلیل و راهنما
مرا کسی که به بتخانه رهنما گردد

به زندگانی جاوید می رسد چون خضر
دلی که آب ازان آتشین لقا گردد

ز شرم بی ثمری پشت من دو تا شده است
اگرچه شاخ ز جوش ثمر دو تا گردد

رقیب را نتوان مهربان به احسان کرد
به طعمه کی سگ دیوانه آشنا گردد؟

ادا به صبح بناگوش می توان کردن
صبوحیی که در ایام گل قضا گردد

نمی کند به شکر تلخ، کام خود صائب
چو طوطیان به سخن هرکه آشنا گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۶

دل از سفر ز بد و نیک باخبر گردد
به قدر آبله هر پای دیده ور گردد

ترا ز گرمروان آن زمان حساب کنند
که نقش پای تو گنجینه گهر گردد

ز شرم حسن محابا نمی کند عاشق
حجاب عشق مگر پرده نظر گردد

توانگری ندهد سود تنگ چشمان را
که حرص مور ز خرمن زیادتر گردد

اگر ز پای درآید نیفتد از پرگار
به گرد نقطه دل هرکه بیشتر گردد

ز روشنایی دل نفس گوشه گیر شده است
که دزد در شب مهتاب بیجگر گردد

طمع ز عمر سبکرو مدار خودداری
چگونه سیل ز دریا به کوه بر گردد؟

کجا رسد خبر دوستان به مشتاقی
که از رسیدن مکتوب بیخبر گردد

بس است زهد مرا بویی از شراب کهن
که خار خشک فروزان به یک شرر گردد

کشیده دار عنان نظر ز چهره یار
که این ورق به نسیم نگاه برگردد

چنین به جلوه درآیند اگر بلندقدان
فلک چو سبزه خوابیده پی سپر گردد

به روی تازه قناعت کن از ثمر صائب
که سرو و بید محال است بارور گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 367 از 718:  « پیشین  1  ...  366  367  368  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA