انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 368 از 718:  « پیشین  1  ...  367  368  369  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۷

ز می فروغ لب یار بیشتر گردد
ز آب، آتش یاقوت شعله ور گردد

چه غم ز زخم زبان است خاکساران را؟
به گرد باد خس و خار بال و پر گردد

تو چون به جلوه مستانه قد برافرازی
فلک چو سبزه خوابیده پی سپر گردد

چنان که صبح شود اختر از نظر پنهان
ز خنده راز دهانش نهفته تر گردد

یکی هزار شود داغ در دل غمگین
زمین سوخته گلشن به یک شرر گردد

نظر به چشمه حیوان سیه نمی سازد
ز آب تیغ شهادت لبی که تر گردد

نمی شود به ضعیف از قوی ستم نرسد
همیشه کوه گران، بار بر کمر گردد

ثمر به سنگ گران است بر سبک مغزان
نهال ما به چه امید بارور گردد؟

چرا ز مردم بیگانه مردمی جوید؟
به چشم هرکه رگ خواب نیشتر گردد

در بهشت گشایند بر رخش صائب
مرا به میکده هرکس که راهبر گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۸

ز درد و داغ، دل تیره دیده ور گردد
زمین سوخته روشن به یک شرر گردد

چنان که می شود آتش بلند از دامن
ز نامه شوق ملاقات بیشتر گردد

بود حلاوت عشاق در گرفتاری
ز بند، حوصله نی پر از شکر گردد

شود ز هاله کمربسته حسن ماه تمام
ز طوق فاختگان سرو دیده ور گردد

خط مسلمی آفت است گمنامی
سیاه روز عقیقی که نامور گردد

ز دست دامن آوارگی مده زنهار
که تنگ دامن صحرا ز راهبر گردد

غریب نیست شود مشک، اشک خونینش
ز دور خط تو هر دیده ای که برگردد

به زیر پای کسی کز سر جهان خیزد
فلک چو سبزه خوابیده پی سپر گردد

حضور صافدلان زنگ می برد از دل
که آب، سبز محال است در گهر گردد

عرق به دامنم از چهره پاک خواهد کرد
ز اشتیاقم اگر یار باخبر گردد

مکن به ریختن خون ز چشم تر امساک
که خون مرده دلان خرج نیشتر گردد

دلم ز چین جبینش چو بید می لرزد
سفینه مضطرب از موجه خطر گردد

شود گشادگیش قفل بستگی صائب
ز هر دری که گدا ناامید برگردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷۹

ز چهره تو نگه داغدار برگردد
نسیم، سوخته زین لاله زار برگردد

کجا به دست من افتد، که پنجه خورشید
ز طرف دامن او رعشه دار برگردد

مدار بوسه ازان روی شرمناک طمع
که خضر تشنه ازین چشمه سار برگردد

ز مار مهره به افسون جدا نمی گردد
چگونه دل ز سر زلف یار برگردد؟

شود ز بی اثری تازه داغ ناله من
چو ناامید کسی از شکار برگردد

نشاط رفته ز دوران مجوی، هیهات است
که سیل باز به این کوهسار برگردد

ز برگ عیش تمنا مکن ثبات و قرار
که یک نفس ورق نوبهار برگردد

رهین منت دونان نمی توان گردید
خوشا کسی که ازو روزگار برگردد

کلاه گوشه قدرش به خاک راه افتد
عزیزی از در هرکس که خوار برگردد

نمی شود ز مگس خیرگی به راندن دور
ز منع، سفله کجا شرمسار برگردد؟

ز عمر خضر زمانی درازتر باید
که آب رفته به این جویبار برگردد

فرود رود به زمین هرکه از ره باطل
به روشنایی شمع مزار برگردد

مریز رنگ اقامت درین تماشاگاه
که گل پیاده درآید، سوار برگردد

ز بیوفایی آن شوخ چشم نزدیک است
که صائب از سر عهد و قرار برگردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۰

تو سعی کن که دلت ساده از رقم گردد
که دل چو پاک شد از نقش، جام جم گردد

قضا چو تیغ برآرد گشاده ابرو باش
که این سلاح ز چین جبین دو دم گردد

قدم ز دایره اختیار بیرون نه
که راه کعبه مقصود یک قدم گردد

نظر سیاه نسازد به ملک هر دو جهان
ز درد و داغ تو هر دل که محتشم گردد

گران بود به نظرها چو حلقه در مرگ
ز بار منت احسان قدی که خم گردد

به تلخ و شور چو زمزم کسی که قانع شد
چو کعبه در نظر خلق محترم گردد

ز حد خویش برون هرکه پای نگذارد
کبوتری است که پیوسته در حرم گردد

به نقش کم ز بساط جهان قناعت کن
که نقش کم چو شود چشم شور کم گردد

چو می توان به خوشی نقد وقت را گذراند
روا مدار که این خرده خرج غم گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۱

ز بردباری من موج می شود لنگر
ز خاکساری من صدر آستان گردد

فلک ز بار غم من به خاک بندد نقش
زمین ز بال و پر شوقم آسمان گردد

اگر چه خضر ز آب حیات سیراب است
ز یاد تیغ تواش آب در دهان گردد

شدی چو پیر ز اهل جهان کناری گیر
که هرکه مانده شود بار کاروان گردد

به قسمت ازلی باش از جهان خرسند
که چون فضول شود میهمان گران گردد

چو ماه عید عزیز جهان شود صائب
ز بار درد قد هر که چون کمان گردد

نسیم گل ز سبکروحیم گران گردد
ز چرب نرمی من مغز استخوان گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۲

ز کاهلی به نظرها جوان گران گردد
که هرکه مانده شود بار کاروان گردد

مکن تکلف بسیار، کز مروت نیست
که میهمان خجل از روی میزبان گردد

مجو زیاده درین میهمانسرا ز نصیب
که میهمان ز فضولی به دل گران گردد

دل آرمیده شود نفس چون به فرمان شد
که ایمنی سبب خواب پاسبان گردد

به بلبلی که بدآموز شد به کنج قفس
زبان مار خس و خار آشیان گردد

نثار عشق جوانمرد کرده نقد حیات
غریب نیست زلیخا اگر جوان گردد

زبان شمع به صد آب و تاب می گوید
که مد عمر سبکسیر از زبان گردد

به قدر آنچه کنند ایستادگی در فکر
سخن به گرد جهان آنقدر روان گردد

به نان خشک قناعت کند سعادتمند
هما ز مغز تسلی به استخوان گردد

ز شورچشمی ادبار غافل افتاده است
سبکسری که به اقبال شادمان گردد

به خرد کردن دانه است آسیا را چشم
مدان ز لطف اگر گردت آسمان گردد

اگر به کوه گران سنگ پا بیفشارم
ز برق تیشه تردست من روان گردد

مکن ز سختی ایام رو ترش صائب
که مغز، نرم ز زندان استخوان گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۳

ملایمت سپر خصم تندخو گردد
شراب شیشه شکن عاجز کدو گردد

به چشم خویش جهان را سیه کند چو عقیق
ز ساده لوحی خود هرکه نامجو گردد

صدف عبث دهنی باز می کند به سؤال
گهر چگونه برابر به آبرو گردد؟

کنند بوی شناسان غلط به ناف غزال
ز نقش پای تو خاکی که مشکبو گردد

رخی که دیده خورشید ازو پرآب شده است
چه لایق است به آیینه روبرو گردد؟

همیشه سبز بود حرف هرکه چون طوطی
ز وصل آینه قانع به گفتگو گردد

ز چار موجه به ساحل رساند کشتی خویش
ز خلق هرکه چو صائب کناره جو گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۴

ملایمت سپر خصم تندخو گردد
شراب شیشه شکن عاجز کدو گردد

به جوی رفته دگر بار آب می آید
که خاک باده کشان عاقبت سبو گردد

اگر تو چشم توانی ز هر دو عالم بست
دل سیاه تو آیینه دورو گردد

سیه ز نام به چشم عقیق شد عالم
دگر کسی به چه امید نامجو گردد؟

به حرف هیچ کس انگشت اعتراض منه
که مستفید شود از تو و عدو گردد

کسی که چاشنی بوسه کرده است ادراک
چسان تسلی ازان لب به گفتگو گردد؟

ز خامشی چو توان مایه دار شد صائب
چه لازم است کسی خرج گفتگو گردد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۵

ز چهره تو نظرها پرآب می گردد
ز آتش تو جگرها کباب می گردد

اگر به لب ز سر شیشه پنبه برداری
ز یک پیاله دو عالم خراب می گردد

ز دیده تو شود خیره، چشم گستاخی
که بر ورق ورق آفتاب می گردد

حدیث تیغ تو هرجا که در میان آید
دهان زخم شهیدان پرآب می گردد

فسرده ای که در اینجا به داغ عشق نسوخت
در آفتاب قیامت کباب می گردد

به روزگار خط انداز کامجویی را
که این دعا دل شب مستجاب می گردد

هلال غبغب جانان لطافتی دارد
که از اشاره انگشت آب می گردد!

مدار چشم اقامت ز برگ عیش جهان
که گل ز گرمرویها گلاب می گردد

ز حسن عاقبت جستجو مشو نومید
که خون سوختگان مشک ناب می گردد

به نور عقل توان جمع ساختن خود را
کتان درست درین ماهتاب می گردد

حجاب عشق گرفته است چشم ما صائب
وگرنه دلبر ما بی حجاب می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۶

حجاب پرده چشم پرآب می گردد
وگرنه دلبر ما بی نقاب می گردد

همین ز جلوه آن شاخ گل خبر دارم
که اشک در نظر من گلاب می گردد

چه عارض است که از پرتو مشاهده اش
به چشم جوهر آیینه آب می گردد

اگر ز ساغر خورشید ذره سرگرم است
ز باده که سر آفتاب می گردد؟

امیدوار نباشم چرا به نومیدی؟
سبوی آبله پر از سراب می گردد

ز گریه اختر طالع نمی شود بیدار
نمک به دیده بیدرد خواب می گردد

خزان به خون گلستان عبث کمر بسته است
که خودبخود ورق این کتاب می گردد

به خون قسمت من خاک آنچنان تشنه است
که شیر در قدحم ماهتاب می گردد

ز قرب سوختگان دل نمی توان برداشت
چگونه دود جدا از کباب می گردد؟

در آن چمن که منم عندلیب آن صائب
گل از نظاره شبنم گلاب می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 368 از 718:  « پیشین  1  ...  367  368  369  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA