انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 369 از 718:  « پیشین  1  ...  368  369  370  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۷

خوشا سعادت آن دل که آب می گردد
که شبنم آینه آفتاب می گردد

به آتشی است دل خونچکان من مایل
که شسته روی به اشک کباب می گردد

مشو ز وقت ملاقات دوستان غافل
که هر دعا که کنی مستجاب می گردد

اگرچه موی سفیدست تازیانه مرگ
به چشم نرم تو رگهای خواب می گردد

نه از برای تماشاست کوچه گردی من
ز بیم سوختن خود کباب می گردد

همان که در طلبش رفته ای ز خود بیرون
درون خلوت دل بی نقاب می گردد

فسانه می شمرد مست، شور محشر را
کجا به چشم تو از ناله خواب می گردد؟

تپیدن دل ما صائب اختیاری نیست
به تازیانه آتش، کباب می گردد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۸

گل عذار تو بی آب و تاب می گردد
سواد زلف تو موج سراب می گردد

تبسم تو به این چاشنی نخواهد ماند
شراب لعل تو پا در رکاب می گردد

مرا از آن لب میگون به بوسه ای دریاب
که دمبدم مزه این شراب می گردد

به جستجوی لبت آب خضر گرد جهان
عنان گسسته چو موج سراب می گردد

درین محیط که تیغ برهنه موجه اوست
غرور پرده چشم حباب می گردد

فغان که شبنم بی آبرو درین گلشن
میانه گل و بلبل حجاب می گردد

ز وعده اش دل پراضطراب تسکین یافت
عقیق در دهن تشنه آب می گردد

به زلف چشم بتان را توجه دگرست
که فتنه گرد سر انقلاب می گردد

به سنگ ناخن هر تشنه لب که می آید
دهان آبله ما پرآب می گردد

ترا ز دغدغه نان نکرد فارغبال
نه آسیا که به چندین شتاب می گردد

تپیدن دل عشاق اختیاری نیست
به تازیانه آتش کباب می گردد

ز اشک من جگر بحر آنچنان شد گرم
که در دهان صدف گوهر آب می گردد

به بال کاغذی عقل می پرم صائب
در آن چمن که سمندر کباب می گردد

چه فکرهای لطیف است این دگر صائب
که گل ز شرم تو در غنچه آب می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸۹

به دیده آب اگر از آفتاب می گردد
دل از نظاره روی تو آب می گردد

ز خیره چشمی من آفتاب می لرزید
کنون ز ذره به چشم من آب می گردد

عرق نکردن رویش ز بی حجابی نیست
ستاره محو درین آفتاب می گردد

حجاب عاشق و معشوق پرده هستی است
کتان چو ریخت ز هم ماهتاب می گردد

رخش ز باده گلرنگ چون برافروزد
به چشم حلقه آن زلف آب می گردد

ز خامی آن که در اینجا به داغ عشق نسوخت
در آفتاب قیامت کباب می گردد

سری که نیست ز هوش و خرد گران صائب
سبک ز کسب هوا چون حباب می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۰

به دیده آب اگر از آفتاب می گردد
دل از نظاره روی تو آب می گردد

میی که چشم تو زان کاسه کاسه می نوشد
به یک پیاله سر آفتاب می گردد

تو چون به جلوه درآیی، ز شرمساری سرو
ز طوق فاخته پا در رکاب می گردد

بغیر بوسه، که از سرگذشتگان دیگر
حریف آن لب حاضر جواب می گردد؟

برآورند به رویش در بهشت به گل
میان ما و تو هرکس حجاب می گردد

ز خط نشد دل سخت تو مهربان، ورنه
به چشم آینه زین دود آب می گردد

مشو ز صبح بناگوش نوخطان غافل
که هر دعا که کنی مستجاب می گردد

سپند غیرت من پای می کند قایم
در آتشی که سمندر کباب می گردد

مرا به آب رسد خانه شکیب و قرار
ز درد دیده هرکس پرآب می گردد

فریب نعمت الوان چرا خورم صائب؟
مرا که خون به جگر مشک ناب می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۱

کجا حریص ملول از گزند می گردد؟
که خاک در دهن حرص قند می گردد

ازان نگاه تو چون تیر می خلد در دل
که گرد آن مژه های بلند می گردد

به گرد آتش روی تو خال از شوخی
گمان برند که همچون سپند می گردد

نوای خارج منصور از تهی مغزی است
صدا ز کاسه خالی بلند می گردد

اثر در آن دل سنگین نمی کند صائب
به سنگ ناخن من گرچه بند می گردد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۲

سخن ز لعل لبت آبدار می گردد
ز روی گرم تو شبنم شراب می گردد

اگر به آب رسانم بنای میکده را
همان سرم چو حباب از خمار می گردد

خراب صاف ضمیران کنج میکده ام
ز دود آینه شان بی غبار می گردد

چگونه خراب تواند فکند بستر ناز؟
درون پرده چشمی که خار می گردد

که کرد شعله گستاخ را به چوب، ادب؟
عبث مودب منصور، دار می گردد

گهر که چشم و چراغ دکان امکان است
به نیم ناز خریدار، خوار می گردد

ز بس که پاک سرشت اوفتاده ام صائب
گهر ز پاکی من شرمسار می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۳

فلک ز لنگر من باوقار می گردد
زمین ز سایه من بیقرار می گردد

جنون ز سنگ ملامت نمی کند پروا
چو کبک مست درین کوهسار می گردد

سر کلافه اگر گم نکرده چرخ، چرا
به گرد خاک چنین بیقرار می گردد؟

ز چارپای عناصر پیاده هرکس شد
به دوش چرخ چو عیسی سوار می گردد

ز غرق امن بود کشتی سبکباران
به خار و خس کف دریا کنار می گردد

به آفتاب جمال تو چشم هرکه فتاد
چو سایه گرد تو بی اختیار می گردد

ز دوری تو به من برخورد اگر سیماب
ز بیقراری خود شرمسار می گردد

چنین که چشم تو مست است از شراب غرور
کجا ز سیلی خط هوشیار می گردد؟

چرا خط از لب میگون او نگردد سبز؟
ز باده راز نهان آشکار می گردد

مده عنان سخن را ز دست چون منصور
که چون بلند شود حرف، دار می گردد

مکش سر از خط فرمان تیغ همچو قلم
که دل دو نیم چو شد ذوالفقار می گردد

چو خضر تن به حیات ابد مده زنهار
که آب، سبز درین جویبار می گردد

به هرکه عشق سر زنده ای کرامت کرد
چو شمع در دل شب اشکبار می گردد

اگر ز نعمت الوان به خون شوی قانع
ترا چو نامه نفس مشکبار می گردد

فغان که آدمی از پیش پای خود، آگاه
به روشنایی شمع مزار می گردد

ز خواب قطع نظر کن که وصل گل صائب
نصیب شبنم شب زنده دار می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۴

مرا دل از قد خم زنگ ناک می گردد
ز صیقل آینه هرچند پاک می گردد

بود ز جانوران پاک هرچه زنده بود
بغیر نفس که چون مرد، پاک می گردد

بغل گشاده بهشت آیدش به استقبال
ز درد فقر دل هرکه چاک می گردد

ز خلق خوش چه عجب گر ملک شود آدم؟
که خون ز مشک شدن نیز پاک می گردد

برآورد ز گریبان چرخ سر صائب
سری که در قدم عشق تو خاک می گردد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۵

اگر بهانه طفلان تمام می گردد
به بوسه هم لب لعل تو رام می گردد

امیدها به لبش داشتم، ندانستم
که این قدح به چشیدن تمام می گردد

به عاشقان سیه روز خنده بیدردی است
ترا که صبح بناگوش شام می گردد

شوند آدیمان طفل مشرب از پیری
درین چمن ثمر پخته خام می گردد

تو چون به جلوه زمین را ز باده آب دهی
افق به دور زمین خط جام می گردد

اگرچه لاغری، از فربهی امید مبر
که در دو هفته مه نو تمام می گردد

چنین که می پرد از بهر صید چشم ترا
ز خاک حرص تو افزون چو دام می گردد

کمال نشأه اسنان به مهر خاموشی است
خم شراب به خشتی تمام می گردد

شود ز تنگ شکر صائب آنقدر گویا
که رزق طوطی شیرین کلام می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۶

ز باده چشم تو ظالم رحیم می گردد
اگر بخیل به مستی کریم می گردد

به جد و جهد اگر گرگ گوسفند شود
شریر هم به ریاضت سلیم می گردد

ز بیکسی به دل صاف من غباری نیست
گهر عزیز شود چون یتیم می گردد

سپند ریشه دوانید در دل آتش
چه وقت اختر ما مستقیم می گردد؟

در آن ریاض غمینم که غنچه پیکان
شکفته از دم سرد نسیم می گردد

دل از گشودن لب می شود تهی از درد
ز رخنه ملک اگر مستقیم می گردد

به چشم کم منگر در گناه اندک خویش
که هرچه خرد شماری عظیم می گردد

مده به خلوت دل راه خنده را صائب
که پسته را دل ازین ره دونیم می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 369 از 718:  « پیشین  1  ...  368  369  370  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA