انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 370 از 718:  « پیشین  1  ...  369  370  371  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۷

سری که در ره او بی کلاه می گردد
فلک سوار چو خورشید و ماه می گردد

ز داغ لاله سیراب می توان دریافت
که دل ز باده گلگون سیاه می گردد

مبر ز قرب خسان آبروی خود زنهار
که کهربا سبک از برگ کاه می گردد

ز رهبران چه توقع، ز همرهان چه امید؟
مرا که نقش قدم سنگ راه می گردد

سیاه خیمه لیلی است پیش اهل جنون
دلی که سرمه ز برق نگاه می گردد

ز شرم عارض او نام ماه حلقه کند
نه هاله است که بر دور ماه می گردد

به خجلت گنه از عذر صلح کن صائب
که عذر پیش کریمان گناه می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۸

ز نوبهار کجا گل شکفته می گردد؟
گل از ترانه بلبل شکفته می گردد

ز زلف و عارض دلدار غافل افتاده است
دلی که از گل و سنبل شکفته می گردد

کسی کز آبله افتاده در گره کارش
ز خار راه تو گلگل شکفته می گردد

مرا دلی است درین بحر نیلگون چو حباب
که از نسیم تزلزل شکفته می گردد

ز آه سرد چه پرواست لاله رویان را؟
که از نسیم سحر گل شکفته می گردد

گره ز غنچه پیکان شود به خون گر باز
گل گرفته هم از مل شکفته می گردد

دلی که گرد کدورت نبرد ازو سیلاب
کجا ز سیر سر پل شکفته می گردد؟

دلی که داشت تغافل به التفات، امروز
ز زخم تیغ تغافل شکفته می گردد

دلی که تنگ گرفته است در میان حرصش
کی از نسیم توکل شکفته می گردد؟

به خاکساری من نیست هیچ کس صائب
اگر فلک ز تحمل شکفته می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹۹

زمانه ساز به رنگ زمانه می گردد
پرشکسته خس آشیانه می گردد

ز آه خویش بر آن تندخوی می لرزم
که تیر راست به گرد نشانه می گردد

بس است چین جبینی برای رفتن من
که این سمند به یک تازیانه می گردد

تمام خواب غرورست خواجه، زین غافل
که یک دو هفته دیگر فسانه می گردد

به خارزار تعلق مبند دل زنهار
که بیضه سنگ درین آشیانه می گردد

به صدر مجلس اگر راه من فتد صائب
ز خاکساری من آستانه می گردد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۰

ملال در دل بی مدعا نمی گردد
ز گرد، آب گهر بی صفا نمی گردد

هیشه اول وقت است حق پرستان را
نماز وقت شناسان قضا نمی گردد

کسی که سر به ته بال خویشتن دزدید
رهین منت بال هما نمی گردد

نبست تیغ شهادت دهان زخم مرا
که تشنه سیر ز آب بقا نمی گردد

اگرچه لنگر پرواز چشم گردد کاه
حریف جاذبه کهربا نمی گردد

به دیگران چه خیال است آشنا گردد
رمیده ای که به خود آشنا نمی گردد

چو چوب خشک سزاوار سوختن باشد
قدی که بهر عبادت دوتا نمی گردد

برهنه گو نشود منفعل ز پرده دری
به چشم آینه آب از حیا نمی گردد

سخن چو نیست بجا، گفتنش بود آسان
که هیچ تیر هوایی خطا نمی گردد

دلی که راه به آن زلف می برد صائب
به هیچ سلسله ای آشنا نمی گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۱

ز می پرستی خود لاله برنمی گردد
شب سیاه درونان سحر نمی گردد

دمید خط و دل سخت یار نرم نشد
ز دود، دیده، آیینه تر نمی گردد

دلیل راحت ملک عدم همین کافی است
که هرکه رفت به آن راه بر نمی گردد

مدار چشم اقامت ز دولت دنیا
که آفتاب ملول از سفر نمی گردد

درین محیط که از صدق می گشاید لب؟
که چون دهان صدف پرگهر نمی گردد

ز شست صاف تو صیدی که می گشاید لب؟
کباب تا نشود باخبر نمی گردد

مکن ز چتر مرصع به بی کلاهان فخر
که پیش تیر حوادث سپر نمی گردد

درین ریاض بجز آب تیشه، نخل امید
ز هیچ آب دگر بارور نمی گردد

ز آفتاب دل ذره سرد شد صائب
دل من است که از یار برنمی گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۲

دل رمیده ملول از سفر نمی گردد
فتاد هرکه به این راه بر نمی گردد

شده است خشک چنان چشم من ز بیدردی
که از نظاره خورشید تر نمی گردد

مشو به سنگدلی غره ای کمان ابرو
که تیر آه من از سنگ بر نمی گردد

دل از عقیق لب او چگونه بردارم؟
که تشنه سیر ز آب گهر نمی گردد

زمین ساده دلیهاست سخت دامنگیر
ز آبگینه من نقش بر نمی گردد

نمی شوند بزرگان ز پاس خود غافل
که تیغ کوه جدا از کمر نمی گردد

سراب تشنه لبان را نمی کند سیراب
که حرص جاه کم از سیم و زر نمی گردد

ز زور آب شناور نمی شود عاجز
ز باده ساقی ما بیخبر نمی گردد

بغیر خون جگر باده ای درین دوران
نصیب صائب خونین جگر نمی گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۳

نصیب خلق زیاد از نعم نمی گردد
ز بحر، آب گهر بیش و کم نمی گردد

ز عشق پیروی راه و رسم عقل مجوی
که خضر تابع نقش قدم نمی گردد

ز شور حشر چه پرواست راست کیشان را؟
مصاف مانع رقص علم نمی گردد

زمین ز کاسه دریوزه، گر شود غربال
فروغ گوهر خورشید کم نمی گردد

به نوبهار جوانی اطاعت حق کن
که چوب، خشک چو گردید خم نمی گردد

بر آن سفال حلال است ذوق تشنه لبی
که از محیط پذیرای نم نمی گردد

درین جهان ننشیند درست، نقش کسی
که همچو سکه به گرد درم نمی گردد

ز تخم سوخته این شیوه ام خوش آمده است
که سبز از نم ابر کرم نمی گردد

نبسته از سر هر موی خویش زناری
پرستش تو قبول صنم نمی گردد

ازان عزیز بود خشت خم که همچو سبو
به دست و دوش برای شکم نمی گردد

بود همیشه رخ سایلش غبارآلود
کسی که آب ز شرم کرم نمی گردد

غمی است بر دل آزادم از جهان صائب
که همچو بار دل سرو کم نمی گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۴

نمرده، عمر کسی جاودان نمی گردد
خراب تا نشود این دکان نمی گردد

چنان ز قید تعلق سبک بر آمده ام
که از خمار سر من گران نمی گردد

مرا بس است همین آبرو که سجده من
غبار خاطر آن آستان نمی گردد

ز بس که شکوه خونین به روی هم فرش است
چو غنچه در دهن من زبان نمی گردد

تو از گداز سخن چون هلال تا نشوی
زبان خامه ثریافشان نمی گردد

گرانی و سبکی گرچه ضد یکدگرند
کسی سبک نشود تا گران نمی گردد

هزار سبحه تزویر هست در گردش
در آن حریم که رطل گران نمی گردد

فلک نمی کشدت چون کمان به جانب خود
ز بار درد قدت تا کمان نمی گردد

کدام قافله پا می نهد به وادی عشق
که ذره ذره چو ریگ روان نمی گردد

اگرچه بلبل این باغ نغمه پردازست
حریف صائب آتش زبان نمی گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۵

جهان حیات کسی را ضمان نمی گردد
که مصدر اثری در جهان نمی گردد

ز کلفت تو چه پرواست سیل حادثه را؟
غبار سد ره کاروان نمی گردد

قدم ز جاده راستی برون مگذار
که تیر راست خجل از نشان نمی گردد

نسیم غنچه تصویر را به حرف آورد
هنوز یار من به من همزبان نمی گردد

ز صبح صادق اگر پیرهن کنم در بر
صداقتم به تو خاطر نشان نمی گردد

شکایت من از افلاک اختیاری نیست
ستم رسیده حریف زبان نمی گردد

چه حاجت است نگهبان سیاه چشمان را؟
به گرد کله آهو شبان نمی گردد

تو بی نیاز و بجز حرف گرد سرگشتن
مرا به هیچ حدیثی زبان نمی گردد

محبت است و همین شیوه جوانمردی
گمان مبر که زلیخا جوان نمی گردد

ز سنگ تفرقه خالی شده است دامانش
به گرد خاک، عبث آسمان نمی گردد

هزار بار مرا کرد امتحان صائب
هنوز عشق به من مهربان نمی گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۶

بغیر اشک که راه نگاه من بندد
که دیده قافله ای چشم راهزن بندد؟

روا مدار خدایا که متحست زر می
به زور گیرد و بر گوشه کفن بندد

بغیر سوختن و گریه کردن و مردن
چه طرف شمع ازین تیره انجمن بندد؟

نمی کند گله ام گوش، اگرچه بتواند
در هزار شکایت به یک سخن بندد

نسیم مصر به کوی تو گر گذار کند
عبیر خاک رهت را به پیرهن بندد

به انتقام دل پرخراش، جا دارد
که بیستون کمر قتل کوهکن بندد

عجب مدار ز هر مو چو چنگ اگر نالم
که عشق زمزمه بر تار پیرهن بندد

خزان ز سردی آهم چو بید می لرزد
اگرچه در نفسی نخل صد چمن بندد

به این ثبات قدم شرم باد شبنم را
که صف برابر خورشید تیغ زن بندد

ازین چه سود که دیوار باغ افتاده است؟
که شرم عشق همان در به روی من بندد

نکرد از زر گل بی نیاز بلبل را
کدام مرغ، دگر دل درین چمن بندد؟

که غیر شاعر شیرین سخن دگر صائب
بلند نام شود چون لب از سخن بندد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 370 از 718:  « پیشین  1  ...  369  370  371  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA