انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 371 از 718:  « پیشین  1  ...  370  371  372  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۷

ز شکوه گر لبم آن گلعذار می بندد
که ره به گریه بی اختیار می بندد؟

اگر تو در نگشایی به روی من از ناز
به آه من که در این حصار می بندد؟

درین ریاض دل جمع غنچه ای دارد
که در به روی نسیم بهار می بندد

به رنگ و بوی جهان دل منه که وقت رحیل
خزان نگار به دست چنار می بندد

ز رشک آبله پا دلم پر از خون است
که آب در گره از بهر خار می بندد

یکی هزار شود نقد عمر دیده وری
که دل به سوختگان چون شرار می بندد

مکن چو خضر درین تیره خاکدان لنگر
که آب زنگ درین جویبار می بندد

کسی که بر سخن اهل حق نهد انشگت
به خون خود کمر ذوالفقار می بندد

دلیر بر صف افتادگان عشق متاز
که هر پیاده ره صد سوار می بندد

کند به زخم زبان هرکه منع من ز جنون
به خار و خس ره سیل بهار می بندد

دل از سپهر عبث روی دل طمع دارد
چه طرف آینه از زنگبار می بندد؟

کند ز دولت دنیا ثبات هرکه طمع
به پای برق سبکرو نگار می بندد

خوشا کسی که درین میهمانسرا صائب
گران نگشته بر احباب، بار می بندد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۸

زبان شکوه ما لعل یار می بندد
لب پیاله دهان خمار می بندد

ز جوش باده خم از جای خویشتن نرود
جنون چه طرف ازین خاکسار می بندد؟

غبار خاطر من آنقدر گران خیزست
که ره به جلوه سیل بهار می بندد

به من عداوت این چرخ نیلگون غلط است
کدام آینه طرف از غبار می بندد؟

به این امید که در دامن تو آویزد
نسیم پیرهن از مصر بار می بندد

اگر نه روی تو آیینه را دهد پرداز
دگر که آب درین جویبار می بندد؟

کلید آه ترا جوهری اگر باشد
که بر رخ تو در این حصار می بندد؟

به دست، کار جهان را تمام نتوان کرد
جهان ازوست که همت به کار می بندد

جواب آن غزل بلبل نشابورست
که رنگ لاله و گل برقرار می بندد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰۹

کسی که عیب ترا پیش چشم بنگارد
ببوس دیده او را که بر تو حق دارد

ز فوت مطلب جزئی مشو غمین که فلک
ستاره می برد و آفتاب می آرد

به دست غم نشود مبتلا گریبانش
کسی که دامن شب را ز دست نگذارد

به جای خون ز رگ و ریشه اش برآرد دود
به دست درد، دلی را که عشق بفشارد

کسی است صاحب خرمن درین تماشاگاه
که غیر اشک دگر دانه ای نمی کارد

بزرگ اوست که بر خاک همچو سایه ابر
چنان رود که دل مور را نیازارد

میان اهل سخن گفتگوی اوست تمام
که هیچ طایفه را بی نصیب نگذارد

تو برخلاف بدان تخم نیکنامی کار
که هرکس آن درود از جهان که می کارد

چو دور عقده گشایی به من رسد صائب
به ناخن مه نو چرخ پشت سر خارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۱۰

ترا کسی که به گلگشت بوستان آرد
خط مسلمی باغ از خزان آرد

خدا به آن لب جان بخش بخشد انصافی
که بوسه ای ندهد تا مرا بجان آرد

چو مشرق از نفسش عالمی شود روشن
حدیث روی تو هرکس که بر زبان آرد

حجاب روی عرقناک یار، نزدیک است
که پیچ و تاب به گوهر ز ریسمان آرد

نمی کشد ز ره آورد خویشتن خجلت
به یوسف آینه آن کس که ارمغان آرد

یکی است حرف بزرگان، قیاس کن از کوه
که هرچه می شنود بر زبان همان آرد

به برگ سبز کند یاد باغبان صائب
سخن به اهل سخن هرکه ارمغان آرد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۱۱

جز آن دهن که ازو خنده سر برون آرد
که دیده پسته که از خود شکر برون آرد؟

فغان که طوق گلوگیر عشق، قمری را
امان نداد که از بیضه سر برون آرد

دل از عزیزی غربت نمی توان برداشت
ز گوهر آب محال است سر برون آرد

برون نمی رود از مجمر تو نکهت عود
ز محفل تو کسی چون خبر برون آرد؟

به روی سخت توان خرده از بخیل گرفت
که آهن از دل خارا شرر برون آرد

اگر ز کنج قناعت قدم برون ننهی
چو عنکبوت ترا رزق پر برون آرد

تو بیجگر کنی اندیشه از اجل، ورنه
ز شوق راه فنا مور پر برون آرد

هزار ناخن تدبیر غوطه زد در خون
که تا ز عقده زلف تو سر برون آرد

همان ز شوق دل خویش می خورد صائب
اگر ز جیب گهر رشته سر برون آرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۱۲

چه غم ز خاطر ما دیدنی برون آرد؟
چه خار از دل ما سوزنی برون آرد؟

مرا به گوشه عزلت کشید وحشت خلق
خوشا رهی که سر از مأمنی برون آرد

درین زمانه که امید دست چربی نیست
مگر چراغ ز خود روغنی برون آرد

فغان که جاذبه عشق ماه کنعان را
امان نداد که پیراهنی برون آرد

به آفتاب رسد همچو صبح صافدلی
که از جگر نفس روشنی برون آرد

چو دود هر که درین خاکدان به خود پیچد
امید هست سر از روزنی برون آرد

چو غنچه پاک دهانی سرآمدست اینجا
که سر به جیب برد گلشنی برون آرد

ز درد ما خبرش هست اندکی صائب
کسی که گوهری از معدنی برون آرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۱۲

فروغ ذره به چشم من آب می آرد
که تاب شعشعه آفتاب می آرد؟

فدای آبله پای جستجو گردم
که از سراب سبوی پرآب می آرد

شکسته رنگی ما را علاج خواهد کرد
رخی که رنگ به روی نقاب می آرد

ز عشق قسمت ما نیست غیر سینه چاک
کتان چه از سفر ماهتاب می آرد؟

در آن ریاض به بی حاصلی سمر شده ام
که نخل موم گل آفتاب می آرد

ز فیض عشق ضعیفان چنان قوی شده اند
که موج رخت به قصر حباب می آرد

هزار میکده خون می کند تهی صائب
کسی که یک سخن تلخ تاب می آرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۱۴

نظاره لب میگون خمار می آرد
گل عذار بتان خار خار می آرد

مکن ز باده گلرنگ سرخ چهره خویش
که زردرویی آن نشأه بار می آرد

فتادگان رهش از شمار بیرونند
به کوی او که مرا در شمار می آرد؟

چنان که طفل خمش می شود ز جنبش مهد
مرا تپیدن دل برقرار می آرد

نتیجه مژه اشکبار بسیارست
ز گریه تاک ثمرها به بار می آرد

شکسته دل نشود هرکه از نظاره خلق
درست، آینه از زنگبار می آرد

بود ز سنگدلان هایهای گریه من
که سیل را به فغان کوهسار می آرد

نظاره رخ خورشید طلعتان صائب
به چشم گریه بی اختیار می آرد



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۱۵

چه نکهت است که باد بهار می آرد؟
که هوش می بدر از دل، قرار می آرد

شکوفه ای که ز طرف چمن هوا گیرد
کبوتری است که پیغام یار می آرد

وصال گل به کسی می رسد که چون شبنم
به گلشن آینه بی غبار می آرد

غبار حیرت اگر دیده را نپوشاند
که تاب جلوه آن شهسوار می آرد؟

دل آن ریاض که سرو تو جلوه گر گردد
دل شکسته صنوبر به بار می آرد

مرا چو برگ خزان دیده می کشد بر خاک
رخی که رنگ به روی بهار می آرد

کدام لاله ز چشم تر آستین برداشت؟
که سیل لخت دل از کوهسار می آرد

چه نعمتی است که بی حاصلان نمی دانند
که تخم اشک چه گلها به بار می آرد

به خاکساری من نیست هیچ کس صائب
که دیدنم به نظرها غبار می آرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۱۶

کجا به حال مرا چاره ساز می آرد؟
ز خویش هرکه مرا برده، باز می آرد

اگر نه عشق حقیقی درین جهان باشد
که روی من به جهان مجاز می آرد؟

به مهره دل مومین من چه خواهد کرد
رخی که آینه را در گداز می آرد

به حمله کوه گران را سبک رکاب کند
غمی که بر سر من ترکتاز می آرد

اگر نه پرده چشم جهان شود حیرت
که تاب جلوه آن سرو ناز می آرد؟

چنان که ناز ترا دور می کند از من
مرا به سوی تو عجز و نیاز می آرد

مده ز دست حیا را که صید عالم را
به چشم دوخته این شاهباز می آرد

حضور قلب بود شرط در ادای نماز
حضور خلق ترا در نماز می آرد

کند ز کعبه دلالت به دیر حاجی را
مرا ز فکر تو هرکس که باز می آرد

ازان به چشم ره گریه بسته ام صائب
که جای اشک گهرهای راز می آرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 371 از 718:  « پیشین  1  ...  370  371  372  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA