انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 374 از 718:  « پیشین  1  ...  373  374  375  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۳۷

همین نه فاخته در سر هوای او دارد
به هر که بنگری این طوق در گلو دارد

کسی که سر به دو عالم فرو نمی آرد
یقین شناس که در سر هوای او دارد

ز هیچ ذره ناچیز سرسری مگذر
که زیر پرده هزار آفتاب رو دارد

درین محیط به هر قطره ای که می نگرم
نصیب خاصی از فیض عام او دارد

هزار بار مرا سوخت عشق و داد به باد
همان دلم رگ خامی ز آرزو دارد

بشوی دست و دل خویش از علایق پاک
که در نماز بود هرکه این وضو دارد

گلی که رنگ من از بوی او شکسته شده است
هزار مرحله افزون به رنگ و بو دارد

به عهد لعل لب آبدار او رگ سنگ
چو تاک گریه مستانه در گلو دارد

ز تاج پادشهان پایتخت می سازد
کسی که همچو گهر پاس آبرو دارد

به جرم بیخودی ای مستحب مرا مشکن
که از خم است اگر باده ای سبو دارد

ز چشم ما که کند اشک پاک، در جایی
که آب روی گهر قدر آب جو دارد

جواب آن غزل است این که عارفی گفته است
ندانم آن گل خودرو چه رنگ و بو دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۳۸

چه باده غنچه این باغ در سبو دارد؟
که هر نواطلبی برگ عیش ازو دارد

نمی توان به اثر از بهار قانع شد
وگرنه سنبل و گل آب و تاب ازو دارد

وضوی عشق همین دست شستن از دنیاست
به آبرو بود آن کس که این وضو دارد

چو عنکبوت ترا کار ریسمان بازی است
دل تو تا رگ خامی ز آرزو دارد

سخن ز راه نر بی غبار می خیزد
وگرنه طوطی ما راه گفتگو دارد

ز خود برون شدن ما به جوش دل بسته است
ز چشمه قوت رفتار آب جو دارد

چو مور دست سلیمان بود بر او زندان
به آستان قناعت کسی که خو دارد

به دوستان چه نویسم که سر برون آرند؟
مرا که خامه ز بخت سیاه مو دارد

به آفتاب ز افتادگی توان پیوست
وگرنه شبنم ما پای جستجو دارد

در آب تلخ، صدف تلخکام ازان نشود
که رخنه لبش از خاموشی رفو دارد

مرا به حلقه دامی است هر نفس سر و کار
خوش آن اسیر که یک طوق در گلو دارد

به صدق هرکه نهد سر به پای خم صائب
همیشه در ته سر دست چون سبو دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۳۹

گلی که بلبل ما برگ عیش ازو دارد
هزار مرحله افزون به رنگ و بو دارد

خبر کسی که ازان حسن عالم آرا یافت
به هر طرف که کند روی، رو به او دارد

به آبرو ز حیات ابد قناعت کن
که خضر وقت بود هرکه آبرو دارد

به فکر پا سر آزادگان نمی افتد
که سرو، پای به گل در کنار جو دارد

دو هفته گرمی هنگامه اش نباشد بیش
علاقه هر که چو بلبل به رنگ و بو دارد

میان خوف و رجا حالتی است عارف را
که خنده در دهن و گریه در گلو دارد

ز حرف حالت بی مغز را توان دریافت
که در پیاله بود هرچه در کدو دارد

به سرو سرکشی افتاده است کار مرا
که رفتن دل من حکم آب جو دارد

ز سیر عالم بالا نمی شود غافل
چه شد که سرو به گل پای جستجو دارد

نخورده کرد سیه مست عندلیبان را
چه باده غنچه این باغ در سبو دارد؟

به چاره ساز ز بیچارگی توان پیوست
ترحم است بر آن کس که چاره جو دارد

فغان که آب نگردیده دل چو شبنم گل
کشش توقع ازان آفتاب رو دارد

امید لطف ز خورشید طلعتی است مرا
که آب زندگی آتش ز خوی او دارد

اگرچه سر به هوا اوفتاده آن خم زلف
خبر ز پیچش عشاق موبمو دارد

به هیچ رشته جان نیست تن پرستان را
علاقه ای که دل من به زلف او دارد

بجز سپند کز آتش نمی کند پروا
که ره به محفل آن ترک تندخو دارد؟

به هیچ چیز تسلی نمی شود صائب
که حرص عادت طفل بهانه جو دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۰

کسی که دل به خیال تو در گرو دارد
به هر نفس که برآرد حیات نو دارد

نمی رسد به زبان خموش آسیبی
خط مسلمی این خوشه از درو دارد

مکن تعجب اگر نیست چرخ را آرام
کز این پیاده بسی چرخ در جلو دارد

همیشه عید بود در سرای آن قانع
که در نظر لب نانی چو ماه نو دارد

گل از ترانه بلبل به خاک و خون غلطید
سخن ازوست که گوش سخن شنو دارد

هنر ز فقر کند در لباس عیب ظهور
که نان گندم درویش طعم جو دارد

در آن مقام که مقصود بی نشان باشد
خطر ز سنگ نشان بیش راهرو دارد

دلیل تیره دلان فکرهای بی مغزست
که سیل از خس و خاشاک پیشرو دارد

دل دو نیم برد زیر خاک چون گندم
علاقه هرکه به این نشأه نیم جو دارد

ز هم نمی گسلد کاروان ملک عدم
کجا جهان وجود این برو برو دارد؟

ز جذب عشق بود بیقراری صائب
که موج را کشش بحر، خوش جلو دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۱

درین محیط چو غواص هرکه ته دارد
چو موج به که سر رشته را نگه دارد

شراب روز دل لاله را سیه دارد
چه حاجت است به شاهد سخن چو ته دارد؟

عنان سیل سبکرو به دست خودرایی است
پیادگی است که اندازه را نگه دارد

مشو مقید رهبر، قدم به راه گذار
که شش جهت به خرابات عشق ره دارد

ز دار و گیر خرد فارغند بی مغزان
ز سر گذشته چه پروای پادشه دارد؟

دلیل منزل آزادگان سبکباری است
به منزلی نرسد هرکه زاد ره دارد

برآورد ز گریبان رستگاری سر
کسی که مرتبه از خجلت گنه دارد

به بحر غور سخن گر فرو توانی رفت
بدانی این سخنان بلند ته دارد

اگر عبیر شود مغز من شگفت مدان
نسیم زلف دماغ مرا تبه دارد

چو آفتاب بکش جام آتشین بر سر
که از خمار، عذار تو رنگ مه دارد

اگر به غور معانی رسیده ای صائب
ازین غزل مگذر سرسری که ته دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۱

درین محیط چو غواص هرکه ته دارد
چو موج به که سر رشته را نگه دارد

شراب روز دل لاله را سیه دارد
چه حاجت است به شاهد سخن چو ته دارد؟

عنان سیل سبکرو به دست خودرایی است
پیادگی است که اندازه را نگه دارد

مشو مقید رهبر، قدم به راه گذار
که شش جهت به خرابات عشق ره دارد

ز دار و گیر خرد فارغند بی مغزان
ز سر گذشته چه پروای پادشه دارد؟

دلیل منزل آزادگان سبکباری است
به منزلی نرسد هرکه زاد ره دارد

برآورد ز گریبان رستگاری سر
کسی که مرتبه از خجلت گنه دارد

به بحر غور سخن گر فرو توانی رفت
بدانی این سخنان بلند ته دارد

اگر عبیر شود مغز من شگفت مدان
نسیم زلف دماغ مرا تبه دارد

چو آفتاب بکش جام آتشین بر سر
که از خمار، عذار تو رنگ مه دارد

اگر به غور معانی رسیده ای صائب
ازین غزل مگذر سرسری که ته دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۲

شراب روز دل لاله را سیه دارد
ازین سخن مگذر سرسری که ته دارد

فروغ مشعل خورشید کرم شب تاب است
چنین که زلف تو روز مرا سیه دارد

چه فیضها صدف از پرتو خموشی یافت
گهر شود به کفش آب، هرکه ته دارد

چگونه بدر نگردد هلال غبغب او؟
ز ناز بالش خورشید تکیه گه دارد

عنان گسسته چو سیلاب می روم، بفرست
توجهی که عنان مرا نگه دارد

چسان برون ندهم شعله شکایت را؟
ازان دلی که چو مجمر هزار ره دارد

گشود بند قبا بی حجاب، آه کجاست
که چشم روزن این خانه را نگه دارد

درازدستی در کاروان احسان نیست
وگرنه چندین یوسف هنر به چه دارد

کسی که فکر سر خود نمی کند صائب
همیشه باد به کف، خاک در کله دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۳

خوشا کسی که ز عالم کناره ای دارد
به روزنامه هستی نظاره ای دارد

نظر به جلوه مستانه که افکنده است؟
که روزگار دماغ گذاره ای دارد

ز دستگیری غمخوارگان فریب مخور
که بحر عشق غم بیکناره ای دارد

اگر ز برگ خزان دیده می رود زردی
شکسته رنگی ما نیز چاره ای دارد

منم که پاک بود با فلک حساب مرا
وگرنه هرکه تو بینی ستاره ای دارد

ز داغ من دل اهل حساب پرخون است
وگرنه ریگ بیابان شماره ای دارد

منم که نیست پناهی درین محیط مرا
وگرنه در ز صدف گاهواره ای دارد

اگر به خاک فتد حسن، آسمان سیرست
گل پیاده غرور سواره ای دارد

اشاره فهم نمانده است ورنه هر سر خار
به سوی عالم وحدت اشاره ای دارد

سخن به خوش نمکی شور در جهان فکند
به قدر اگر نمک استعاره ای دارد

کسی ز جیب گهر سر برآورد صائب
که رشته نفس پاره پاره ای دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۴

شکفتگی ز می ناب تازگی دارد
نشاط در ره سیلاب تازگی دارد

درین زمانه که خون خوردن است بیدردی
شراب خوردن احباب تازگی دارد

درین بساط که آیینه خانه بر دوش است
گران رکابی سیماب تازگی دارد

به زخم من که ز الماس رو نمی تابد
نمک فشانی مهتاب تازگی دارد

تغافل تو به یک زخم کار عالم ساخت
ترحم از دل قصاب تازگی دارد

نظر به صبح بناگوش اوست موج سراب
اگرچه پرتو مهتاب تازگی دارد

میان تیره دلان دشمنی است رسم قدیم
نزاع آینه و آب تازگی دارد

ز پیچ و تاب من آن چشم شوخ دلگیرست
ز موج، شکوه گرداب تازگی دارد

غریب نیست ز سیل ایستادگی صائب
شکیب عاشق بیتاب تازگی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۵

صراحیی که دم صبح قلقلی دارد
چو بلبلی است که مد نظر گلی دارد

زبان شانه ز وصفش به یکدیگر پیچید
کجا بهشت چو آن زلف سنبلی دارد؟

سرم ز شعله سودا چو دود می نگرد
مگر دلم سر پیوند کاکلی دارد؟

ز حال صائب و نومیدیش چه می پرسی
نمی رسد به تو دستش، توکلی دارد




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿




غزل شماره ۳۷۴۶

خوش آن که از دو جهان گوشه غمی دارد
همیشه سر به گریبان ماتمی دارد

تو مرد صحبت دل نیستی، چه می دانی
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد

اگر چه ملک عدم کم عمارت افتاده است
غریب دامن صحرای خرمی دارد

مکن ز رزق شکایت که کعبه با آن قدر
ز تلخ و شور همین آب زمزمی دارد

هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد!

لب پیاله نمی آید از نشاط بهم
زمین میکده خوش خاک بی غمی دارد

مباد پنجه جرأت در آستین دزدی
کمان چرخ مقوس همین دمی دارد

تو محو عالم فکر خودی، نمی دانی
که فکر صائب ما نیز عالمی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 374 از 718:  « پیشین  1  ...  373  374  375  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA