انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 375 از 718:  « پیشین  1  ...  374  375  376  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۷

به سینه هرکه تمنای نوگلی دارد
ز هر الف به نظر شاخ سنبلی دارد

عزیمت تو فتاده است در توکل سست
وگرنه بحر ز هر موجه ای پلی دارد

منم که روزی من پشت دست افسوس است
وگرنه خار به کف دامن گلی دارد

چو موج، بی خطر از بحر می رسد به کنار
به دست هرکه عنان توکلی دارد

کلاه شعله اگر کج نهد سزاوارست
گل چراغ چو پروانه بلبلی دارد

به پای هر که خلیده است از گلی خاری
بر آن قفس نزند گل که بلبلی دارد

جگر خراش فتاده است تیشه غیرت
وگرنه کوهکن ما تحملی دارد

کدام برق تجلی ز ابر بیرون تاخت؟
که کوه طور عجایب تزلزلی دارد

کدام مطلب عالی است در نظر دل را؟
که بر مراد دو عالم تغافلی دارد

بجز فتادگی ما که برقرار بود
ترقی همه در پی تنزلی دارد

مخور فریب تواضع ز خصم بد گوهر
که آب تیغ ز قد دو تا پلی دارد

تویی که فارغی از فکر عاقبت صائب
وگرنه صورت بی جان تأملی دارد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۸

چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟
که باده آتش از اشک کباب می دارد

عجب که روی به آیینه بی نقاب آرد
چنین که حسن تو پاس حجاب می دارد

ز چشم شوخ بتان مردمی مدار طمع
کجا غزال حرم مشک ناب می دارد؟

ترا ز کوه فتاده است سخت تر دل سنگ
و گرنه ناله عاشق جواب می دارد

امید فرش بود در دل هوسناکان
زمین شور فراوان سراب می دارد

چه نسبت است به مور آن میان نازک را؟
میان مور کی این پیچ و تاب می دارد؟

اگر چه در دل سنگ است لعل زندانی
امید تربیت از آفتاب می دارد

غم من است که بیش است از حساب و شمار
وگرنه ریگ بیابان حساب می دارد

به خاک بستم اگر نقش، نیستم غمگین
که سایه بال و پر از آفتاب می دارد

نچیده است گلی از ریاض ساده دلی
سیه دلی که نظر بر کتاب می دارد

ز چشم دولت بیدار خواب می جوید
ز عشق هر که تمنای خواب می دارد

امید لطف نسازد به آب اگر ممزوج
که تاب باده صرف عتاب می دارد؟

ز شعر هر که کند آبرو طمع صائب
توقع از گل کاغذ گلاب می دارد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴۹

چه باک دانه خال از گزند می دارد؟
ز چشم زخم چه پروا سپند می دارد؟

اگر ز ناله من آن طبیب خوشدل نیست
چرا همیشه مرا دردمند می دارد؟

به گرد آهوی وحشی نمی رسد فریاد
دل رمیده چه پروای پند می دارد؟

فتاده است چو بادام هرکه چرب زبان
همیشه بستر و بالین ز قند می دارد

ملال خاطر هرکس به قدر همت اوست
که چین به قدر بلندی کمند می دارد

هلاک نرگس جادوی او شوم صائب
که زنده ام به نگاه کشند می دارد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۵۰

سیه دل از غم دنیا خطر نمی دارد
که خون مرده غم نیشتر نمی دارد

ز انقلاب جهان فارغند بی مغزان
کف از تلاطم دریا خطر نمی دارد

به قدر تلخی محنت بود حلاوت عیش
نیی که بند ندارد شکر نمی دارد

صفای سینه ز اهل نفاق چشم مدار
شب سیاه درونان سحر نمی دارد

یکی است در دل ما سوز داغ کهنه و نو
درین چمن رگ خامی ثمر نمی دارد

ز گل شکایت بلبل دلیل خامیهاست
که هرچه سوخته گردد شرر نمی دارد

بود عزیز نظرها کسی که چون نرگس
ز پشت پای ادب چشم بر نمی دارد

درین ریاض زمین گیر خواریم صائب
که مهر را کسی از خاک بر نمی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۵۱

فسرده دل نفس خونچکان نمی دارد
زمین شوره گل و ارغوان نمی دارد

مپرس راه خرابات را ز زاهد خشک
که تیر کج خبری از نشان نمی دارد

به گرمی طلب آید به دست دامن رزق
تنور سرد نصیبی ز نان نمی دارد

جهان نوردی دیوانه اختیاری نیست
خبر ز گردش خود آسمان نمی دارد

ز سایه وحشت صیاد می کند آهو
دل رمیده تعلق به جان نمی دارد

نمی شود کف دریادلان شود بی برگ
حنای پنجه مرجان خزان نمی دارد

گل از نظاره او بی حجاب چیند غیر
که گلفروش غم بلبلان نمی دارد

تمام رحمت و لطفند اهل دل صائب
که میوه های بهشت استخوان نمی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۵۲

درین بهار به گلزار رفتنی دارد
به پای بوی گل از خود گذشتنی دارد

کنون که نرگس شهلا گشود چشم از خواب
به چشم روشنی باغ رفتنی دارد

ز نوبهار برومند گردد امیدش
به توبه هرکه امید شکستنی دارد

ز برگریز خزان، بلبلی است فارغبال
که زیر بال و پر خویش گلشنی دارد

به چار موجه وحشت فتد ز یاد بهشت
ز گوشه دل خود هر که مأمنی دارد

مرا به گوهر شب تاب رشک می آید
که در چراغ خود از آب روغنی دارد

ز بس که چشم من از چشم شور ترسیده است
به خانه ای ننهد پا که روزنی دارد

برون ز اطلس گردون نمی رود صائب
علاقه هرکه چو عیسی به سوزنی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۵۳

ز بیم خار خورد در لباس دایم خون
چو گل کسی که درین باغ دامنی دارد

ز دوستان گرامی که می رود به سفر؟
که دل تهیه از خویش رفتنی دارد

هزار عقد گهر را به نیم جو نخرد
دلی کز آبله هر گوشه خرمنی دارد

گذشتن از سر مطلب رساتر افتاده است
وگرنه کعبه مقصد رسیدنی دارد

شکوه عشق به زنجیر بسته است مرا
خوش آن که رخصت در خون تپیدنی دارد

صدای شهپر جبریل از صبا شنود
چو غنچه هر که دماغ شکفتنی دارد

به یک قرار دو شب نیست روشنایی ماه
خوش آن چراغ که از خویش روغنی دارد

دل شکسته عشاق می شود پامال
وگرنه کوچه زلفش دویدنی دارد

به فکر خویش نباشند صاحبان نظر
دلش دو نیم بود هرکه سوزنی دارد

ز یاد روی تو صائب درین خراب آباد
همیشه پیش نظر باغ و گلشنی دارد

ز عشق هرکه به دل داغ روشنی دارد
ازین خرابه به فردوس روزنی دارد

اگر به خلد رود روی بر قفا باشد
ز گوشه دل خود هر که مأمنی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۵۴

عذار نوخط دلدار دیدنی دارد
گلی که می رود از دست چیدنی دارد

اگر چه خشک شد از خط عقیق سیرابش
به بوی می لب ساغر مکیدنی دارد

دهان تنگدل او به هیچ می رنجد
وگرنه آن لب میگون گزیدنی دارد

هنوز گل ز رخش دسته می توان بستن
هنوز سبزه خطش چریدنی دارد

هنوز سیب ذقن رنگ را نباخته است
هنوز میوه این باغ چیدنی دارد

هنوز نرگس فتان او جنون فرماست
هنوز کوچه زلفش دویدنی دارد

ز خط گزیده شد آن شکرین دهان و بجاست
لبی که خیر ندارد گزیدنی دارد

ترا دماغ پریشان شود ز نکهت گل
وگرنه ناله صائب شنیدنی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۵۵

قدم به چشم من خاکسار نگذارد
ز ناز پا به زمین آن نگار نگذارد

امیدوار چنانم که جذب عشق مرا
میان اهل هوس شرمسار نگذارد

رسید نوبت خط، بیش ازین مروت نیست
که دست بر دل من آن نگار نگذارد

چها کند به دل بیقرار من شوخی
که آب آینه را برقرار نگذارد

به آه و ناله من ره که می تواند بست؟
مرا به خلوت اگر پرده دار نگذارد

کسی که بار ز دل بر نمی تواند داشت
به دوش خلق همان به که بار نگذارد

به نامرادی و بی حاصلی خوشم، ترسم
به حال خویش مرا روزگار نگذارد

توقعی که مرا از سپهر هست این است
که آرزوی مرا در کنار نگذارد

به خار خار محبت امیدها دارم
که زیر خاک مرا برقرار نگذارد

به خون خویش زند غوطه راه پیمایی
که پا شمرده درین خارزار نگذارد

رسد به آب بقا پاک طینتی صائب
که دل به هستی ناپایدار نگذارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۵۶

به گرد تربت روشندلان دلیر مگرد
که ابر، سینه خورشید را نسازد سرد

جریده شو که رسد پیشتر به صید مراد
شود چو تیر ز همصحبتان ترکش فرد

به خوردن دل خود از نصیب قانع شو
که آب و نان جهان مرد را کند نامرد

ز خار راه پر و بال می دهد سامان
چو گردباد شود رهروی که تنهاگرد

به جای خون ز رگ و ریشه اش برآید دود
اگر چنین دل پرخون من فشارد درد

چه حاجت است به شمشیر، تیزدستان را؟
که هست در کف دشمن مرا سلاح نبرد

ز اهل درد مس من طلای خالص شد
که کیمیای وجودست دیدن رخ زرد

به سرکشی مشو از خصم خاکسار ایمن
که خط برآورد از روی همچو آتش گرد

اگر چه دیر به جوش آمدم به این شادم
که هرچه دیر شود گرم، دیر گردد سرد

ز ماه چهره آفاق گشت مهتابی
که از طمع نشود رنگ هیچ کافر زرد!

عجب که رخنه کند عیش در دل صائب
که داغ بر سر داغ است و درد بر سر درد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 375 از 718:  « پیشین  1  ...  374  375  376  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA