انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 378 از 718:  « پیشین  1  ...  377  378  379  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۷۷

ز خویشتن سفری اختیار خواهم کرد
دل پیاده خود را سوار خواهم کرد

میان راه چو عیسی نمی کنم منزل
ازین گریوه به همت گذار خواهم کرد

لباس عاریت نوبهار ریختنی است
چو عنبر از نفس خود بهار خواهم کرد

ز اشک روی زمین را چو دامن افلاک
پر از ستاره شب زنده دار خواهم کرد

اگر حیات بود، نقد هستی خود را
نثار سوختگان چون شرار خواهم کرد

مرا به همت مردان دستگیر شوید!
که دست در کمر کوهسار خواهم کرد

اگر کند خرد شیشه دل گرانجانی
به رطلهای گران سنگسار خواهم کرد

رسد به دامن آن آفتاب اگر دستم
چو صبح، زندگی خود دوبار خواهم کرد

همین قدر که سرم زین شراب گرم شود
نگاه کن که چه با روزگار خواهم کرد!

چو صبح یک دو نفس کز حیات من باقی است
به آفتاب جبینان نثار خواهم کرد

اگر دهند به من باغ خلد را صائب
حضور گوشه دل اختیار خواهم کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۷۸

نمی توان ز کرم منع باده خواران کرد
به دست بسته سبو هرچه داشت احسان کرد

امید هست ترا مهربان ما سازد
همان که آتش سوزنده را گلستان کرد

خط تو بر ورق آفتاب حکم نوشت
شکوه حسن تو این مور را سلیمان کرد

ز ذوق درد تو بالید مغز من چندان
که استخوان مرا همچو پسته خندان کرد

کرم به اهل کرم کن از رعایت ابر
محیط، روی زمین را رهین احسان کرد

به هر طرف که روی موج می زند مجنون
به نیم جلوه که لیلی درین بیابان کرد

لب تو سوخت دل عالمی، مگر ایزد
نمک ز شور قیامت درین نمکدان کرد؟

مباد روز خوش آن خط بی مروت را
که چشم شوخ ترا از ستم پشیمان کرد

همان درست ازو شد شکسته اش صائب
اگر ز صحبت خورشید، ماه نقصان کرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۷۹

شکوفه مغز شعور مرا پریشان کرد
فروغ لاله سر توبه را چراغان کرد

گسسته بود اگر عقد خوشدلی یک چند
بهار، منتظم از رشته های باران کرد

ز غصه هر گره مشکلی که دلها داشت
شکوفه باز به دندان گوهرافشان کرد

ز ابر چتر پریزاد جلوه گر گردید
چو گل به تخت هوا تکیه چون سلیمان کرد

ز لاله شد در و دیوار، جامه فانوس
فروغ گل جگر خاک را بدخشان کرد

میانه چمن و خانه هیچ فرقی نیست
که جوش گل در و دیوار را گلستان کرد

چو داغ لاله، سیه خیمه های صحرا را
بهار در جگر لاله زار پنهان کرد

ز برگ سبز، چمن جلوه گاه طوطی شد
شکوفه روی زمین را چو شکرستان کرد

عجب که داغ به درمان شود دگر پیدا
که جوش لاله درین نوبهار طوفان کرد

شده است رشته گلدسته جاده ها یکسر
ز بس که لاله و گل جوش در بیابان کرد

به روی سیل توان همچو پل سراسر رفت
ز بس که خانه تقوی به خاک یکسان کرد

به خنده های جگرسوز، سبز تلخ بهار
نمک ز شور قیامت درین نمکدان کرد

دگر که پای تواند کشید در دامن؟
که ذوق سیر چمن سرو را خرامان کرد

چنین که گل ز رکاب سوار می گذرد
پیاده سیر درین نوبهار نتوان کرد

ز فیض مقدم عباس شاه ثانی بود
که نوبهار جهان روی در صفاهان کرد

چو گل ز باده گلرنگ وقت او خوش باد
که روی تازه اش آفاق را گلستان کرد

به بلبلان بگذار این ترانه را صائب
که وصف گل به زبان شکسته نتوان کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۸۰

نظر بر آن رخ چون آفتاب نتوان کرد
به یک نگاه دل خویش آب نتوان کرد

کمال حسن ترا نقص اگر بود این است
که شیوه های ترا انتخاب نتوان کرد

ازان ز روز حساب ایمنی که می دانی
که بیحساب تو ظالم، حساب نتوان کرد

ظهور معنی نازک بود ز پرده لفظ
نظاره رخ او بی نقاب نتوان کرد

نکرده آب دل خویش را چو شبنم گل
تهیه سفر آفتاب نتوان کرد

علاج غفلت خود کن که پای خواب آلود
سفر چو تنگ شود، در رکاب نتوان کرد

کجا به سینه دل عاشقان قرار کند؟
به روی بستر بیگانه خواب نتوان کرد

به روزگار کهنسالی این فراموشی
عطیه ای است که یاد شباب نتوان کرد

فریب عشق به آه دروغ نتوان داد
شکار خضر به دام سراب نتوان کرد

درین محیط که طوفان نوح ابجد اوست
به هر نسیم چو موج اضطراب نتوان کرد

به یک نظر که ترا داده اند حیران باش
که سیر بحر به چشم حباب نتوان کرد

به فکر خلق چه نسبت خیال صائب را؟
چرا تمیز خطا از صواب نتوان کرد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۸۱

علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد
به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد

اگرچه تشنه فریب است موجهای سراب
مرا به جلوه دنیا شکار نتوان کرد

کنار بام حوادث مقام راحت نیست
تلاش مرتبه اعتبار نتوان کرد

چو آب و آینه از سادگی درین گلزار
نظر سیاه به نقش و نگار نتوان کرد

فریب شمع چو پروانه خورده ام بسیار
مرا به چرب زبانی شکار نتوان کرد

اگر به حال جگر تشنگان نپردازد
ملامت گهر آبدار نتوان کرد

ز آب گوهر نیکی به ابر برگردد
به جان مضایقه با تیغ یار نتوان کرد

مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع
که از بهار قناعت به خار نتوان کرد

چنین که تیغ مکافات در زبان بازی است
صدا بلند درین کوهسار نتوان کرد

خضاب، پرده پیری نمی شود صائب
به مکر و حیله خزان را بهار نتوان کرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۸۲

تلاش بیخبری با شعور نتوان کرد
سفر ز خود به پر و بال مور نتوان کرد

خوشم به ضعف تن خود که همچو خط غبار
مرا ز حاشیه بزم دور نتوان کرد

شکسته رنگی من عشق را به رحم آورد
به زر هر آنچه برآید به زور نتوان کرد

ز خال یار خجالت کشم ز سوختگی
که تخم سوخته در کار مور نتوان کرد

حضور روی زمین در بهشت خاموشی است
به حرف، ترک بهشت حضور نتوان کرد

مصیبت دگرست این که مرده دل را
چو مرده تن خاکی به گور نتوان کرد

توان گرفت رگ خواب برق را صائب
دل رمیده ما را صبور نتوان کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۸۳

ترا به یوسف مصر اشتباه نتوان کرد
قیاس آب روان را به چاه نتوان کرد

در آفتاب قیامت توان به جرأت دید
نظر دلیر در آن روی ماه نتوان کرد

به رشته گوهر شهوار می توان سفتن
به گریه در دل سخت تو راه نتوان کرد

میسرست چو از روی یار گل چیدن
ستم ز دیدن گل بر نگاه نتوان کرد

گشاره روی محال است تنگدل گردد
زمین میکده را خانقاه نتوان کرد

خموش باش که چون خامه پریشان گوی
به حرف و صوت دل خود سیاه نتوان کرد

ز بس که حسن غیور تو سرکش افتاده است
ترا نگاه به طرف کلاه نتوان کرد

چو مو سفید شود بر مدار سر ز سجود
نماز فوت درین صبحگاه نتوان کرد

توان کشید ز فولاد ریشه جوهر
ز دل به سعی برون حب جان نتوان کرد

خوش است داغ که از لخت دل برآرد دود
همین چو لاله ورق را سیاه نتوان کرد

خدا به لطف کند چاره دل صائب
که مبتلاست به دردی که آه نتوان کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۸۴

مرا ز خویش کی آن غنچه لب جدا می کرد؟
به حرف و صوت اگر شوقم اکتفا می کرد

اگر به دیده من یار خویش را می دید
به روزگار من خسته دل چها می کرد

نخست طاقت دیدار کاش می بخشید
ز من کسی که تمنای رونما می کرد

خبر نداشت که بر خاک نقش خواهد بست
مرا کسی که ز خاک درش جدا می کرد

ز جغد، ناز پریزاد می کشد امروز
سری که سرکشی از سایه هما می کرد

نظر ز روی عجوز جهان نمی بستم
اگر به دیدن او خنده ام وفا می کرد

نصیبی از کرم وجود، بحر اگر می داشت
چرا صدف دهن خود به ابر وا می کرد؟

نبود نور بصیرت به چشم صائب را
وگرنه دامن فرصت کجا رها می کرد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۸۵

اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد

جهان ناخوش اگر صد کدورت آرد پیش
ز وقت خوش همه را باصفا توانی کرد

ز سایه تو زمین آفتاب پوش شود
اگر تو دیده دل را جلا توانی کرد

اگر ز خویش برآیی به تازیانه وجد
سفر به عالم بی منتها توانی کرد

جمال کعبه ز سنگ نشان توانی دید
اگر ز صدق طلب رهنما توانی کرد

اگر چو شبنم گل ترک رنگ و بوی کنی
درون دیده خورشید جا توانی کرد

ز شاهدان زمین گر نظر فرو بندی
نظر به پردگیان سما توانی کرد

برون چو سوزن عیسی روی ز اطلس چرخ
اگر ز راست رویها عصا توانی کرد

بر آستان تو نقش مراد فرش شود
بساط خود اگر از بوریا توانی کرد

غذای نور توانی به تیره روزان داد
چو شمع از تن خود گر غذا توانی کرد

به کنه قطره توانی رسیدن آن روزی
که همچو موج به دریا شنا توانی کرد

ترا ز اهل نظر آن زمان حساب کنند
که جغد را به تصرف هما توانی کرد

ترا به هر غم و درد امتحان ازان کردند
که دردهای جهان را دوا توانی کرد

کلید قفل اجابت زبان خاموش است
قبول نیست دعا تا دعا توانی کرد

جواب آن غزل است این که گفت عارف روم
تو نازنین جهانی کجا توانی کرد؟

تو آن زمان شوی ز اهل معرفت صائب
که ترک عالم چون و چرا توانی کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۸۶

اگر نشسته سفر چون نظر توانی کرد
ز هفت پرده نیلی گذر توانی کرد

عزیز مصر اگر همتی کند همراه
چو بوی پیرهن از خود سفر توانی کرد

صفای باطن اگر چون صدف به دست آری
ز آب دیده نیسان گهر توانی کرد

چنان ز خویش برون آ که از اشاره موج
حباب وار سبک ترک سر توانی کرد

ز قعر گلخن هستی برآ به اوج فنا
که خنده از ته دل چون شرر توانی کرد

به بلبلان چمن ای گل آنچنان سر کن
که در بهار سر از خاک بر توانی کرد

چو بوی گل سبک از تنگنای غنچه برآی
که همرهی به نسیم سحر توانی کرد

ز چاه تیره هستی، که خاک بر سر آن
عزیز مصر شوی گر سفر توانی کرد

به خلوت لحد تنگ خویش را برسان
که بی ملاحظه خاکی به سر توانی کرد

به پیچ و تاب حوادث بساز چون صائب
مگر چو رشته شکار گهر توانی کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 378 از 718:  « پیشین  1  ...  377  378  379  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA