انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 381 از 718:  « پیشین  1  ...  380  381  382  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۰۸

ز شمع شهپر پروانه ها اگر سوزد
مرا ز گرمی پرواز بال و پر سوزد

چو لاله می شود از باد صبح روشنتر
چراغ هرکه به خونابه جگر سوزد

خط مسلمی دوزخ است روز حساب
به درد و داغ دل هرکه بیشتر سوزد

دلی که سوخته داغ آتشین رویی است
در آفتاب قیامت چرا دگر سوزد؟

چگونه خواب نسوزد به دیده تر من؟
رخی که پرتو او آب در گهر سوزد

بغیر زنده دلی در جهان چراغی نیست
که روز تا به شب و شام تا سحر سوزد

چراغ چشم مرا کز رخ تو روشن شد
روا مدار که در مجلس دگر سوزد

کشیده دار عنان آه و ناله را صائب
مباد از دم گرم تو خشک و تر سوزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۰۹

ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد
ز خنده نمکینت دل شکر سوزد

شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک
به آن رسیده که چون شمع نیشکر سوزد

ز لاله دعوی عشق سمنبران خام اوست
هزار رنگ اگر داغ بر جگر سوزد

مبر پناه به تدبیر از گزند سپهر
که برق تیغ قضا اول این سپر سوزد

ز سوز دل قلمی سر کنم که نامه من
چو شمع زیر پر مرغ نامه بر سوزد

ثمر به خاک فکن آب زندگانی نوش
که باغبان قضا شاخ بی ثمر سوزد

چو آفتاب ز دل سبزه تمنا را
به یک نظر بدماند، به یک نظر سوزد

اگر نه روشنی عالم از می است، چرا
چراغ در شب آدینه بیشتر سوزد؟

خوشا کسی که چو صائب ز گرم رفتاری
ز نقش پای چراغی به هر گذر سوزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۱۰

نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد
چنان که تیر شهاب از شتاب می سوزد

ز قید عقل در اقلیم عشق فارغ باش
که سایه در قدم آفتاب می سوزد

طراوت تو کند سبز تخم سوخته را
خوش آن کتان که درین ماهتاب می سوزد

ز خون سوختگان عشق مجلس افروزست
چراغ شعله به اشک کباب می سوزد

گلی که گریه گرم من است میرابش
ز شبنمش جگر آفتاب می سوزد

ازان زمان که لب از خون گرم من تر کرد
هنوز در جگر تیغ آب می سوزد

چنان که شهپر عقل از شراب آتشناک
ز آفتاب رخ او نقاب می سوزد

مرا جدایی او سوخت، وقت شبنم خوش
که در مشاهده آفتاب می سوزد

اگرچه در دل دریاست جای من صائب
ز تشنگی جگرم چون سراب می سوزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۱۱

نگه ز دیدن رخسار یار می سوزد
نسیم صبح درین لاله زار می سوزد

چو شمع سبز درین باغ هرکجا سروی است
ز رشک قامت آن گلعذار می سوزد

شهید لاله رخان را به جای شمع و چراغ
سپند شب همه شب بر مزار می سوزد

مشو به سنگدلی از سرشک من ایمن
که آب در گهر آبدار می سوزد

ستاره سوخته را سازگار نیست وصال
دماغ لاله ز بوی بهار می سوزد

مرا به طالع پروانه رشک می آید
که بی حجاب در آغوش یار می سوزد

هزار بار فزون ماه بدر گشت و هلال
چراغ ماست که بر یک قرار می سوزد

به مغز آبله پایان چه کار خواهد کرد
رهی که دست و عنان سوار می سوزد

به سوز عاریتی تن نمی دهد جوهر
ز آتش جگر خود چنار می سوزد

صرفه می برد از پاک طینتان دوزخ؟
ز بوته کی زر کامل عیار می سوزد؟

فسرده ای که در اینجا به داغ عشق نسوخت
در آفتاب قیامت دوبار می سوزد

چراغ دیده بلبل درین چمن صائب
ز رشک شبنم شب زنده دار می سوزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۱۲

مرا ز باده گلگون دماغ می سوزد
چو لاله باده من در ایاغ می سوزد

ز می چراغ دگرها اگر شود روشن
مرا ز باده روشن دماغ می سوزد

به عشق لاله عذاران علاقه ای است مرا
که من کباب شوم هر که داغ می سوزد

ز بیکسی بجز از داغ ناامیدی نیست
مرا کسی که به بالین چراغ می سوزد

برد به خرمن مقصود ره سبکسیری
که همچو برق نفس در سراغ می سوزد

دگر کدام گل آتشین شکفته شده است؟
که عندلیب ز بیرون باغ می سوزد

سیاهی از شب عاشق نمی برد زحمت
اگرچه شب همه شب چون چراغ می سوزد

مرا ز نشو و نما نیست بهره، ابر بهار
عبث به تربیت من دماغ می سوزد

بود ملال به مقدار مال هرکس را
به قدر روغن خود هر چراغ می سوزد

خیال روی که صائب مراست در دل گرم؟
که اشک چون گهر شبچراغ می سوزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۱۳

به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد
اگر ستاره بود آفتاب برخیزد

چنین که چشم ترا خواب ناز سنگین است
عجب که صبح قیامت ز خواب برخیزد

همان قدر مرو ای مست ناز از سر من
که بوی سوختگی زین کباب برخیزد

غبار هستی من تا به جاست ممکن نیست
که از میان من و او حجاب برخیزد

ز فیض عشق به رخسار گریه پرور من
اگر غبار نشیند سحاب برخیزد

نبرد روشنی می سیاهی از دل ما
مگر ز عارض ساقی نقاب برخیزد

چنین که اختر اهل سخن زمین گیرست
عجب که گرد ز روی کتاب برخیزد

اگر به تربت مخمور، تاک دست نهد
ز خواب مرگ به بوی شراب برخیزد

فغان که قافله نوبهار کم فرصت
امان نداد که نرگس ز خواب برخیزد

غبار هستی من آنقدر گران خیزست
که از عذار تو طرف نقاب برخیزد

ازان خطی که روی تو خاست، نزدیک است
که آه از جگر آفتاب برخیزد

نخاست گوهر شادابی از جهان صائب
چگونه ابر ز بحر سراب برخیزد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۱۴

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد
نفس ز سینه من زخمدار برخیزد

هزار میکده خون حلال می باید
که نرگس تو ز خواب خمار برخیزد

بر آبگینه من گرد راه افشاند
درین خرابه ز هر جا غبار برخیزد

اگر قدم به تماشای طور رنجه کنی
به پیش پای تو بی اختیار برخیزد

محیط گرد یتیمی نشست از گوهر
به اشک چون ز دل من غبار برخیزد؟

چنین که پیکر من نقش بر زمین بسته است
غبار چون ز من خاکسار برخیزد؟

گذشت قافله فیض و ما گرانجانان
نشسته ایم که باد بهار برخیزد

کلاه گوشه قدرش بر آسمان ساید
چو شعله هر که به تعظیم خار برخیزد

به زیر تیغ زند هرکه دست و پا صائب
ز خاک روز جزا شرمسار برخیزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۱۵

بغیر خط که ز رخسار یار برخیزد
که دیده است ز آتش غبار برخیزد؟

چنین که من شده ام پا شکسته، هیهات است
که گرد من ز ره انتظار برخیزد

اگر به سبزه خوابیده بگذری چون آب
به پیش پای تو بی اختیار برخیزد

فتد ز سیلی باد خزان به خاک چو برگ
ز خاک هرچه به فصل بهار برخیزد

چنین که گرد حوادث ز هم نمی گسلد
چسان ز آینه دل غبار برخیزد؟

مرا ز خواب گران قد خم برانگیزد
ز زیر تیغ اگر کوهسار برخیزد

مدار دست ز دامان بیخودی صائب
که هرکه مست فتد هوشیار برخیزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۱۶

چه غم ز سینه به یاد وصال برخیزد؟
چه تشنگی به سراب از سفال برخیزد؟

ز آب، سبزه خوابیده می شود بیدار
ز دل به باده چه زنگ ملال برخیزد؟

ز پای تا ننشیند سپهر ممکن نیست
که زنگ از آینه ماه و سال برخیزد

ز داغ کعبه سیاهی نمی فتد هرگز
ز دل چگونه غبار ملال برخیزد؟

مرا ازان لب میگون به بوسه ای دریاب
که از دلم غم روز سؤال برخیزد

به شبنمی است مرا رشک در بساط چمن
که پیش ازان که شود پایمال برخیزد

ز بار عشق قد هرکه چون کمان گردید
ز خاک تیره به نور هلال برخیزد

ز آب شور شود داغ تشنگی ناسور
کجا به مال ز دل حرص مال برخیزد؟

ترا ز اهل کمال آن زمان حساب کنند
که از دل تو غرور کمال برخیزد

غبار چهره عاصی که سیل عاجز اوست
به قطره عرق انفعال برخیزد

ز قیل و قال، غباری که بر دل است مرا
مگر به خامشی اهل حال برخیزد

مشو به صافی عیش ایمن از کدورت غم
که این غبار ز آب زلال برخیزد

گذشتم از سر گردون به عاجزی، غافل
که سبزه گرچه شود پایمال، برخیزد

ز صد هزار سخنور که در جهان آید
یکی چو صائب شوریده حال برخیزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۱۷

ازین بساط کسی شادمانه برخیزد
که از سر دو جهان عارفانه برخیزد

مدار دست ز دامان آه نیمشبی
که دل ز جای به این تازیانه برخیزد

اثر ز عاشق صادق درین جهان مطلب
که گرد راست روان از نشانه برخیزد

مآل تفرقه جمعیت است آخر کار
دل دو نیم به محشر یگانه برخیزد

قدم برون منه از شارع میانه روی
که از کنار غم بیکرانه برخیزد

ز درد هر سر مو بر تنم زبانی شد
به قدر سوز ز آتش زبانه برخیزد

ز طرف دامن گل آستین فشان گذرد
غبار هرکه ازین آستانه برخیزد

ملاحت تو برآورد گرد از دلها
ز خاک شور محال است دانه برخیزد

اگر به گل گذری، با کمال بیدردی
ز سینه اش نفس عاشقانه برخیزد

ز شعله بال سمندر نمی کند پروا
به می چه پرده شرم از میانه برخیزد؟

نفس شمرده زن ای بلبل نواپرداز
که رنگ گل به نسیم بهانه برخیزد

چو لاله مرهم داغش ز خون بود صائب
سیاه بختی هرکس ز خانه برخیزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 381 از 718:  « پیشین  1  ...  380  381  382  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA