انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 384 از 718:  « پیشین  1  ...  383  384  385  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۳۹

به روی گرم تو آیینه تا برابر شد
بهشت روی ترا چشمه سار کوثر شد

زخال اگر چه بنا گوش نیک اختر شد
ازین ستاره شب زلف دل سیه تر شد

دل نظارگیان آب شد زدیدن تو
اگر زدیدن خورشید دیده ها تر شد

چه فتنه ها که ازو جای گرد برخیزد
به هر زمین که نهال تو سایه گستر باشد

ز جلوه سرو تو کیفیتی به بستان داد
که طوق فاختگان جمله خط ساغر شد

به چشم همت من استخوان بی مغزی است
سعادتی که زبال هما میسر شد

ز بیقراری بلبل کجا به حرف آید
ز خامشی دهن غنچه ای که پر زر شد

زچشم شور نگردد چو ماه دنبه گداز
شکاریی که درین صید گاه لاغر شد

ز بحر دور فتادم ز خودنماییها
یتیم زود شود قطره ای که گوهر شد

چرا چو سرو کنم دست از آستین بیرون
مرا که دولت آزادگی میسر شد

ستاره ریز کند چشم خلق را صائب
چراغ هر که ازان روی آتشین برشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۰

ز باده چهره ساقی جهان دیگر شد
زقطره های عرق گلستان دیگر شد

نظر ز روی عرقناک او دهم چون آب
که قطره قطره مرا دیده بان دیگر شد

ز سایه ای که به رویش فکند حلقه زلف
برای بوسه گرفتن دهان دیگر شد

تنم ز سنگ ملامت کبود شد هرجا
من فلک زده را آسمان دیگر شد

فغان که قامت خم گشته از نگون بختی
برای تیر حوادث کمان دیگر شد

ز بی بضاعتی خویشتن به این شادم
که راهزن به رهم کاروان دیگر شد

به من عداوت دشمن چه می تواند کرد
که گرگ در رمه من شبان دیگر شد

به گرد من چه خیال است برق وباد رسد
که دست رفته ز کارم عنان دیگر شد

مرا به راه تو هر سختیی که پیش آمد
دلیل دیگر وسنگ نشان دیگر شد

به آشیان ز قفس بازگشت نیست مرا
که خار خار مرا آشیان دیگر شد

چه لازم است برآیم ز خویشتن صائب
مرا که هر کف خاکی جهان دیگر شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۱

جنون من ز نسیم بهار کامل شد
حذر کنید که دیوانه بی سلاسل شد

گذشت صبح نشاطش به خواب بیخبری
سیه دلی که ز سیر شکوفه غافل شد

مرا چو نوسفران نیست چشم بر منزل
که از فتادگیم راه جمله منزل شد

قبول خلق شد از قرب حق حجاب مرا
سفیدرویی ظاهر سیاهی دل شد

درآفتاب قیامت عجب که تشنه شود
به آب تیغ تو هر تشنه ای که واصل شد

ز صید زخمی خود نیست بیخبر صیاد
چگونه حسن تواند ز عشق غافل شد؟

چراغ برق نماند به زیر دامن ابر
مباش امن ز دیوانه ای که عاقل شد

به چار موجه ازان کشتی تو افتاده است
که بادبان تو از دامن وسایل شد

سرم به سایه طوبی فرو نمی آید
که نخل کشته من دست و تیغ قاتل شد

به وصل منزل مقصود می رسد صائب
به نارسایی خود رهروی که قایل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۲

زچهره ات عرق شرم چشم حیران شد
خط از لب تو سیه مست آب حیوان شد

زمین ساده پذیرای نقش زود شود
ز عکس روی تو آیینه کافرستان شد

بریدنی است زبانی که گشت بیهده گو
گرفتنی است سر شمع چون پریشان شد

زتوبه کردن من سود باده پیمایان
همین بس است که خواهد شراب ارزان شد

مرو به حلقه طفلان نی سوار، دلیر
که آب زهره شیران درین نیستان شد

نسیم سنبل فردوس آید از سخنش
دماغ هر که ز سودای او پریشان شد

نمی کنند گواه لباسیش را جرح
چو ماه مصر عزیزی که پاکدامان شد

ز بار خاطر من گشت دشتها کهسار
ز سیل گریه من کوهها بیابان شد

دل دونیم به زیر فلک نمی ماند
برون ز پوست رود پسته ای که خندان شد

امید هست به پروانه نجات رسد
چو شمع در دل شب دیده ای که گریان شد

مدار صبر ز سرگشتگان طمع صائب
که بیقرار بود گوهری که غلطان شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۳

زگریه آینه هر دلی که روشن شد
چو اشک، مردمک حلقه های شیون شد

چراغ روز بود آفتاب در نظرش
ز سرمه دل شب دیده ای که روشن شد

هزار آه شود گر ز دل کشم یک آه
مرا که خانه چو مجمر تمام روزن شد

مشو ز هم گهران دور تا رسی به کمال
که دانه از اثر اتفاق خرمن شد

کشید پنجه خونین شفق به رخسارش
چو صبح هر که درین عهد پاکدامن شد

مرا که مرکز پرگار حیرتم چون خال
ازین چه سود که آن کنج لب نشیمن شد

به من زبان ملامت چه می تواند کرد
که پوست بر تنم از زخم تیر جوشن شد

چه نسبت است به منصور سوز عشق مرا
ز گرمی نفسم دار نخل ایمن شد

ز بار دل سر زلف تو شوختر گردید
شکست شهپر پرواز این فلاخن شد

گرفت از جگر گرم ما نفس صائب
چراغ هر که درین روزگار روشن شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۴

ز برق حسن تو هر خار نخل ایمن شد
ز عارض تو چراغ بهار روشن شد

چراغ گل که از وچشم باغ روشن بود
ز شرم روی تو پنهان به زیر دامن شد

مرا پریدن چشم است نامه اعمال
که صبح محشر من آن بیاض گردن شد

به چشم روزنه اش دایم آب می گردد
زآفتاب تو هرخانه ای که روشن شد

کنون که چاک گریبان گذشت از دامن
مرا ازین چه که مژگان به چشم سوزن شد

ز آشنائی آن زلف دست کوته دار
که کوه طاقت من سنگ این فلاخن شد

امان نمی دهد انکار عشق زاهد را
بس است راه غنیم کسی که رهزن شد

به تازیانه غیرت سری برآراز خاک
که دانه سبز شد وخوشه کردوخرمن شد

خوشم به سینه صد چاک چون قفس صائب
که دام عیش بودخانه ای که روزن شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۵

فغان که وحشی من مانده از رمیدن شد
چو نقش پای زمین گیر آرمیدن شد

به جرم این که چو شمع آتشین زبان گشتم
تمام هستی من صرف لب گزیدن شد

اگر چه سوخت رگ وریشه مرا غم عشق
خوشم که دانه من فارغ از دمیدن شد

به گرد بالش گوهر فرو نیارد سر
چنین که قطره من تشنه چکیدن شد

حریف سرکشی نفس چون توانم شد
مرا که آبله دست از عنان کشیدن شد

به گرمخونی محشر نمی شودپیوند
گسسته هررگ جانی که از رمیدن شد

شود به قدر تواضع کمال روزافزون
هلال ماه تمام از ره خمیدن شد

چنان فشرده مرا چرخ آهنین بازو
که رنگ گوهرم آماده چکیدن شد

چه لازم است کنم پای سعی آبله دار
مرا که راه طلب کوته از تپیدن شد

مکن به حاصل دنیا نظر سیه صائب
که برگ کاه مرا مانع از پریدن شد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۶

زخنده دل به لعب لعل یار مفتون شد
کباب را زنمک شوق آتش افزون شد

شدم به بتکده از کعبه سر برآوردم
مرا کلید در بسته نعل وارون شد

نرفت از دل من خارخار عشق برون
غبار هستی من گردباد هامون شد

ز چوب نرمی من مهربان شدند اغیار
اگر زعشق دد ودام رام مجنون شد

ازان محیط گرامی همین خبر دارم
که همچو موج عنانم ز دست بیرون شد

ز نیش چاشنی جوی شهد می یابد
ز خارخار محبت دلی که پر خون شد

ازان زمان که مرا عشق زیر بال آورد
اگر به جغد فکندم نظر همایون شد

به هرزمین که کنی سایه سرسری مگذر
که از فشردن پا سرو باغ موزون شد

نماند گوهر ناسفته در محیط فلک
ز بس که از دل من آه سوی گردون شد

میار سرزگریبان خم برون صائب
که علم حکمت ازوکشف بر فلاطون شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۷

رخ بهار ز ته جرعه توگلگون شد
زدرد عشق تو رنگ خزان دگرگون شد

زجوش حسن تو شد تنگ آنچنان گلزار
که گل ز رخنه دیوار باغ بیرون شد

چو لاله ساغر یاقوت داغدار شود
ازان شراب که لبهای یار میگون شد

دل خراب مرا جورآسمان کم بود
که چشم شوخ توظالم هم آسمان گون شد

زر تمام عیار از محک شکفته شود
زسنگ روی نتابد کسی که مجنون شد

ز شور حشر به دنبال خود نمی بیند
به جستجوی تو هر کس ز خویش بیرون شد

چنان که سیر فلاخن به سنگ وابسته است
ز کوه درد مرا شور عشق افزون شد

خدا ز صحبت افسردگان نگه دارد
که نبض مرده شد این سیل تا به هامون شد

به برگ سبز همان به که از ثمر سازد
چو سرو هر که درین روزگار موزون شد

شرابخانه اش از سینه جوش زد صائب
ز خارخار محبت دلی که پرخون شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۸

خوشم که خرده جان صرف یار جانی شد
دو روزه هستی من عمر جاودانی شد

به عمر خویش تلافی نمی توان کردن
زفرصت آنچه مرا فوت در جوانی شد

فغان که لعل لب آبدار او از خط
سیاه کاسه تر از آب زندگانی شد

به خنده باز مکن لب که عمر گل کوتاه
درین ریاض ز تأثیر شادمانی شد

در آن جهان گل رعنای باغ فردوس است
ز اشک چهره زردی که ارغوانی شد

زنخلها که رساندم درین ریاض مرا
کف پرآبله قسمت ز باغبانی شد

خوشم که مایه اشکی بهم رسید مرا
اگر چه خون دلم از حسرت جوانی شد

مرا ز گریه شب روح تازه شد صائب
نصیب خضر اگر آب زندگانی شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 384 از 718:  « پیشین  1  ...  383  384  385  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA