انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 385 از 718:  « پیشین  1  ...  384  385  386  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۴۹

اگر به بیخبری یار می توانی شد
ز هرچه هست خبردار می توانی شد

ز تندخویی خو خار بی گلی ورنه
زخلق خوش گل بی خار می توانی شد

اگر به خامشی از گفتگو پناه بری
تونیز مخزن اسرار می توانی شد

مده امان که صدف وا کند دهن به سوال
چو بی سوال گهربارمی توانی شد

اگر زسیلی باد خزان نتابی روی
ز برگ وبار سبکبار می توانی شد

ترا به خرقه تن دوخته است بیخبری
وگرنه پیرهن یار می توانی شد

حجاب آینه را گر ز پیش برداری
به آب خضر سزاوار می توانی شد

چو نی اگر کمر بندگی ببندی سخت
ز بند بند شکربار می توانی شد

چه لازم است کنی تلخ عیش برمردم
کنون که شربت بیمار می توانی شد

چنین که خواب گران سنگسار کرده ترا
فسانه ای است که بیدار می توانی شد

ز دوش بار گنه گرتوانی افکندن
هزار قافله را بار می توانی شد

اگر هوا چو سلیمان شود مسخر تو
به تاج وتخت سزاوارمی توانی شد

ز حال گوشه نشین قفس مشو غافل
به شکر این که به گلزار می توانی شد

نمی روی به ته باری از گرانجانی
همین به دوش کسان بار می توانی شد

ربوده است ترا خواب بیخودی غافل
که صاحب دل بیدار می توانی شد

ازان لب شکرین سعی اگر کنی صائب
به حرف تلخ سزاوار می توانی شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۰

زصدق اگر نفس صبحگاه خواهی شد
ز چشم شور فلک مد آه خواهی شد

بلند وپست جهان در قفای یکدگرست
اگر به چرخ روی خاک راه خواهی شد

اگر ستاره اشک ندامت است بلند
غمین مباش که پاک از گناه خواهی شد

زظلمت تو جهانی به خواب خواهد رفت
چنین زغفلت اگر دل سیاه خواهی شد

اگر ز عشق ترا هست آتشی در سر
چراغ بتکده وخانقاه خواهی شد

زدیدن توچه گلها که اهل دل چینند
اگر شکسته چو طرف کلاه خواهی شد

اگر چه یوسف مصری ز چرخ شعبده باز
به ریسمان برادر به چاه خواهی شد

نسیم شام نباید به خوش قماشی صبح
چه سود ازین که زخط خوش نگاه خواهی شد

مرو ز راه به امید توشه دگران
که چون پیاده حج خرج راه خواهی شد

منه زگوشه دل پای خود برون صائب
که هر کجاکه روی بی پناه خواهی شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۱

فغان که هستی ما خرج آشنایی شد
بهار عمر به تاراج بینوایی شد

چو وحشیی که گرفتار در قفس گردد
تمام عمر در اندیشه رهایی شد

درین قلمرو پرصید از نگون بختی
درازدستی ما ناوک هوایی شد

شناوری است که بستند سنگ بر پایش
مجردی که گرفتار کدخدایی شد

اگر خموش نشیند دلش سیاه شود
چوشعله هر که بدآموز ژاژخایی شد

چه گنجها که تواند ز نقد وقت اندوخت
هر آن رمیدن که فارغ ز آشنایی شد

در آن چمن که به زر میخرنددلتنگی
چو غنچه خرده ما صرف دلگشائی شد

چنان فشرد مرا عشق آهنین بازو
که سنگ بر من دیوانه مومیایی شد

نشد ز شهپرتوفیق هیچ رهرو را
گشایشی که مرا از شکسته پاپی شد

ز شهریان خرابات می شودصائب
ز راه ورسم جهان هر که روستایی شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۲

به خاک دیر جبینی که آشنا باشد
اگر به کعبه رود روی بر قفا باشد

نشاط هردو جهان بی حضور دل بادست
بجاست تخت سلیمان چودل بجا باشد

چو نیست نشأه مستی ز پادشاهی کم
بط شراب چراکمتر ازهما باشد

به جرم جوهرذاتی وپاکی گوهر
چوتیغ قسمت من آب ناشتا باشد

نمک به دیده گستاخ شبنم افشانند
در آن چمن که نگهبان در او احیا باشد

برآر رخت اقامت زچار موجه صوف
که حرز عافیت از نقش بوریا باشد

بشو ز کاسه سرگرد عقل را به شراب
مهل که جام جم عشق بی صفاباشد

کمند جاذبه چهره شکسته من
نهشت کاه در آغوش کهربا باشد

زشرم عقده سردرگم من آب شود
اگر چه غنچه پیکان گرهگشا باشد

چنان ضعیف شدم در فراق اوصائب
که بال سیر من از جذب کهربا باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۳

خوش است حس که در پرده حیا باشد
که بدنماست پریزاد خودنماباشد

برهنگی نشود پرده شرافت ذات
چه نقص دارد اگر کعبه بی قبا باشد

کلید صد در بسته است جنبش نفسش
لبی که خامش از اظهار مدعا باشد

مروت است که در عهد آن لب میگون
فضای سینه من دشت کربلا باشد

ازان فقیر تمنای مومیایی کن
که خود شکسته تر از نقش بوریا باشد

ز سایلان در مسجد نمی شود خالی
در کریم محال است بی گدا باشد

کدورت است زگردون نصیب زنده دلان
که رزق شمع همین گردازآسیا باشد

در بهشت نبندندبر رخش صائب
مرا کسی که به میخانه رهنما باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۴

زخاکساری دل برقرار خودباشد
گهرزگردیتیمی حصارخودباشد

زبیقراری بلبل کجا خبر دارد
گلی که شب همه شب در کنارخود باشد

زشست صاف رباید چنان ز گل شبنم
که رنگ چهره گل برقرار خود باشد

شده است ساقی ما از خمار می بیتاب
نعوذبالله اگر در خمار خود باشد

که دل زپیچه آن شوخ می تواند برد
که آفتاب همان بیقرار خود باشد

همان زوعده خلافی مرا کشد هرچند
زناامیدی من شرمسار خود باشد

مرا دلی است درین باغ چون گل رعنا
که هم خزان خود وهم بهار خود باشد

سبکروی که نداده است دل به حب وطن
به هرکجاکه رود در دیار خود باشد

فریب یاری هم خورده اندساده دلان
نیافتیم کسی را که یار خود باشد

توان به کعبه مقصود بی دلیل رسید
اگر تپیدن دل برقرار خود باشد

زشاهدان معانی چه سیرچشم شود
اگر زدل کسی آیینه دار خود باشد

بپوش چشم خود از عیب تاشوی بی عیب
که عیب پوش کسان پرده دار خود باشد

به کیش خودشکنان آدم تمام آن است
که وقت عرض هنر پرده دار خود باشد

زانقلاب جهان صائب آرمیده بود
رمیده ای که دلش برقرار خود باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۵

زانقلاب دل آسوده بیشتر باشد
کمند وحدت ما موجه خطر باشد

بجز دهان تو کزچهره است خندانتر
که دیده غنچه که از گل شکفته ترباشد

زمی فروغ لب لعل اودوبالا شد
می دو آتشه را نشأه دگر باشد

به سخت رومکن اظهار تنگدستی خویش
بشوی دست ز آبی که در گهرباشد

بیان شوق محال است ورنه نامه من
نه نامه ای است که محتاج نامه برباشد

گره به سایه ابربهار نتوان زد
مبند دل به حیاتی که در گذر باشد

به بردباری من نیست کوهکن در عشق
که کوه بردل من سایه کمرباشد

زتیره بختی خود شکوه نیست عاشق را
که ناله در دل شب بیش کارگر باشد

اگر به ترک کله دیگران شوند آزاد
کلاه مردم آزاده ترک سرباشد

به راستی زثمره همچوسرو قانع باش
که پشت شاخ خم از منت ثمر باشد

دعای مردم افتاده رد نمی گردد
حذر کنید زدستی که زیر سر باشد

زعیب خویش هنر نیست چشم پوشیدن
که پرده پوشی عیب کسان هنر باشد

سرود عشق ز تن پروران مجو صائب
چه ناله خیزد ازان نی که پرشکر باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۶

خوشا دلی که دراودرد را گذر باشد
خوشا سری که سزاوار دردسر باشد

شرربه آتش وشبنم به بوستان برگشت
دل رمیده ما چند در سفر باشد

بساز با جگر تشنه چون شدی مجنون
که آب دانه زنجیر از جگر باشد

زجدوجهد گذر کن که در طریق فنا
حجاب اول پروانه بال وپر باشد

زنقش بادبه دست است موج دریا را
صدف زساده دلی مخزن گهر باشد

نصیب چرب زبانان شود حلاوت عمر
همیشه صحبت بادام با شکر باشد

غم زمانه به بی حاصلان ندارد کار
زنند سنگ به نخلی که بارور باشد

کجا زسنگ ملامت غمین شوم صائب
مرا که تیشه به سر سایه کمر باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۷

مرا که سایه خم سایه کمر باشد
چه احتیاج به سرسایه دگر باشد

عطای دوست بود بی دریغ بخش ارنه
سری کجاست که لایق به دردسرباشد

زسیل حادثه از جا روند بیجگران
کمند وحدت ما موجه خطر باشد

همیشه عشق زتردامنان در آزارست
بلای چشم بود هیزمی که تر باشد

مرا از آن سفر بیخودی خوش آمده است
که بی نیاز ز تمهید همسفر باشد

شراب تلخ به اندازه خورکه خون در رگ
زاعتدال چو بگذشت نیشتر باشد

کنم درست کدامین شکسته خود را
مرا که دست ودل از هم شکسته تر باشد

به قبض وبسط مرا صائب اختیاری نیست
گشاد و بست من از عالم دگر باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۸

فروغ گوهر چرخ از جلای دل باشد
صفای روی زمین در صفای دل باشد

مه تمام ز پهلوی خود خورد روزی
ز خوان خویش مهیا غذای دل باشد

به درد و داغ درین بوته گداز بساز
که دل چو آب شد آب بقای دل باشد

ز عقده های فلک کیست سربرون آرد
اگر نه ناخن مشکل گشای دل باشد

صباح عید بود از ستاره سوختگان
در آن مقام که نوروصفای دل باشد

به ساق عرش تواند رساند خوشه خویش
ز اشک و آه اگر آب وهوای دل باشد

نفس چگونه کشد جان درین نشیمن پست
اگر نه عالم بی منتهای دل باشد

چوداغ لاله در آغوش اوست کعبه مقیم
کسی که در قدم رهنمای دل باشد

گداییی که به آن فخر می توان کردن
گدایی در دولتسرای دل باشد

زکوه قاف پریزاد را به دام آرد
به دست هر که کمند رسای دل باشد

سعادتی که ندارد شقاوت از دنبال
به زیر سایه بال همای دل باشد

بود سپهر برین حلقه برون درش
کسی که در حرم کبریای دل باشد

فغان که مردم کوته نظر نمی دانند
که نه سپهر به زیر لوای دل باشد

مکن به قبله دل پشت خود که کعبه دل
قفای آینه خوش جلای دل باشد

به بیخودی گذرد روزگار اهل بهشت
بهشت اگر به صفای لقای دل باشد

کلید قفل اجابت درین بلند ایوان
به دست ناله مشکل گشای دل باشد

ز بیدلی نبود شکوه عشقبازان را
چه دولتی است که دلبر به جای دل باشد

ازان ز انجمن عشق بوی جان آید
که عود مجمرش از پاره های دل باشد

کمال مغز بود مطلب از رعایت پوست
وجود هر دو جهان از برای دل باشد

به آشنایی دل صائب از جهان جان برد
خوشا کسی که به جان آشنای دل باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 385 از 718:  « پیشین  1  ...  384  385  386  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA