انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 386 از 718:  « پیشین  1  ...  385  386  387  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۵۹

مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد
که آب صیقل خاک است تا روان باشد

غبار به خاطر زخاکساری راه
که چشم صدرنشینان بر آستان باشد

به بلبلی که بدآموز شد به کنج قفس
زبان مار خس وخار آشیان باشد

شیطان ز دل سیاهی ماست
چراغ دزد به شب خواب پاسبان باشد

گشاد در گره بستگی است دل خوش دار
که لال را زده انگشت ترجمان باشد

کسی که درین خارزار دامنگیر
چو باد تند وچو برق آتشین عنان باشد

تنور سرد محال است نان به خود گیرد
چسان علاقه زپیری مرا به جان باشد

غم مرا دگران بیش می خورند از من
همیشه روزی من رزق دیگران باشد

خوشم چو سروبه بی حاصلی درین بستان
که بی بری خط آزادی از خزان باشد

به جان اگر دگران راست زندگانی صائب
حیات من به ملاقات دوستان باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۰

زبستگی دل آگاه شادمان باشد
که لال را ز ده انگشت ترجمان باشد

شکسته پایی من برفلک گران باشد
پیاده هر که رودبار کاروان باشد

قدم برون منه از خودکه تیر کجرفتار
همان به است که در خانه کمان باشد

درین دوهفته که گل گرم محمل آرایی است
کسی چه در پی تعمیر آشیان باشد

و فابه وعده نمودن خوش است پیش از وقت
که ماه سی شبه بردیده ها گران باشد

زبان شکوه ما نیست شمع هر مجلس
چو سنگ آتش مادر جگر نهان باشد

برون ز عالم گل عشق را خیابانهاست
که سرو کوته آن عمر جاودان باشد

نتیجه نفس گرم عندلیبان است
که عمر شبنم گستاخ یک زمان باشد

امید هست خدامهربان شود صائب
طبیب اگر به من خسته سرگران باشد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۱

ز چهره حال دل زار من عیان باشد
که از شکستن دل رنگ ترجمان باشد

ز عمر رفته مراآه حسرت است نصیب
که گرد لازم دنبال کاروان باشد

ز عمر چشم اقامت مدار با قد خم
مبند دل خدنگی که در کمان باشد

لبم ز شکوه خونین نمیشود رنگین
دهان زخم مرا تیغ اگر زبان باشد

امین مخزن گوهر کنند بی سخنش
چو ماهی آن که درین بحر بی زبان باشد

به هر کجا که نشینم خجل ز جای خودم
نظر به پایه من صدرآستان باشد

ز کیسه تو کند خرج هر که محتاج است
کلید گنج تو در دست سایلان باشد

بغیر خط که ز لعل لب تو سر زده است
که دیده آتش یاقوت را دخان باشد

دمی که صرف به ذکر خدا شود صائب
هزار بار به از عمر جاودان باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۲

دل گشاده من گلستان من باشد
سراب من نفس خونچکان من باشد

به شرح حال به حرف احتیاج نیست مرا
که بوی سوختگی ترجمان من باشد

لب سؤال به آب حیات تر نکنم
اگر عقیق لبت در دهان من باشد

به بال کاغذی از بحرآتشین گذرم
حمایت تو اگر پاسبان من باشد

نیم زشیشه دلان کز عتاب اندیشم
که حرف سخت تو رطل گران من باشد

زنارسایی طالع به خاک می افتد
اگر خدنگ قضا در کمان من باشد

چو زلف سایه بالش فتد شکسته به خاک
اگر غذای هما استخوان من باشد

ز بوی گل نفسم گلستان شود صائب
اگر نسیم سحر مهربان من باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۳

مرا امید نشاط از سپهر چون باشد
که ماه عید در او نعل واژگون باشد

چه خون که در دل نظارگی کند نگهش
بیاض نرگس چشمی که لاله گون باشد

عرق ز روی تو بی اختیار می ریزد
در آفتاب قیامت ستاره چون باشد

زبان عقل در اوصاف عشق کوتاه است
که صبحدم علم شمع سرنگون باشد

چنان که تنگی دلها به فراخور عقل
گشاد سینه به اندازه جنون باشد

فریب ساحل ازین بحر بیکنار مخور
که هر سفینه در او نعل واژگون باشد

چرا چولاله کنم شکوه تنک ظرفی
مرا که داغ درون زینت برون باشد

ز سنگ لاله دلمرده خیمه بیرون زد
چراغ زنده دلان زیر خاک چون باشد

فغان که دیده رهبرشناس نیست ترا
وگرنه ذره به خورشید رهنمون باشد

کجا زناله صائب دلت به درد آید؟
وگرنه که گوش به آواز ارغنون باشد

غنیمت است که غمخانه جهان صائب
غمی نداشت که از صبر ما فزون باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۴

حیات من سخنهای دلنشین باشد
غذای من چو صدف گوهر ثمین باشد

به لعل در جگر سنگ آب ورنگ رسید
برای رزق چرا کس دگرغمین باشد

به چشم مور اگر سرمه ای مفت است
ز خرمنی که ازو برق خوشه چین باشد

به جرم پاکی گوهر ز چشمه خورشید
چولعل قسمت من آب آتشین باشد

شکوفه ید بیضا که صبح اعجازست
نظر به ساعد او صبح اولین باشد

کباب شد دل بلبل ز نغمه ات صائب
ترقی نفس آتشین همین باشد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۵

همیشه صاحب طول امل غمین باشد
که چین به قدر بلندی در آستین باشد

اگر چه بر یدبیضا بود صباحت ختم
نظر به ساعد او صبح اولین باشد

به روشنایی دل هرکه صفحه ای خوانده است
چراغ در نظرش میل آتشین باشد

حضور می طلبی، تن به خاکساری ده
که عیش روی زمین در ته زمین باشد

به جان همیشه ز آسیب گاز می لرزد
چو شمع، تیغ زبانی که آتشین باشد

به اختصارحلاوت توان ز منزل یافت
که فرش خانه زنبور انگبین باشد

ز گریه روشنی دیده می شودافزون
چراغ خانه چشم اشک آتشین باشد

ازان به دیده دهم جای اشک لعلی را
که چشم خشک نگین دان بی نگین باشد

به دوری از نظر من نمی توان شد دور
که عینک دل عشاق دوربین باشد

شود ز طول امل تنگ دستگاه نشاط
که چین به قدر بلندی در آستین باشد

ز خرج بیش شود دخل باددستان را
که سربلندی خرمن ز خوشه چین باشد

برای لقمه حریص از حیات می گذرد
که مرگ مور مهیا در انگبین باشد

یکی است مرگ وحیاتش به چشم زنده دلان
دلی که زنده به گورازغبارکین باشد

مگوی حرف نصیحت به غافلان صائب
مزن تپانچه به رویی که آهنین باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۶

به چشم من گل وخار چمن یکی باشد
نوای بلبل وصوت زغن یکی باشد

تو از نوای مخالف ز راست بیخبری
وگرنه نغمه سرادر چمن یکی باشد

ترا تعدد اخوان فکنده است به چاه
وگرنه یوسف گل پیرهن یکی باشد

یکی است پیش سبکروح زندگانی ومرگ
که صبح را کفن وپیرهن یکی باشد

به توتیا چه کنم چشم خود چوسرمه سیاه
مرا که ساختن وسوختن یکی باشد

مرا که خلق نیاید به دیده حق بین
حضور خلوت با انجمن یکی باشد

رخ چو آینه گرداندن است بی صورت
ترا که طوطی شیرین سخن یکی باشد

فغان که در حرم وصل بار همچو سپند
مرا نشستن و برخاستن یکی باشد

دل دونیم ز عاشق دلیل یکرنگی است
که خامه دو زبان را سخن یکی باشد

به چشم هرکه رمیده است از جهان صائب
زمین غربت وخاک وطن یکی باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۷

حضور روی زمین در فتادگی باشد
هدف نشانه تیر از ستادگی باشد

به قدر ریزش ابرست بخشش دریا
گهرفشانی دست از گشادگی باشد

به قدر نقش پذیری سیاه گردد دل
صفای سینه به مقدار سادگی باشد

ز سنگ لعل وزنی می شود شکر پیدا
چه احتیاج هنر را به زادگی باشد

ز چاه یوسف مصری به اوج جاه رسید
عروج مرد به قدر فتادگی باشد

در اختیار نباشد سوار پابرجا
عنان مرد به دست از پیادگی باشد

چنان که گردش پرگار ار فشردن پاست
روانی سخن از ایستادگی باشد

گشاده روی به اخوان سلوک کن صائب
که فیض صبحدم از روگشادگی باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۸

نشاط زنده دلان پایدار می باشد
درین پیاله می بی خمار می باشد

در آفتاب جهانتاب محوگردیدن
نصیب شبنم شب زنده دار می باشد

دل گرفته ز زخم زبان نیندیشد
گشادآبله درخارزار می باشد

ز درد وداغ ندارندعاشقان سیری
زمین سوخته عاشق شرار می باشد

حذر زآه جگرسوز بینوایان کن
که تیغ خشک لبان آبدار می باشد

ز بخت تیره دل سخت نرم می گردد
که شمع در دل شب اشکبار می باشد

نتیجه دل سخت است تنگ خلقیها
پلنگ خشم درین کوهسار می باشد

ز مکر نفس بیندیش در کهنسالی
که زهردربن دندان مار می باشد

چو عیسی آن که کند نفس را عنانداری
به دوش چرخ سبکرو سوار می باشد

چگونه سرو نباشد خجل ز دعوی خویش
که برگ بر دل آزاده بار می باشد

ز پرده حسن همان فیض خویش می بخشد
نقاب چهره عنبر بهار می باشد

بساز با دل پرخون درین جهان صائب
که نافه را نفس مشکبار می باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 386 از 718:  « پیشین  1  ...  385  386  387  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA