انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 387 از 718:  « پیشین  1  ...  386  387  388  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۶۹

نشاط لازم نقص عقول می باشد
به قدر هوش وخرد دل ملول می باشد

ز زلف چون به خط افتادکارخوشدل باش
که این برات قریب الوصول می باشد

به خوش عیاری انگور بسته خوبی می
جنون خلق به قدر عقول می باشد

ببخش اگر ز تو خواهم مراد هر دو جهان
که میهمان کریمان فضول می باشد

کسی که زخمی شهرت شده است چون صائب
همیشه طالب کنج خمول می باشد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۷۰

سبکروان ترا نقش پا نمی باشد
اثر ز پاک فروشان بجانمی باشد

نگاه حسن شناسان همیشه در سفرست
دل غریب خیالان بجا نمی باشد

میان خال وخط وحسن راه بسیارست
اگر چه لفظ ز معنی جدا نمی باشد

ز نوبهار جوانی ذخیره ای بردار
که رنگ وبوی جهان را وفا نمی باشد

مخور فریب تماشای روی کار جهان
که هیچ آینه ای بی قفا نمی باشد

سعادت ازلی از دل شکسته طلب
درین خرابه بغیر از همانمی باشد

غبار قافله آرزوست گردملال
ملال در دل بی مدعا نمی باشد

گره چو وقت سرآیدگرهگشاگردد
گشاد غنچه به دست صبا نمی باشد

به روشنایی هم می روندسوختگان
به وادیی که منم نقش پا نمی باشد

به راه پر خطر عشق راست شو صائب
که غیر راستی اینجا عصا نمی باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۷۱

خوشا کسی که ز خود باخبر نمی باشد
که آه بی اثران بی اثر نمی باشد

نمی شود دل بیتاب از خدا غافل
ز قبله قبله نما بیخبر نمی باشد

چه حاجت است به ارشاد عزم صادق را
دلیل قافله را راهبر نمی باشد

ز مغز نیست سخنهای پوچ ما خالی
حباب قلزم ما بی گهر نمی باشد

به گردنی که زبند لباس شد آزاد
دو شاخه ای ز گریبان بتر نمی باشد

دهان تلخ برون می برم ز گلزاری
که سرو وبید در او بی ثمر نمی باشد

صفای دل ز جهان بی نیاز کرد مرا
که روی آینه محتاج زر نمی باشد

به خون دل ز می ناب صلح کن صائب
که غیر خون می بی دردسرنمی باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۷۲

به ملک امن رضا شور وشر نمی باشد
که انقلاب در آب گهر نمی باشد

سیاه بختی ما رنگ بست افتاده است
وگرنه هیچ شبی بی سحر نمی باشد

دلیل قلزم وحدت بس است صدق طلب
که سیل در گرو راهبر نمی باشد

زبان لاف درازست بی کمالان را
سگ خموش در این رهگذر نمی باشد

ز پشت آینه شد خیره چشم آینه دار
فروغ حسن ازین بیشتر نمی باشد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۷۳

به زیر چرخ دل شادمان نمی باشد
گل شکفته درین بوستان نمی باشد

خروش سیل حوادث بلند می گوید
که خواب امن درین خاکدان نمی باشد

مخور ز ساده دلیها فریب صبح نشاط
که هیچ مغز درین استخوان نمی باشد

به هرکه می نگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم درین گلستان نمی باشد

دلیل رفتن دلهاست آه درد آلود
غبار بی خبر کاروان نمی باشد

دلی که نیست خراشی در اوزمین گیرست
زری که سکه ندارد روان نمی باشد

به طاقت دل آزرده اعتماد مکن
که تیره آه به حکم کمان نمی باشد

کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایه خود سرگردان نمی باشد

مکن کناره ز عاشق که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی باشد

به یک قرار بود آب چون گهر گردد
بهار زنده دلان را خزان نمی باشد

به گنجهای گهر ماه مصر ارزان است
به هربها که بودمی گران نمی باشد

قدم زمیکده بیرون منه که جزخط جام
خط مسلمیی در جهان نمی باشد

گرانترست به دیوان حشر میزانش
به هر که سنگ ملامت گران نمی باشد

به چشم زنده دلان خوشترست خلوت گور
زخانه ای که در او میهمان نمی باشد

شکسته رنگی ما نامه ای است واکرده
چه شد که شکوه ما را زبان نمی باشد

هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش زبان نمی باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۷۴

کسی به ملک رضا خشمگین نمی باشد
درین ریاض گل آتشین نمی باشد

زخنده گل صبح این دقیقه روشن شد
که عیش جزنفس واپسین نمی باشد

درازدستی ماکردکار برما تنگ
وگرنه جامه بی آستین نمی باشد

به هر طرف نگری دورباش برق بلاست
به گرد خرمن ما خوشه چین نمی باشد

ز سرفرازی ما اینقدر تعجب چیست
همیشه دانه به زیر زمین نمی باشد

گهر مبر به سرچارسوی خودبینان
که غیرآینه آنجا نگین نمی باشد

تمام مهر و سراپا محبتم صائب
به عالمی که منم خشم وکین نمی باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۷۵

ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد
ز شاخ سدره وطوبی ثمر نمی گسلد

اگر چو رشته تو هموارکرده ای خود را
زجویبار تو آب گهر نمی گسلد

علاقه تو به دنیا ز نارساییهاست
ز شاخ از رگ خامی ثمر نمی گسلد

ز گوشه دل آگاه پا برون مگذار
کز این زمین مبارک خبر نمی گسلد

ز فیض صبح بنا گوش در قلمرو زلف
شب دراز نسیم سحر نمی گسلد

به خاک زنده دلان بر چراغ مرده خویش
که فیض مردم روشن گهر نمی گسلد

نمی شود به تسلیم راضی از ما خلق
زخون مرده ما نیشتر نمی گسلد

مکن ز رشته جان سرکشی که این زنار
به هیچ تیغ زموی کمر نمی گسلد

ز پیچ وتاب ندارد گریز روشندل
که این دو سلسله از یکدگر نمی گسلد

به گفتگوی زبان نیست حاجتی صائب
به محفلی که نظز از نظر نمی گسلد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۷۶

دلم بجا زتماشای دلنوازآمد
شکار وحشیی از دام جست وباز آمد

چرا یکی نشود ده نشاط من کان شوخ
به صد عتاب شد وباهزارناز آمد

اگر چه از نظر آن دلبر گران تمکین
چو کبک رفت خرامان چو شاهباز آمد

ز اضطراب ندانم دل رمیدن کجاست
کنون که برسرم آن یار دلنوازآمد

اگر چه ز آمدنش رفت دست ودل از کار
به عذرخواهی آن عمر رفته باز آمد

به روی گرم مرا کرد پرسشی چون شمع
که موبموی من از شرم در گداز آمد

مگر نماند اثر در جهان ز آبادی
که بر خرابه دلها به ترکتاز آمد

چگونه شکر کنم بی نیاز را صائب
که نازنین من در به صد نیاز آمد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۷۷

نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند
نه هرکه گردنی افراخت سروری داند

کجا به مرکز حق راه می تواند برد
کسی که گردش افلاک سرسری داند

چو سایه از پی دلدار می رود دلها
ضرورنیست که معشوق دلبری داند

کسی که خرده جان را ز روی صدق کند
نثار سیمبری کیمیاگری داند

نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز
هلال عید کجا قدر لاغری داند

نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز
کجاست گوهر ما قدر جوهری داند

کسی است عاشق صادق که از ستمکاری
ستم به جان نکشیدن ستمگری داند

دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت
سراب بادیه را جلوه پری داند

تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی
وگرنه هر خس وخاری شناوری داند

فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت
که دیده مار که چندین فسونگری داند

تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس
نه هرشکسته زبانی سخنوری داند

چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست
ستاره های فلک جمله مشتری داند

کسی میانه اهل سخن علم گردد
که همچو خامه صائب سخنوری داند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۸۷۸

نه هر سخن نشناسی سخنوری داند
نه هر سیاه دلی کیمیاگری داند

عیار آبله دست را که می داند
نه قیمت گهرست این که جوهری داند

درین بساط نشیند درست نقش کسی
که بوریا را دیبای ششتری داند

نماز زاهد خودبین کجا رسد جایی
که چرخ سجده خود را سکندری داند

کمال حافظ شیراز را ز صائب پرس
که قدر گوهر شهوار جوهری داند



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



غزل شماره ۳۸۷۹

کریم اوست که خود را بخیل می داند
عزیز اوست که خود را ذلیل می داند

درین محیط چو غواص هر که محرم شد
نفس کشیدن خود قال وقیل می داند

کسی که آتش خشم و غضب فرو خورده است
میان شعله حضور خلیل می داند

خوشم به گریه خونین که آن بهشتی روی
سرشک تلخ مرا سلسبیل می داند

ازین سیاه درونان به اهل دل بگریز
که کعبه چاره اصحاب فیل می داند

کبودی رخ خود را زسیلی اخوان
عزیز مصر به از رود نیل می داند

سفینه ای که به گل در کنار ننشسته است
چه قدر بادمراد رحیل می داند

ز چرخ کام به شکر دروغ نتوان یافت
که راه حیله سایل بخیل می داند

زبان راه بیابان اگر چه پیچیده است
به صد هزار روایت دلیل می داند

امید رحم ز خورشید طلعتی است مرا
که خون شبنم گل را سبیل می داند

دلی که محرم اسرار غیب شد صائب
نسیم را نفس جبرئیل می داند



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 387 از 718:  « پیشین  1  ...  386  387  388  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA