انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 392 از 718:  « پیشین  1  ...  391  392  393  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۲۲

ترا ز عالم عبرت اگر نظر بخشند
ازان به است که صد گنج پرگهر بخشند

مکن سئوال اگر چون صدف ترا زین بحر
به هر گشودن لب دامن گهر بخشند

به ماه نولب نان بی شفق نداد فلک
تو کیستی که ترا نان بی جگر بخشند

به تنگنای فلک با شکستگی خوش باش
شکنجه ای است که دربیضه بال وپر بخشند

جماعتی به کمر همچو نی سزاوارند
که در شکستگی خویشتن شکر بخشند

سرمن وقدم آن سبکروان که چو گل
به دشمن سرخودبی دریغ زر بخشند

گره زنند به دامن چو مردمک قدمش
به هر که بال سیر چون نطر بخشند

به وادیی که کند خضر توشه از دل خویش
گمان مبرکه ترا توشه سفر بخشند

درین ریاض اگر مصرعی کنی موزون
چوسرواز گره دل ترا ثمر بخشند

ز موج بحر شکایت مکن که همچو حباب
به هر شکست ترا عالم دگر بخشند

شده است موج به بحر از شکستگی غالب
شکسته باش چوخواهی ترا ظفر بخشند

ز خشک مغزی این منعمان عجب دارم
که خون مرده خودرا به نیشتر بخشند

ز ابرزحمت دریا چه کم شود صائب
که قطره ای به من آتشین جگر بخشند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۲۳

چه نعمتی است به من قرب آن دهن بخشند
مرا چوخط به لب او ره سخن بخشند

سبک چو گرد ز دامان همت افشانم
تمام روی زمین را اگر به من بخشند

شکستگان جهانند مومیایی هم
خوشا دلی که به آن زلف پرشکن بخشند

درین ریاض ثمر رزق باد دستانی است
که چون شکوفه به هر خار پیرهن بخشند

کشند اگر به ته بال سرنواسنجان
به تنگنای قفس وسعت چمن بخشند

مساز تیشه خودکند کاین عقیق لبان
ز خون خویش سراپا به کوهکن بخشند

هنوز حق سخن را نکرده اند ادا
هزار عقد گهر گربه یک سخن بخشند

زبان نغمه سرایان به کام می چسبد
اگر به طوطی ما فرصت سخن بخشند

مسلم است بر آن شمعها سرافرازی
که زندگانی خودرا به انجمن بخشند

به غور چاه زنخدان که می رسد صائب
مگر ز زلف درازش مرا رسن بخشند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۲۴

چگونه باده عرفان جماعتی نوشند
که باده در رگ تاک است ومست ومدهوشند

حدیث بیش وکم ومهرذره بدمستی است
ز یک پیاله دو عالم شراب می نوشند

ز ما سلام به دارالسلام دار رسان
که در زمانه ما خلق پنبه در گوشند

حدیث اهل زمین قابل شنیدن نیست
به ذوق حرف که این نه صدف همه گوشند

به شمع موم قناعت کنند از خورشید
جماعتی که چو محراب تنگ آغوشند

خموش باش که چندین هزار شمع اینجا
مکیده اند لب خامشی و مدهوشند

حضور گلشن فردوس آن کسان دارند
که در به روی خوداز کاینات می پوشند

ز رفتن دگران خوشدلی ازین غافل
که موجها همه با یکدگر در آغوشند

چه ساده اندحریفان بی بصر صائب
به آفتاب قیامت نقاب می پوشند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۲۵

بتان که خون شهیدان چو آب می نوشند
کجا ز ساغرومینا شراب می نوشند

چه تشنه اند به خون حجاب خوبانی
که باده شراب در اثنای خواب می نوشند

ز خواب مستی آن چشمه ها یکی صد شد
به خواب تشنه لبان دایم آب می نوشند

چه کشوری است محبت که خاکسارانش
ز کاسه سرگردون شراب می نوشند

دل سیاه درونان نمیشود روشن
اگر می از قدح آفتاب می نوشند

رسیده اند به سرچشمه رضاجمعی
که آب تلخ به جای گلاب می نوشند

مسافران توکل به ساغر لب خشک
زلال خضر ز بحر سراب می نوشند

مگر ز روز حسابند بیخبر صائب
جماعتی که می بی حساب می نوشند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۲۶

دلی که آتش روی تواش کباب کند
ز اشک شادی خودمستی شراب کند

فغان که باده مردافکنی نمی یابم
که چشم شوخ تو بیرحم را به خواب کند

تو چون در آیینه بینی عجب تماشایی است
که آفتاب تماشای آفتاب کند

سزای مرهم کافور سرد مهران است
جراحتی که شکایت ز مشک ناب کند

به حرف تلخ مرا مشفقی که توبه دهد
علاج بیخودی بلبل از گلاب کند

نظر ز تازه خطان دوختن به آن ماند
که در بهار کسی توبه از شراب کند

از آن دو زلف توزانوی خویش ته کرده است
که پیش موی میان مشق پیچ وتاب کند

ز گرد رهزن صد کاروان هوش شود
دلی که گردش چشم تواش خراب کند

سراغ قبله کند در حرم سبک عقلی
که جای بوسه ز روی تو انتخاب کند

حدیث توبه رها کن که غفلت صائب
ازان گذشته که اندیشه صواب کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۲۷

چو در پیاله رنجش می عتاب کند
پیاله روترش از تلخی شراب کند

نسیم بی ادب امروز تند می آید
مباد رخنه در آن غنچه نقاب کند

رخش ز باده فروزان شدآفتاب کجاست
که بهر خرمن خود برق انتخاب کند

ز سوزعشق رگ وریشه ام چنان گرم است
که برق راخس وخاشاک من کباب کند

غبار خاطر من گربه گریه آمیزد
چه خاکها که نه در کاسه حباب کند

فروغ عقل شود محو چون ستاره صبح
چوآفتاب قدح پای در رکاب کند

بس است شوربرآمدزجان مخموران
تبسم تو نمک چند در شراب کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۲۸

ز درد چهره محال است مرد زرد کند
چه لایق است که اظهار درد مردکند

ز درد نیست اگر زیر تیغ آه کشم
که هر کجا که فشانند آب گرد کند

علاج خصم زبردست نیست جزتسلیم
به آسمان چه ضرورست کس نبرد کند

شود ز رفتن روشندلان جهان غمگین
که زرد روی زمین آفتاب زرد کند

توان به خون جگر سرخ داشت تا رخسار
کسی چرا ز طمع روی خویش زرد کند

ز حرف سخت شدن رنجه فرع هشیاری است
ترا که نیست شعوری سخن چه درد کند

چنین که ریشه دوانده است در تو بیدردی
عجب عجب که ترا عشق اهل درد کند

کند چو صبح کسی آفتاب را تسخیر
که زندگانی خودصرف آه سرد کند

شود به رنگ طلا ناقصی تمام عیار
که رخ ز سیلی استاد لاجورد کند

مپرس حال من ای سنگدل که هیهات است
که عرض حال به بیدرد اهل درد کند

طمع ز اختر دولت مدار یکرنگی
که هر چه سبز کند آفتاب زرد کند

نسیم فتح چو پروانه گرد آن گردد
که پای همچو علم سخت درنبرد کند

نفس شمرده زند هرکه چون سحر صائب
کلام روشن خودرا جهان نورد کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۲۹

فغان چه با دل سنگین آن نگار کند
خروش بحر به گوش صدف چه کار کند

ز قرب زلف دل تنگ من گشاده نشد
چه عقده باز ز دل دست رعشه دارکند

بود ز وسمه دو ابروی آن بهشتی رو
دوبرگ سبز که خون در دل بهار کند

چوشانه شددل صدچاک من تمام انگشت
نشد که حلقه آن زلف را شمار کند

به خون صید چرا دامن خود آلاید
میسرست کسی را که دل شکار کند

ز باده توبه نمودن دلیل بیخردی است
چگونه عقل پشیمانی اختیار کند

چه نسبت است به خورشید شان حسن ترا
فلک پیاده شود تا ترا سوارکند

در آن چمن که ندارندباربی برگان
نهال ما به چه امید برگ وبار کند

فسان دشنه یکدیگرندسنگدلان
کسی چه شکوه به ابنای روزگار کند

کدام ذکر به این ذکر می رسد صائب
که آدمی نفس خویش را شمار کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۳۰

چو عشق دشمن جان شد حذر چه کار کند
قضا چو تیغ برآرد سپر چه کار کند

به دست بسته چه گل می توان ز جنت چید
به آن جمال حجاب نظ ر چه کار کند

به مصر برد ز کنعان پیاده یوسف را
کمند جذبه عاشق دگر چه کار کند

ز آه وناله نشد چشم بخت ما بیدار
به خواب مرگ نسیم سحر چه کار کند

به شبنمی نتوان سرد کرد دوزخ را
به آتش دل ما چشم تر چه کار کند

نمی شود ز سفر راست تیر کج هرگز
سفر به آدمی بی بصر چه کار کند

نشاند از خط مشکین به روز من او را
سیه زبانی ازین بیشتر چه کار کند

جز این که گرد یتیمی لباس خود سازد
درین محیط پراز خون گهر چه کار کند

چو سرو هر که به بی حاصلی قناعت کرد
جز این که دست زند برکمر چه کار کند

چو پیشدستی خود کرد سرنوشت قضا
محبت پدری با پسر چه کار کند

چو نیست سوخته جانی درین جهان صائب
ز سنگ سربدر آرد شرر چه کار کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۳۱

اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند
مرا ز هر دو جهان کیست بی نیاز کند

میان نازک او را نگاه موی شکاف
مگر به پیچ وخم از زلف امتیازکند

فغان که چشم بد آفتاب کم فرصت
امان نداد به شبنم که چشم باز کند

حیا مدار توقع ز آتشین رویی
که همچو شمع زبان در دهان گاز کند

چه فتنه ها کند آن چشم شوخ در مستی
که کار رطل گران وقت خواب ناز کند

گهر به رشته بینش ز هر نگاه کشد
به عبرت آن که درین پرده چشم باز کند

جبین گشاده به سایل کسی که برنخورد
به روی دولت ناخوانده در فراز کند

بغیر مهر خموشی که می فزاید عمر
که دیده است گره رشته را دراز کند

نشد گشایشی از زلف و خط مگر صائب
تمام کار من آن چشم نیم باز کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 392 از 718:  « پیشین  1  ...  391  392  393  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA