انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 394 از 718:  « پیشین  1  ...  393  394  395  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۴۲

کجا مرا می گلگون دماغ تازه کند
که تخم سوخته را ابر داغ تازه کن

کجاست سوختگان را دماغ خودسازی
به ناخن دگران لاله داغ تازه کند

درین بهار که صد جامه خار گردانید
نشد که جامه خودسروباغ تازه کند

دماغ سافی ما می خورد ز جیحون آب
مگر به خون جگر، دل دماغ تازه کند

ز خط سیه نشودروز آتشین رویی
که داغ کهنه ما را به داغ تازه کند

دلی که داغ نهان نیست مجلس افروزش
دماغ خود به کدامین ایاغ تازه کند

ز داغ سینه من آب وتاب دیگر یافت
که تازه رویی گل جان باغ تازه کند

درین صحیفه من آن خامه سیه روزم
که مغز خشک به دودچراغ تازه کند

دمی که صائب ازوبوی صدق می آید
چوباد صبح جهان را دماغ تازه کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۴۳

کسی برون سرازین بحربیکرانه کند
که سربه اره پشت نهنگ شانه

زمانه روی گل سرخ را بر آتش داشت
سزای آن که شکرخند بیغمانه کند

ز جوش گل نفس غنچه پردگی شده است
چگونه مرغ درین گلشن آشیانه کند

شکر به چاشنی زهر عادتی نرسد
زمانه ساز چه اندیشه از زمانه کند

شدم مقیم به دشت جنون چه دانستم
که موج ریگ روان کار تازیانه مند

به نخل خامه صائب شکستگی مرساد
که اختراع غزلهای عاشقانه کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۴۴

سپهر نیک وبد از یکدگر جدا نکند
تمیز گندم و جواز هم آسیا نکند

ز آه وناله افتادگان ملاحظه کن
که تیر مردم بی دست وپا خطا نکند

به لقمه دشمن خونخوار مهربان نشود
به استخوان سگ دیوانه اکتفا نکند

مرا به سیل سبکسیر رشک می آید
که تا محیط اقامت به هیچ جا نکند

ازان ز دیده وران سرفراز شد نرگس
که چشم دارد و ره قطع بی عصا نکند

ز آبروچه گهرها که در گره بندد
دهان بسته صدف گر به ابرو وا نکند

به هیچ بستر نرمی نمی نهم پهلو
که نی به ناخن من یاد بوریا نکند

چها نمی کشم از پاک طینتی صائب
خوش آن که آینه خویش را جلا نکند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۴۵

سخن طراز چرا مهر برزبان نکند
نمی شودکه قلم از سخن زیان نکند

سفر به از سفر بیخودی نمی باشد
به مصرهر که ز کنعان رودزیان نکند

کسی که در خم زلفی سبی بسر نبرد
چوصبح از ته دل خنده بر جهان نکند

برای تیر حوادث نشانه می خواهد
مرا سپهر عبث مشت استخوان نکند

کناره گرد دیار محبت است آن کس
که در میان بلا یاد دوستان نکند

خراب همت آن رند خانه پردازم
که بهر ملک زمین روبه آسمان نکند

ز خون صید جهان لاله زار می بیند
دو چشم شوخ توچون تکیه بر کمان نکند

به گوش غنچه ندانم چه گفته ای صائب
که هیچ گوش نصیحت به باغبان نکند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۴۶

خوشا کسی که به دامان خود قدم شکند
تمام دست شود خویش را بهم شکند

به شیشه خانه دلهای ما جه خواهد کرد
بتی که بال و پر طایر حرم شکند

مدار دست ز دامان آه روز مصاف
که قلب دشمن خونخوار این علم شکند

همیشه خنده کبک است در دهان کسی
که پای خویش به دامان کوه بهم شکند

نیم ز اهل شکایت ولیک می ترسم
که زور باده سبوی مرا بهم شکند

کمال مردی ومردانگی است خودشکنی
ببوس دست کسی را که این صنم شکند

مدار نامه توقع ازان شکسته دلی
که در نوشتن یک حرف صد قلم شکند

به خاکساری ما می برند شاهان رشک
که دیده است سفالی که جام جم شکند

شکست جوهر صاحبدلان نسازد کم
به پشت کار کند تیغ را چو دم شکند

کجاست سالک از خود گذشته ای صائب
که دامنی به میان در ره عدم شکند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۴۷

مرا همیشه دل از وصل یار می شکند
سبوی من به لب جویبار می شکند

چه نسبت است به فرهاد جان سخت مرا
که درد من کمر کوهسار می شکند

مده میان بلا را درین محیط از دست
که چون سفینه رود بر کنار می شکند

به وعده گل بی خار او مرو از راه
که خار در جگر انتظار می کشند

چو بید قامت من شد دوتا ز بی ثمری
اگر ز جوش ثمر شاخسار می شکند

به دور خط لب لعل تو شد خراباتی
چه توبه ها که به فصل بهار می شکند

نمی خرند متاعی که نشکنند او را
نیم غمین که مرا روزگار می شکند

ز ترکتاز فلک ایمنند تیره دلان
که زنگی آینه بی غبار می شکنند

چنان ز گردش آن چشم سرخوشم صائب
که از مشاهده من خمار می شکند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۴۸

ترانه های جهان گرچه مختلف رنگند
تو چون ز پرده برآیی همه یک آهنگند

در آفتاب قیامت چه رویها سازند
جماعتی که چو گل پای تا به سر رنگند

به داغ چاره دیوانگان عشق مکن
که این پلنگ وشان با ستاره در جنگند

چو آب مردم روشندل از تنک رویی
به جام وشیشه وسنگ وسفال یکرنگند

سپهر کوزه سربسته ای است در خم او
ازان شراب که مستان عشق گلرنگند

مپرس سوختگان را ز سختی ایام
که آرمیده چو تخم شراره در سنگند

از آن گروه طلب چون شکر حلاوت عیش
که در شکنجه ایام از دل تنگند

مبین به دست نگارین نازک اندامان
که در فشردن دل سخت آهنین چگند

کدام آینه صائب مرا تواند دید
کز آب گوهر من نه سپهر در زنگند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۴۹

ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند
نشد ز سوختگی دود ازین کباب بلند

اگر چه خانه دل را به آب گریه رساند
نشد غباری ازین خانه خراب بلند

تو سنگدل ندهی داد داد خواهان را
وگرنه کوه صدا را دهد جواب بلند

حجاب مانع آوازه است خوبان را
صدا نمی شود از سیر آفتاب بلند

ز پیچ وتاب به پابوس یار زلف رسید
اگر چه رشته نگردد ز پیچ وتاب بلند

چو ماه نو به نگاهی ز دور خرسندم
که کوته است مرا دست وآن رکاب بلند

به باد زودرودسرهواپرستان را
که یک دم است کله گوشه حباب بلند

کنند چون دل خودبلبلان ز ناله تهی
به گلشنی که نگردد صدای آن بلند

خزف گهر نشود از قبول بی بصران
نمی شودسخن پست از انتخاب بلند

به آه گرد کدورت نخیزد از دلها
خط غبار نمی گردد از کتاب بلند

کند چو تاک به نخل بلند دست انداز
دماغ هر که شداز نشأه شراب بلند

مده به خلوت خاطر ره خطا صائب
که نام گردد از اندیشه صواب بلند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۰

سپند خال لبت آتشین عذارانند
به خون تپیده لعل تو تاجدارانند

اگر چه سبعه سیاره گردشی دارند
نظر به شعله خوی تو نی سوارنند

نوشته است به روی بتان به خط غبار
که آفتاب رخان صیدخاکسارانند

حریم خلد برین جای شمع ماتم نیست
مرو گرفته به بزمی که میگسارانند

کراست زهره که برحرف او نهدانگشت
که زیر مشق خطش آتشین عذارانند

نظر به خط و رخ یار کن که پنداری
در آفتاب قیامت گناهکارانند

جواب آن غزل حافظ است این صائب
که مستحق کرامت گناهکارانند


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۱


نظر لباس پرستان به مال و جاه کنند
( . . . ) نمدکلاه کنند

به گرد کعبه بگردند بهر جامه نو
به روی آینه از بهر زر نگاه کنند

به پیش پای خوداز کجروی نمی بینند
به هر که راست نهد پای کج نگاه کنند

کلاه گوشه به خورشید وماه می شکنند
چو داغ لاله اگر صفحه ای سیاه کنند

فریب وعده این خشک طینتان نخوری
که تشنه ات ز سرچشمه روبه راه کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 394 از 718:  « پیشین  1  ...  393  394  395  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA