غزل شماره ۳۹۵۲ خوش آن کسان که به منت نظر جلا ندهندغبار دیده خودرا به توتیا ندهندعطا ومنع جهان را ز هم جدایی نیستبه هر که نعمت دادند اشتها ندهندز چشم شورشداز چشم خلق خضر نهانبه هیچ کس دم آبی به مدعا ندهندزمین پاک طلب کن برای دانه خویشکه بخل به ز عطایی است کان بجا ندهندچه فارغند ز دل واپسی عزیزانیکه دل به عشوه دنیای بیوفا ندهندفغان که در طلب رزق این گرانجانانز حرص فرصت گشتن به آسیا ندهندشوند عاقبت از خودسری بیابان مرگکسان که دست ارادت به رهنما ندهندکناره گیر ز مردم که تا نگردد فردبه خضر آب ز سرچشمه بقا ندهندزمین به گاو جل خویش بسته تا مردمبه خودقرار اقامت درین سرا ندهندمساز چهره خود زرد از طمع صائبکه برگ کاه خسیسان به کهربا ندهند
غزل شماره ۳۹۵۳ به هر فسرده لب خشک وچشم تر ندهندقبول داغ محبت به هر جگر ندهندبه گوشمال ستم سر ز حکم عشق مپیچکه هیچ رشته بی تاب را گهر ندهندفراغبالی در تنگنای چرخ مخواههمان به است که در بیضه بال وپر ندهندبریز بار تعلق که شاخه های درختنمی شوند سبکبار تا ثمر ندهندز روی تلخ مکافات زهر می باردچه نعمتی است که کام مرا شکر ندهندترم ز طعنه این زاهدان خشک ای کاشچو صندلی نفرستند دردسرندهندچنان چکیده بخلند این گرانجانانکه نیم قطره به ابرام نیشتر ندهندز دوش دار سرش تکیه گه نخواهد یافتاگر دو دور به منصور بیشتر ندهندچه شکوه می کنی از اشک تلخ خود صائبترا شرابی ازین خوشگوارتر ندهند
غزل شماره ۳۹۵۴ مکن ملاحظه ازآهم ای بهشت وجودکه عود مجمر آزادگان ندارد دودتو از کدام خیابانی ای نهال بهشتکه در رکاب تو آمد قیامت موعودمبین به چشم حقارت به هیچ خصم ضعیفکه پشه گرد برآورد از سر نمروددرین دوهفته که مهمان این چمن بودمز شور ناله من چشم شبنمی نغنودز خاکساری بد باطنان فریب مخورشود گزنده چو زنبور گشت خاک آلودبلند نام به لاف گزاف نتوان شدبه بال کرکس نتوان به چرخ کرد صعودبه گوش هر که رسیده است ناله عشاقنوای آهن سردست نغمه داودبه عود شعله برات مسلمی می دادبه زهدخشک اگر آب روی می افروزدچو پسته زود سر خویش می دهد بر بادکسی که رخنه لب را نمی کند مسدودجواب آن غزل مولوی است این صائبکه در هوای وی است آفتاب چرخ کبود
غزل شماره ۳۹۵۵ خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بودیکی ز حلقه بگوشانش آفتاب بودبه خواب نازندیده است دولت بیدارگشایشی که در آن چشم نیمخواب بودچنین که سنگدل افتاده کوه تمکینتعجب که ناله عشاق را جواب بودشراب تلخ ز شیرین بود گواراترز لطف بیش مرا چشم برعتاب بودز علم رسم دل خویش ساده که کتاببه چشم زنده دلان پرده های خواب بودز روشنایی دل ظلمت است قسمت نفسسیاه روزی خفاش از آفتاب بودفریب جلوه دنیا مخور ز بی بصریکه غول تشنه لبان موجه سراب بودبه سعی خویش بودغره از سیاه دلیاگر چه بال و پرسایه ز آفتاب بودشمرده نه قدم خویش تا رسی به مرادکه دوری ره نزدیک از شتاب بودز روشنایی دل خواب شد به چشمم تلخنمک به دیده روزن ز ماهتاب بودز برگ عیش دگرها شوند اگر خوشوقتحضور صائب از اندیشه صواب بود
غزل شماره ۳۹۵۶ حقوق خدمت اگر در حساب خواهد بودز رشک من دل عالم کباب خواهد بوداگر چه پای سفر نیست جسم زار مراسرشک من همه جا در رکاب خواهد بودغمین مباش چو شبنم ز آب گشتن دلکه عینک نظر آفتاب خواهد بودچو رشته دانه دام تو می شود گوهراگر کمند تو از پیچ وتاب خواهد بودامید لطف به خط داشتم ندانستمکه جوهر دم تیغ عتاب خواهد بودز عشق گردش افلاک را نصیبی نیستپیاله را چه خبر از شراب خواهد بودبه مرگ دست ستمگر نمی شود کوتاهکه تیر را پروبال از عقاب خواهد بودفریب جلوه دنیا مخور که نقش امیدسبک رکاب چو موج سراب خواهد بودز آب گشتن دل خون خودمخور صائبچوگل ز پوست برآید گلاب خواهد بود
غزل شماره ۳۹۵۷ ترا اگر به نیاز احتیاج خواهد بودنیازمندی ما را رواج خواهد بودبه دردمندی من عاشقی نخواهی یافتترا به عاشق اگر احتیاج خواهد بودلب عقیق تو گراین چنین شود شادابهزارتشنه جگر را علاج خواهد بودکلاه گوشه عجزی که بشکنی اینجاچوسربرآوردی از خاک تاج خواهد بوداگر به آب تو آمیخته است منت خشکبه کام تشنه لبان چون زجاج خواهد بودشدم خراب که ایمن شوم ندانستمکه گنج بهر خراج احتیاج خواهد بوددرین جهان چو ندارد رواج این زر قلبدر آن جهان چه سخن را رواج خواهد بودز رنگ و بوی جهان صاف کن چو شبنم دلکه سنگ راه تواین امتزاج خواهد بودز زال دهر چومردان کناره کن صائباگر به حور ترا ازدواج خواهدبود
غزل شماره ۳۹۵۸ مرا که بستگی قفل از کلید بوددگر چه دل نگرانی به ماه عید بودنه دل نه بوسه نه دشنام می دهد لب اوبلاست دشمن جانی که ناپدید بودجهان ز صبح شکر خنده توروشن شدکه دیده است شکر اینقدر سفید بوداگر سپهر به بی حاصلان ندارد لطفنبات بهر چه پهلو نشین بید بوداگر دو عید بود خلق را به سال درازمرا ز نام تو هر ساعتی سه عید بودنیفتد از نظر پاکدامنان هرگزبه رنگ آینه هرکس که پاک دیده بودبه یک تبسم دزدیده صید صائب کنز خوان لطف تو تا چند ناامید بود
غزل شماره ۳۹۵۹ فروغ ماه محال است پایدار بوددو هفته است لباسی که مستعار بودمباش در پی زینت که طره زرتاربه فرق مرده دلان شمع برمزاربودفریب راستی از کجروان مخور زنهارکه بدگهرچوشودراست تیرماربودز اختیار مزن دم چونیستی آزادکدام بنده شنیدی به اختیار بودزبان آتش سوزنده را کند کوتاهجبین هر که ز خجلت ستاره بار بودبه قدر حوصله از راز می کنند آگاهکه بحر جای گهرهای شاهوار بوداگر ز عشق دلت شد دو نیم خندان باشکه دل دونیم چوگردید ذوالفقاربودفنا به سلطنت اهل حق نیابد راهز دار رایت منصور پایدار بودچنان که جنبش نبض قلم ز گفتارستحیات من به سخنهای آبداربودبه منزل از همه کس پیشتر رسد صائبسبکروی که درین راه بردبار بود
غزل شماره ۳۹۶۰ عرق به پاکی گوهر کجا چو باده بودحرامزاده کجا چون حلالزاده بودحضور دل نشود با گشاده رویی جمعکه شاهراه حوادث در گشاده بودشود به عالم صورت روان هر که اسیرچو آب آینه پیوسته ایستاده بودکف گشاده محال است زیر دست شودکه گل به شاخ سوارست اگر پیاده بودچنان که خانه ز گلجام می شود روشنصفای خانه دلها ز جام باده بودحضور اگر طلبی بی اراده شو صائبکه آرمیده بود هرکه بی اراده بود
غزل شماره ۳۹۶۱ ز خانه مست برون آن نگار آمده بودبه اختیار نه بی اختیارآمده بودشکفته روی وشلایین ومست وخواب آلودبه مدعای من دل فگار آمده بودچو شاخ گل ز سراپاش خنده می باریدگشاده روی تر از نوبهار آمده بودخطر ز سایه خود داشت نخل نوخیزشزبس که درخور بوس وکنار آمده بوداگر چه بود ز مستی به هر طرف مایلبه جانب دل امیدوارآمده بودچو آفتاب که آید برون ز چادر صبحبرون ز پرده شرم آن عذارآمده بودپیاده بود به ظاهر چو گلبن نوخیزولی به بردن دلها سوارآمده بودکمی نبود ز اسباب عیش بزمش رابرون ز خانه به قصد شکارآمده بودهنوز بخت گرانخواب چشم می مالدز دولتی که مرا در کنار آمده بودنبود شیوه او لطفی این چنین صائبز جذبه دل امیدوار آمده بود