انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 395 از 718:  « پیشین  1  ...  394  395  396  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۲

خوش آن کسان که به منت نظر جلا ندهند
غبار دیده خودرا به توتیا ندهند

عطا ومنع جهان را ز هم جدایی نیست
به هر که نعمت دادند اشتها ندهند

ز چشم شورشداز چشم خلق خضر نهان
به هیچ کس دم آبی به مدعا ندهند

زمین پاک طلب کن برای دانه خویش
که بخل به ز عطایی است کان بجا ندهند

چه فارغند ز دل واپسی عزیزانی
که دل به عشوه دنیای بیوفا ندهند

فغان که در طلب رزق این گرانجانان
ز حرص فرصت گشتن به آسیا ندهند

شوند عاقبت از خودسری بیابان مرگ
کسان که دست ارادت به رهنما ندهند

کناره گیر ز مردم که تا نگردد فرد
به خضر آب ز سرچشمه بقا ندهند

زمین به گاو جل خویش بسته تا مردم
به خودقرار اقامت درین سرا ندهند

مساز چهره خود زرد از طمع صائب
که برگ کاه خسیسان به کهربا ندهند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۳

به هر فسرده لب خشک وچشم تر ندهند
قبول داغ محبت به هر جگر ندهند

به گوشمال ستم سر ز حکم عشق مپیچ
که هیچ رشته بی تاب را گهر ندهند

فراغبالی در تنگنای چرخ مخواه
همان به است که در بیضه بال وپر ندهند

بریز بار تعلق که شاخه های درخت
نمی شوند سبکبار تا ثمر ندهند

ز روی تلخ مکافات زهر می بارد
چه نعمتی است که کام مرا شکر ندهند

ترم ز طعنه این زاهدان خشک ای کاش
چو صندلی نفرستند دردسرندهند

چنان چکیده بخلند این گرانجانان
که نیم قطره به ابرام نیشتر ندهند

ز دوش دار سرش تکیه گه نخواهد یافت
اگر دو دور به منصور بیشتر ندهند

چه شکوه می کنی از اشک تلخ خود صائب
ترا شرابی ازین خوشگوارتر ندهند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۴

مکن ملاحظه ازآهم ای بهشت وجود
که عود مجمر آزادگان ندارد دود

تو از کدام خیابانی ای نهال بهشت
که در رکاب تو آمد قیامت موعود

مبین به چشم حقارت به هیچ خصم ضعیف
که پشه گرد برآورد از سر نمرود

درین دوهفته که مهمان این چمن بودم
ز شور ناله من چشم شبنمی نغنود

ز خاکساری بد باطنان فریب مخور
شود گزنده چو زنبور گشت خاک آلود

بلند نام به لاف گزاف نتوان شد
به بال کرکس نتوان به چرخ کرد صعود

به گوش هر که رسیده است ناله عشاق
نوای آهن سردست نغمه داود

به عود شعله برات مسلمی می داد
به زهدخشک اگر آب روی می افروزد

چو پسته زود سر خویش می دهد بر باد
کسی که رخنه لب را نمی کند مسدود

جواب آن غزل مولوی است این صائب
که در هوای وی است آفتاب چرخ کبود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۵

خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بود
یکی ز حلقه بگوشانش آفتاب بود

به خواب نازندیده است دولت بیدار
گشایشی که در آن چشم نیمخواب بود

چنین که سنگدل افتاده کوه تمکینت
عجب که ناله عشاق را جواب بود

شراب تلخ ز شیرین بود گواراتر
ز لطف بیش مرا چشم برعتاب بود

ز علم رسم دل خویش ساده که کتاب
به چشم زنده دلان پرده های خواب بود

ز روشنایی دل ظلمت است قسمت نفس
سیاه روزی خفاش از آفتاب بود

فریب جلوه دنیا مخور ز بی بصری
که غول تشنه لبان موجه سراب بود

به سعی خویش بودغره از سیاه دلی
اگر چه بال و پرسایه ز آفتاب بود

شمرده نه قدم خویش تا رسی به مراد
که دوری ره نزدیک از شتاب بود

ز روشنایی دل خواب شد به چشمم تلخ
نمک به دیده روزن ز ماهتاب بود

ز برگ عیش دگرها شوند اگر خوشوقت
حضور صائب از اندیشه صواب بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۶

حقوق خدمت اگر در حساب خواهد بود
ز رشک من دل عالم کباب خواهد بود

اگر چه پای سفر نیست جسم زار مرا
سرشک من همه جا در رکاب خواهد بود

غمین مباش چو شبنم ز آب گشتن دل
که عینک نظر آفتاب خواهد بود

چو رشته دانه دام تو می شود گوهر
اگر کمند تو از پیچ وتاب خواهد بود

امید لطف به خط داشتم ندانستم
که جوهر دم تیغ عتاب خواهد بود

ز عشق گردش افلاک را نصیبی نیست
پیاله را چه خبر از شراب خواهد بود

به مرگ دست ستمگر نمی شود کوتاه
که تیر را پروبال از عقاب خواهد بود

فریب جلوه دنیا مخور که نقش امید
سبک رکاب چو موج سراب خواهد بود

ز آب گشتن دل خون خودمخور صائب
چوگل ز پوست برآید گلاب خواهد بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۷

ترا اگر به نیاز احتیاج خواهد بود
نیازمندی ما را رواج خواهد بود

به دردمندی من عاشقی نخواهی یافت
ترا به عاشق اگر احتیاج خواهد بود

لب عقیق تو گراین چنین شود شاداب
هزارتشنه جگر را علاج خواهد بود

کلاه گوشه عجزی که بشکنی اینجا
چوسربرآوردی از خاک تاج خواهد بود

اگر به آب تو آمیخته است منت خشک
به کام تشنه لبان چون زجاج خواهد بود

شدم خراب که ایمن شوم ندانستم
که گنج بهر خراج احتیاج خواهد بود

درین جهان چو ندارد رواج این زر قلب
در آن جهان چه سخن را رواج خواهد بود

ز رنگ و بوی جهان صاف کن چو شبنم دل
که سنگ راه تواین امتزاج خواهد بود

ز زال دهر چومردان کناره کن صائب
اگر به حور ترا ازدواج خواهدبود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۸

مرا که بستگی قفل از کلید بود
دگر چه دل نگرانی به ماه عید بود

نه دل نه بوسه نه دشنام می دهد لب او
بلاست دشمن جانی که ناپدید بود

جهان ز صبح شکر خنده توروشن شد
که دیده است شکر اینقدر سفید بود

اگر سپهر به بی حاصلان ندارد لطف
نبات بهر چه پهلو نشین بید بود

اگر دو عید بود خلق را به سال دراز
مرا ز نام تو هر ساعتی سه عید بود

نیفتد از نظر پاکدامنان هرگز
به رنگ آینه هرکس که پاک دیده بود

به یک تبسم دزدیده صید صائب کن
ز خوان لطف تو تا چند ناامید بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۵۹

فروغ ماه محال است پایدار بود
دو هفته است لباسی که مستعار بود

مباش در پی زینت که طره زرتار
به فرق مرده دلان شمع برمزاربود

فریب راستی از کجروان مخور زنهار
که بدگهرچوشودراست تیرماربود

ز اختیار مزن دم چونیستی آزاد
کدام بنده شنیدی به اختیار بود

زبان آتش سوزنده را کند کوتاه
جبین هر که ز خجلت ستاره بار بود

به قدر حوصله از راز می کنند آگاه
که بحر جای گهرهای شاهوار بود

اگر ز عشق دلت شد دو نیم خندان باش
که دل دونیم چوگردید ذوالفقاربود

فنا به سلطنت اهل حق نیابد راه
ز دار رایت منصور پایدار بود

چنان که جنبش نبض قلم ز گفتارست
حیات من به سخنهای آبداربود

به منزل از همه کس پیشتر رسد صائب
سبکروی که درین راه بردبار بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۰

عرق به پاکی گوهر کجا چو باده بود
حرامزاده کجا چون حلالزاده بود

حضور دل نشود با گشاده رویی جمع
که شاهراه حوادث در گشاده بود

شود به عالم صورت روان هر که اسیر
چو آب آینه پیوسته ایستاده بود

کف گشاده محال است زیر دست شود
که گل به شاخ سوارست اگر پیاده بود

چنان که خانه ز گلجام می شود روشن
صفای خانه دلها ز جام باده بود

حضور اگر طلبی بی اراده شو صائب
که آرمیده بود هرکه بی اراده بود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۱

ز خانه مست برون آن نگار آمده بود
به اختیار نه بی اختیارآمده بود

شکفته روی وشلایین ومست وخواب آلود
به مدعای من دل فگار آمده بود

چو شاخ گل ز سراپاش خنده می بارید
گشاده روی تر از نوبهار آمده بود

خطر ز سایه خود داشت نخل نوخیزش
زبس که درخور بوس وکنار آمده بود

اگر چه بود ز مستی به هر طرف مایل
به جانب دل امیدوارآمده بود

چو آفتاب که آید برون ز چادر صبح
برون ز پرده شرم آن عذارآمده بود

پیاده بود به ظاهر چو گلبن نوخیز
ولی به بردن دلها سوارآمده بود

کمی نبود ز اسباب عیش بزمش را
برون ز خانه به قصد شکارآمده بود

هنوز بخت گرانخواب چشم می مالد
ز دولتی که مرا در کنار آمده بود

نبود شیوه او لطفی این چنین صائب
ز جذبه دل امیدوار آمده بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 395 از 718:  « پیشین  1  ...  394  395  396  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA