انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 396 از 718:  « پیشین  1  ...  395  396  397  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۲

اگر چه روی من از درد زعفرانی بود
خمیرمایه صد رنگ شادمانی بود

ز خشک مغزی پیری مرا یقین گردید
که در سیاهی مو آب زندگانی بود

فغان که جامه فانوس شمع هستی من
ز روزگار همین آستیم فشانی بود

سخن گسسته عنان راه حرف خارستان
مدار زندگانی من به پاسبانی بود

تمتعی که ازین خاکدان رسید به من
سبک رکابتر از گرد کاروانی بود

فتاد از نظرم تا ز خون تهی شد دل
سبوی باده سبکروح از گرانی بود

به جرم هرزه درایی گداختند مرا
زبان شکوه من گرچه بی زبانی بود

من آن نیم که به نیرنگ دل دهم به کسی
بلای چشم کبود تو آسمانی بود

به بوسه ای نزدی مهر برلبم هرگز
همیشه لطف تو با دوستان زبانی بود

زپرده شعله دیدار کار خود می کرد
جواب موسی ما گرچه لن ترانی بود

ازان به تیغ زبان شد جهان ستان صائب
که مدح گستر عباس شاه ثانی بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۳

اسیر جبه ودستار چند خواهی بود
به هیچ وپوچ گرفتار چند خواهی بود

ز آفتاب گذشتند گرم رفتاران
چوسایه در ته دیوار چند خواهی بود

رسید بر سر دیوار آفتاب حیات
خراب ساغر سرشار چند خواهی بود

درین محیط که موج صیقل دگرست
نهفته در ته زنگار چند خواهی بود

بود ز مایه خودخرج خودفروشان را
سپند گرمی بازار چند خواهی بود

ملایمت به خسیسان ثمر نمی دارد
به خاک شوره گهربار چند خواهی بود

بشو ز چهره جان گردخواب غفلت را
نقاب دولت بیدار چند خواهی بود

درین بساط که بی پرده می خزند سخن
درون پرده چواسرار چند خواهی بود

زمین پاک طلب کن برای دانه خویش
مقیم عالم غدار چند خواهی بود

به گرد نقطه خال پریرخان صائب
سبک رکاب چوپرگار چند خواهی بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۴

اگر چه دیده به خواب از صدای آب رود
مرا ز قلقل مینا ز دیده خواب رود

کشد به رحمت حق دل زیاده عاصی را
که سیل تیره به دریا به اضطراب رود

فغان که آتش بی زینهار عارض او
امان نداد که خون از دل کباب رود

به محفلی که تو رخ نقاب برداری
ز چشم آینه بی اختیار آب رود

نشاط ظاهری از دل نبرد درد نهان
کجا به خنده گل تلخی از گلاب رود

ز آه ما متأثر نمی شودگردون
به دود تلخ کی از چشم مجمر آب رود

ز رنگ وبوی جهان شبنمی که دل برداشت
درون دیده خورشید بی حجاب رود

ز هوش رفت دل خسته تا به عشق رسید
چو رهروی که به منزل رسد به خواب رود

ز خواب پیچ وخم مار می شودافزون
کجا به مرگ ز جان حریص تاب رود

ز پرده دل دریاست کاسه چشمش
چگونه بادغرور از سرحباب رود

بلند پایگی عشق را تماشا کن
که طوق فاخته را سرو در رکاب رود

نرفت گرد غم از دل به دست افشانی
خط غبار محال است از کتاب رود

چگونه از دل ما غم برون رود صائب
که سیل رو به قفا زین ده خراب رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۵

خوش آن که ز آتش تب شعله اثر برود
رخ تو در عرق سرد و گرم وتر برود

رگ تو جاده خون معتدل گردد
زبان گزیده به یک گوشه نیشتر برود

تبی که برسمنت رنگ ارغوانی بست
ز پیش شعله خوی تو چون شرر برود

لب تو عقده تبخاله واکند از سر
ستاره سوخته ای چند از شرربرود

مباد از عرق گرم اضطراب ترا
سفینه تو ازین بحر بی خطر برود

حرارتی که گرفته است گرم جسم ترا
ز برق گرمتر از باد زودتر برود

چنین که بی خبر آمد به خوابگاه تو تب
امیدوار چنانم که بی خبر برود

دمید صبح چه خامش نشسته ای صائب
بگو به آه به دریوزه اثر برود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۶

به گریه نقطه خال تو از نظر نرود
که داغ لاله به خونابه جگر نرود

ز چاه خوبی یوسف نمی شودخس پوش
به بند حسن گلوسوز از شکر نرود

چه سود دولت دنیا خسیس طبعان را
که حرص از آتش سوزان به تاج زر نرود

ز دل به باده روشن نمی رود غم عشق
به آفتاب کلف از رخ قمر نرود

تمام روی زمین بی نزاع وجنگ وجدل
ازان کس است که از حد خود بدر نرود

که می برد خبر کشتن مرا بیرون
ز محفلی که ز دلبستگی خبر نرود

به زیر برگ خزیده است میوه ام جایی
کز آفتاب رگ خامی از ثمر نرود

به خاص وعام بزرگانه می دهد پهلو
چرا به پای خم می کسی به سرنرود

تسلی دل صائب به وصل ممکن نیست
که تلخکامی بادام از شکر نرود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۷

به چاره سوز محبت ز جان برون نرود
تبی است عشق که از استخوان برون نرود

کنون که شاخ گل از پای تابه سر گوش است
ز ضعف ناله ام از آشیان برون نرود

ز قد خم به ره راست دل قدم ننهاد
کجی ز تیر به زور کمان برون نرود

درازدستی رهزن چه می تواند کرد
ز راه راست اگر کاروان برون نرود

چه گل توان ز تماشای گلعذاران چید
به گلشنی که ازو باغبان برون نرود

توان به بوی گل از خار خشک گل چیدن
ز باغ بلبل ما در خزان برون نرود

شده است خاک چمن سرمه ای ز سایه زاغ
چگونه بلبل ازین گلستان برون نرود

همیشه درد به عضو ضعیف می ریزد
که پیچ وتاب ز موی میان برون نرود

به زور درد دل جسته است هیهات است
که تیر آه من از آسمان برون نرود

در آن حریم که صائب سخن شناسی نیست
بهوش باش که حرف از دهان برون نرود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۸

به تیغ از سر بی مغز آرزو نرود
که بوی باده به یک شستن از کدو نرود

به پیر میکده هر کس ارادتی دارد
به آستان خرابات بی وضو نرود

ز پنبه سر مینا به حلقم آب چکان
که بی شراب مرا آب در گلو نرود

همیشه منفعل از خوی خودبود بدخو
که زردی آتش سوزنده را زرو نرود

سراب تشنه لبان را کند بیابان مرگ
خوشا دلی که به دنبال آرزو نرود

به جوی خویشتن این آب برنمی گردد
بهوش باش که چهره آبرو نرود

ز وصل کم نشود خارخار درد طلب
که در محیط روانی ز آب جو نرود

کشیده دار ز سوداییان عشق زبان
به شانه پیچ وخم از زلف مشکبو نرود

منم که قسمتم از تیغ یار خمیازه است
و گرنه تشنه کسی از کنار جو نرود

نشاط فرش بود در حریم تنگدلان
ز هیچ غنچه نشکفته رنگ وبو نرود

ز سفلگان کهنسال چشم جود مدار
که چون سفال شود کهنه آب ازو نرود

نمی شوند خسیسان به مال زاهل کرم
به باده کوتهی دست از سبو نرود

چه شد که گرم سخن ساخته است عشق مرا
شکر ز خاطر طوطی به گفتگو نرود

شکر به شیر گراز مهر دایه آمیزد
بهانه از دل طفل بهانه جو نرود

چو موج صائب اگر پربرآورد غواص
نمی رسدبه گهر تا به خود فرو نرود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۶۹

مباد اهل عمل بیخود از شراب شود
که از خرابی او عالمی خراب شود

قاب اگر به رخ دلبران حجاب شود
رخ لطیف تو بی پرده از نقاب شود

همان ز تشنه لبی چون سهیل می سوزم
اگر عقیق لبش در دهانم آب شود

شده است حلقه خط سخت تنگ می ترسم
که باده لب او پای در رکاب شود

کند ز دود سیه مست هوشیاران را
دلی کز آتش رخسار او کباب شود

گلاب پیرهن آفتاب می گردد
درین ریاض چو شبنم دلی که آب شود

چگونه رنگ توانم به روی گلشن دید
مرا که بوی گل از وصل گل حجاب شود

ز آتش رخ ساقی که می جهد سالم
به محفلی که بط می در او کباب شود

زشعله بال سمندر خطر نمی دارد
ز باده حسن محال است بی حجاب شود

ز وعده های دروغ تو شوق من افزود
که شور تشنه لبی بیش از سراب شود

اگر ز اهل دلی با شکستگی خوش باش
که مه تمام چو شد دور از آفتاب شود

چنین که شد ز قساوت مرا جگر بی آب
عجب که دیده من تر ز آفتاب شود

حریف نخوت نو دولتان نمی گردید
حذر کنید ز خونی که مشک ناب شود

عیارمنت احسان چرخ اگر این است
ستاره سوختگی خال انتخاب شود

همیشه درد به عضو ضعیف می ریزد
که مرغ بیوه زنان قسمت عقاب شود

کند شماتت زاهد فرنگ عالم را
خدا نخواسته میخانه گر خراب شود

ز گریه اش جگر سنگ خون شود صائب
دلی که از نفس گرم من کباب شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۰

ز اتحاد کجا عشق کامیاب شود
کدام ذره شنیدی که آفتاب شود

فسردگی است عنان تاب سالک از مقصود
گره به سینه نگردد دلی که آب شود

مریز خون غزالی که مشک خواهد شد
مچین به غنچگی آن گل کزاوگلاب شود

به داد من برس ای عشق بیش ازین مپسند
که زندگانی من صرف خورد وخواب شود

جهان پوچ بهشتی است ژاژخایان را
ز شوره زار کجا موجه سراب شود

به ظالمان چه کند تا سرشک مظلومان
که داغ شعله نمکسود از کباب شود

کلاه گوشه به دریای پرگهر شکند
سرس که پرز هوای تو چون حباب شود

ز عمر قسمت دلمردگان سیه کاری است
زفیض صبح گرانی نصیب خواب شود

فریب عشرت روپوش روزگار مخور
که نوشخند رگ تلخی گلاب شود

اگر بقا طلبی با شکستگی خوش باش
که مه تمام چو شد پای در رکاب شود

عمارتی که بلند از هوا کنی صائب
به نیم چشم زدن پست چون حباب شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۱

رخ تو در دل شبها اگر سفید شود
عجب که ماه ز خجلت دگر سفید شود

چو نیست سوخته ای تا دهد حیات مرا
چرا زآهن وسنگ این شرر سفید شود

چو آهوان شود آن روز خون گرم تو مشک
که همچو نافه ترا موی سر سفید شود

شب سیاه مرا صبح نیست در طالع
مگر ز گریه مرا چشم تر سفید شود

کنم به خون شفق سرخ روی زرین را
شبی که صبح ز من پیشتر سفید شود

ز صیقل قد خم گشته بی غبار نشد
دل سیاه تو مشگل دگر سفید شود

مدار دست ز ریزش که ابرهای سیاه
ز برفشاندن آب گهر سفید شود

شوم سفیدچسان در میان ساده دلان
مگر ز نقش مرا بال وپر سفید شود

ز آه سرد مشو غافل ای سیاه درون
که چهره شب تار از سحر سفید شود

به حرف صدق مکن باز لب ز ساده دلی
که روی صبح به خون جگر سفید شود

تو چون دهن به شکر خنده واکنی چون صبح
ز انفعال نیارد شکر سفید شود

توان ز وصل برومند شد ز چشم سفید
که از شکوفه فشاندن ثمر سفید شود

ز گرمخونی من آب می شود فولاد
چگونه پیش رگم نیشتر سفید شود

به گرد خویش نگردیده ناقصی صائب
اگر ترا ز سفر موی سر سفید شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 396 از 718:  « پیشین  1  ...  395  396  397  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA