انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 397 از 718:  « پیشین  1  ...  396  397  398  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۲

کسی که کشته آن تیغ آبدار شود
اگر چه قطره بود بحر بیکنار شود

محیط حسن ز خط عنبرین کنار شود
عقیق لب ز خط سبز نامدار شود

اگر به صید زبون تیغ او کند اقبال
ز خون صید حرم کعبه لاله زار شود

ز رام گشتن آهو به صحبت لیلی
به آن رسیده که مجنون امیدوار شود

کسی که در جگرش هست خار خارگلی
غمش ز ناله بلبل یکی هزار شود

هنوز خط ترا ابتدای نشو ونماست
کجاست جوهر حسن تو آشکار شود

ز بخت تیره ندارد گریز اهل سخن
سیاه روز عقیقی که نامدار شود

به نوشخند حلاوت مکن دهن شیرین
که باده تلخ چو گردید خوشگوار شود

یکی هزار شد از قمریان رعونت سرو
الف چو نقطه بیابد یکی هزار شود

مرا شد از کلف ماه روشن این معنی
که دل، سیاه ز تشریف مستعار شود

درین بساط کسی مایه دار می گردد
که نقد زندگیش خرج انتظار شود

مسیح برفلک از راه خاکساری رفت
پیاده هر که شد اینجا فلک سوار شود

چو بیجگر کند از تیغ زهر داده حذر
اگر به خضر طلبکار او دچار شود

به آن گرم درین بوته آب کن دل را
که گل گلاب چو گردید پایدار شود

دلی که از نفس گرم آب شد صائب
اگر به خاک چکد در شاهوار شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۳

دل فسرده ز داغ آتشین عذار شود
که سنگ دیده ور از خرده شرارشود

اگر ز اهل دلی با شکستگی خوش باش
که دل شکسته چو گردد یکی هزار شود

چه غم ز سختی ایام پاک گوهر را
که لعل در جگر سنگ آبدار شود

به جای گرد قیامت ز خاک برخیزد
به این روش اگر آن فتنه جو سوار شود

فروغ روی تو از صد نقاب می گردد
مگر عذار ترا شرم پرده شود

ز اتفاق شود دشمن ضعیف قوی
که مور در نظر از اجتماع مار شود

نمی توان به سخن زود شد علم صائب
که از هزار یکی بر سخن سوار شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۴

اگر کسی متوسل به چاره ساز شود
هم از طبیب و هم از چاره بی نیاز شود

هلال سعی کند در کمال خود غافل
که چون تمام شود بوته گداز شود

دهن به ابر گهربار باز کن که صدف
به لب گشودنی از بحر بی نیاز شود

شمار آه به مقدار عقده های دل است
به قدر دانه زبان خوشه را دراز شود

مرا دلی است ز صبح وصال روشنتر
چگونه سینه من پرده پوش راز شود

کشیده دار عنان سخن که همچون شمع
زبان دراز چو گردید خرج گاز شود

به طوف کعبه رود بت در آستین صائب
کسی که با خودی خویش در نماز شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۵

سری که خالی از اندیشه محال شود
ز فیض عشق پریخانه خیال شود

به حسن ساخته زنهار اعتماد مکن
که در دو هفته مه چارده هلال شود

به جلوه ای زتو چون چشم ما شود خرسند
چگونه آینه قانع به یک مثال شود

همین سیاهیی از آب زندگی دیده است
ز حسن هر که مقید به خط وخال شود

نمی کشند صراحی قدان سر از حکمش
لبی که چون لب پیمانه بی سؤال شود

ز اهل درد ترا آن زمان حساب کنند
که زعفران به دلت ریشه ملال شود

مدار دست ز دامان کیمیاگر فقر
کز احتیاج حرام جهان حلال شود

فلک ز خرده انجم تمام چشم شده است
که همچو شبنم گل محو آن جمال شده است

نظر بلند گردد ز عشق، داغ پلنگ
هزار پرده به از دیده غزال شود

در آن مقام که مستان به رقص برخیزند
فلک چو سبزه خوابیده پایمال شود

فلک به خاک نهادان چه می تواند کرد
سبو شکسته چو شدساغر سفال شود

تو سعی کن که به روشندلان رسی صائب
که سیل واصل دریا چو شد زلال شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۶

غبار معصیت از عفو پایمال شود
چو سیل واصل دریا شود زلال شود

درین بساط که نعمت ز هم نمی گسلد
ادای شکر کسی می کندکه لال شود

چو شمع خودسرخودمی خورم ز غیرت عشق
چرا به گردن او خون من وبال شود

دلی چو نافه پر از خون گرم می باید
کجا به خرقه پشمین کس اهل حال شود

مباش غره به خوبی که دور چون برگشت
به یک دوهفته مه چارده هلال شود

سبکروان به فتادن ز پای ننشینند
شکست شهپر موج شکسته بال شود

جدا ازان لب میگون اگر شراب خورم
حباب در قدحم عقده ملال شود

غبار خاطرآن تیغ می شود صائب
اگر چوآب گهرخون من زلال شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۷

گرسنه چشم کجا سیر از نوال شود
که بر حریص لب نان لب سؤال شود

به خار و خس نتوان سیر کرد آتش را
که حرص خواجه یکی صد ز جمع مال شود

ز خون صید حرم رنگ تیغ او نگرفت
کجا به گردن او خون من وبال شود

مریز آب رخ خود که در کنار محیط
صدف ز بی گهریها کف سؤال شود

نرفت زنگ ملال از دلم به باده ناب
ز آب سبزه محال است پایمال شود

امیدها به خطش داشتم ندانستم
که روز من شب ازان عنبرین هلال شود

غرور حسن ز خط بیش شد که دارد یاد
که حاکم از رقم عزل مستمال شود

کسی که خیمه برون زد ز خویش چون مجنون
سیاه خیمه اش از دیده غزال شود

تأمل آینه فکر را کند روشن
که آب صائب از استادگی زلال شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۸

سخن بجا چو بود رتبه اش زیاده شود
کز اعتبار فتد چون نگین پیاده شود

ز گریه بستگی کار دل زیاده شود
که تر چو شد گره سخت بدگشاده شود

کنند پردهنش را ز گوهر شهوار
دهان هر که بجا چون صدف گشاده شود

رسد ز باد مخالف سفینه اش به کنار
چو موج هر که درین بحر بی اراده شود

فروتنی است دلیل رسیدگان کمال
که چون سوار به منزل رسد پیاده شود

به جستجوی تو چون نی نبسته ام کمری
که گر به آتش سوزان روم گشاده شود

ز بندگی نکند عار نفسهای خسیس
که اعتبار سگان بیش از قلاده شود

کند تحمل بسیار مرد را بی وقر
کمان چو تن به کشیدن دهد کباده شود

به صبح جای نفس زود تنگ خواهد شد
به قدر تنگی اگر دل مرا گشاده شود

به نقش کم ز بساط زمانه قانع باش
که نقش بیش چو شد چشم بد زیاده شود

به جوی رفته دگر بار آب می آید
که خاک باده پرستان سبوی باده شود

شکسته دل مشو از سخت رویی ایام
که مومیایی از صلب سنگ زاده شود

به فکر عقده ما هیچ کس چو نی نفتاد
مگر به ناخن برق این گره گشاده شود

ز آب تلخ شود بیش تشنگی صائب
ز باده رغبت میخوارگان زیاده شود

چه حاجت است دعا دل چو بی اراده شود
کف نیاز بود هر زمین که ساده شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۷۹

چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود
مرا به خنده شادی دهان گشاده شود

ز تنگ گیری گردون مدار دل را تنگ
که دل گشاده چو گردد جهان گشاده شود

به روی دولت بیدار در مبند از خواب
که وقت صبح در آسمان گشاده شود

گرفتم این که کند رخنه در فلک آهم
ز رخنه های قفس دل چسان گشاده شود

نچیده گل ز طرب خرج روزگار شدم
چو غنچه ای که به فصل خزان گشاده شود

چو ماه عید به انگشت می نمایندش
اگر به خنده لبی در جهان گشاده شود

به دوستان چه شکایت کنم ز تنگدلی
ازین چه به که دل دشمنان گشاده شود

کجاست فرصت وکو جرأت سخن صائب
گرفتم این که گره از زبان گشاده شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۰

شکوه بحر ز امواج آشکاره شود
یکی هزار شود دل چو پاره پاره شود

مباش در پی گرد آوری که ماه تمام
ز خود تهی چو شود قابل اشاره شود

خودی حصاری ساحل نموده بحر ترا
ز خودکناره گزین بحر بی کناره شود

مرا چوآینه سیری ز وصل ممکن نیست
تمام عمرم اگر صرف یک نظاره شود

مباش تلخ دهد عشق اگر گداز ترا
که رو سفید شود قند چون دوباره شود

به اصل خویش کند فرع میل می ترسم
که شیشه دل من رفته رفته خاره شود

ز تنگنای فلک حال من کسی داند
که همچو طفل مقید به گاهواره شود

مشو ز وحدت وکثرت دوبین که یک نورست
که آفتاب شود روزوشب ستاره شود

ز خود برآی که جز عیسی مجرد نیست
تهمتنی که به رخش فلک سواره شود

توآن زمانه به نظرهاعزیز می گردی
که آتش تو چو یاقوت بی شراره شود

نمی توان به جگر داغ عشق پنهان کرد
کز آفتاب گریبان صبح پاره شود

بگیر دامن خورشید طلعتی صائب
که همچو صبح ترا زندگی دوباره شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۱

به چشم شوخ رگ خواب تازیانه شود
که خاروخس چوبه آتش رسد زبانه شود

بهار رنگ خزان برکند در آخر حسن
به تیغ غمزه خط سبز موریانه شود

به نیکوان سر طومار شکوه باز مکن
که خواب حسن گرانسنگ ازین فسانه شود

به بلبلی که حیاتش ز بوی گل باشد
قفس چگونه گوارا ز آب ودانه شود

ز باده نرم نشد لعل او که هیهات است
کز آب آتش یاقوت بی زبانه شود

چنین که گل شده از برگ گوش سرتاپا
چگونه بلبل ماسیر از ترانه شود

مریز اشک به تحصیل رزف چون طفلان
که در گلو چوگره گشت گریه دانه شود

به هیچ جا نرسد هرکه همتش پست است
پرشکسته خس وخار آشیانه شود

شود ز وسعت مشرب بهشت خارستان
که جوش خلق به عارف شرابخانه شود

گناه کجروی توست ناامیدی تو
که تیر راست خطا کمتر از نشانه شود

چنان که غنچه شود نیمشب شکفته به باغ
شکفته بیش دل از باده شبانه شود

دهد به راهروان بال وپر سبکباری
پیاده پیشتر از کاروان روانه شود

نشست از دل من گریه گرد کلفت را
کجا ز موج زدن بحر بیکرانه شود

ز بردباری من سرکشی شود پامال
ز خاکساری من صدر آستانه شود

گشاده رویی گل عندلیب را صائب
درین شکفته چمن باعث ترانه شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 397 از 718:  « پیشین  1  ...  396  397  398  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA