انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 398 از 718:  « پیشین  1  ...  397  398  399  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۲

اسیر عشق تو دلتنگ از الم نشود
حجاب خنده این کبک کوه غم نشود

کجا به درهم ودینار می شود معمور
به درد وداغ تو هر دل که محتشم نشود

ز حرف مردم عالم کشیده دار انگشت
که زود عمر تو کوتاه چون قلم نشود

کراست زهره تواند به گرد ما گردید
اگر کبوتر ما دور از حرم نشود

به زیر بار ستم روزگار خم سازد
ز بار طاعت حق قامتی که خم نشود

به سنگ کم نکند التفات مرد تمام
خداپرست مقید به یک صنم نشود

که رو نهاد به هستی که از پشیمانی
نفس گسسته به معموره عدم نشود

ز انقلاب توان برد جان به همواری
که آب آینه هرگز زیاد وکم نشود

شود ز گردگنه پاک سینه ای صائب
که غافل از نفس پاک صبحدم نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۳

ز وصل شوق دل داغدار کم نشود
گرسنه چشمی دام از شکار کم نشود

ز داغ لاله سیاهی نمی برد شبنم
ملال من ز می خوشگوار کم نشود

به آه وناله نفس سوختم ندانستم
که تلخکامی بحر از بخار کم نشود

هزار قاصد اگر ناامید برگردد
تردد دل امیدوار کم نشود

به هر چه رونکنی روی در تو می آرد
ز پشت آینه نقش ونگار کم نشود

کمند موج ز دریا چه می تواند برد
ز خط طراوت آن گلعذار کم نشود

صفای وقت میسر نمی شود صائب
ز آبگینه دل تا غبار کم نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۴

خوش آن زمان که در آیی ز در شراب آلود
ز خواب نازگران همچو چشم خواب آلود

چو شیشه خشک بود آب خضر در کامش
کسی که بوسه گرفت از لب شراب آلود

فغان که شرم محبت امان نداد مرا
که دیده آب دهم زان رخ حجاب آلود

ز بخت خفته مکن شکوه در طریقت عشق
که بخت خفته در اینجاست چشم خواب آلود

مگر در آینه جام عکس خود را دید
که رنگ عارض ساقی است آفتاب آلود

هزار خانه رساند به آب در یک دم
رخی که از عرق شرم شد گلاب آلود

شراب صرف بود زهر ناتوانان را
خوشم که لطف نکویان بود عتاب آلود

به گریه کوش که از داغ می نگردد پاک
به هیچ آب دگر دامن شراب آلود

ز خار وخس نفس برق بیشتر سوزد
به هیچ جا نرسد در سفر شتاب آلود

بشوی از دل صائب غبار غم زان پیش
که آب لعل تو از خط شود تراب آلود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۵

سواد شب دل شب زنده دار می خواهد
زمین سوخته تخم شرار می خواهد

مگر به داغ عزیزان نسوخته است دلش
کسی که زندگی پایدار می خواهد

به دست نفس مده اختیار دل زنهار
که زنگی آینه خویش تار می خواهد

نیام دعوی شمشیر را کند کوتاه
زبان درازی منصور دار می خواهد

همان به است که قانع شود به دل خوردن
کسی که نعمت بی انتظار می خواهد

بجاست رفعت نام آوران پاک گهر
که هر که هست نگین را سوار می خواهد

چو غنچه مشت گریبان جمع کرده من
توجهی ز نسیم بهار می خواهد

به داغ ساخته نتوان فریب عاشق داد
که صیرفی زر کامل عیار می خواهد

ز من به آب شدن دست هم نخواهد شست
چنین که توبه مرا شرمسار می خواهد

ز چله مطلب کوته نظر بصیرت نیست
که دام چشم برای شکار می خواهد

کسی که می طلبدعقل ازین سبک مغزان
ز سرومیوه واز بید بار می خواهد

به بوی گل ز گلستان کجا شودقانع
کسی که خرمن گل در کنار می خواهد

نظر سیاه به این خاکدان مکن صائب
که حسن آینه بی غبار می خواهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۶

به درد هر که برآید دوا نمی خواهد
اگر ز پای درآید عصا نمی خواهد

همیشه در دل تنگم شکستگان فرشند
زمین مسجد من بوریا نمی خواهد

برآر تیغ وبکش این سیه درونان را
که خون لاله کسی از صبا نمی خواهد

مرو ز مصلحت خاک راه او بیرون
زیان چشم کسی توتیا نمی خواهد

گذاشتم به خدا کار خویش را صائب
سفینه ام مدد از ناخدا نمی خواهد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۷

دل رمیده ما بال وپرنمی خواهد
ز خود برون شده برگ سفر نمی خواهد

دل از ضعیف نوازی نمی توان برگشت
و گرنه سوخته ما شرر نمی خواهد

چه حاجت است به مشاطه زلف مشکین را
شب وصال نسیم سحر نمی خواهد

به نامرادی خود واگذار عاشق را
که تلخکامی دریا شکر نمی خواهد

ز ناتمامی حسن است احتیاج لباس
میان نازک موران کمر نمی خواهد

ز کاهلی تو مقید به رهنما شده ای
و گرنه رفتن دل راهبر نمی خواهد

شبی به روز کند چون جرس به ناله خود
ز آه وناله دل ما اثر نمی خواهد

چنان مباش که بردوش خاک باشی بار
که باغبان شجر بی ثمر نمی خواهد

خوشم که حسن ترا درنیافته است تمام
ترا کسی که ز من بیشتر نمی خواهد

ازان مرا سفر بیخودی خوش آمده است
که زاد وراحله وهمسفر نمی خواهد

مخواه کم ز کریمان کز ابر نیسانی
دهان خشک صدف جز گهر نمی خواهد

شکست خاطر احباب کی روا دارد
مروتی که به دشمن ظفر نمی خواهد

خوشا کسی که ز هنگامه جهان صائب
بغیر داغ چراغ دگر نمی خواهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۸

ز آفتاب اگر خلق چشم آب دهد
ز عارض تو نظر آب آفتاب دهد

مدار شرم توقع ازان حیانا ترس
که بوسه برلب پیمانه بی حجاب دهد

ز دیدن در ودیوار مانعند مرا
که ره مرا به پریخانه نقاب دهد

امید هست که شیرازه گهر گردد
فلک به رشته جانی که پیچ و تاب دهد

نمی رود پی دنیای پوچ صاحبدل
فریب خضر کجا موجه سراب دهد

رسد به چشمه حیوان ز ترک خودبینی
سکندر آینه خود اگر به آب دهد

چنین که ناله من از قبول نومیدست
عجب که کوه صدای مرا جواب دهد

کسی به کعبه مقصد رسد که در هر گام
به خار از آبله پای خویش آب دهد

خوش است جودوکرم در لباس شرم که بحر
به خاک فیض خود از پرده سحاب دهد

ازان چو کوزه سربسته ام خموش که خم
به هر که لب نگشاید شراب ناب دهد

کفن ز جامه احرام می کند صائب
کسی که وقت سحرگاه تن به خواب دهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۸۹

چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد
به دست بی بصر آیینه بلور دهد

میی که اهل شعورند داغ نشأه آن
چرا کسی به فقیهان بی شعور دهد

چو هست نقد میسر وصال دختر رز
چرا به نسیه دل خویش کس به حور دهد

چرا دلیر نباشند باده پیمایان
که جوش باده صدای هوالغفور دهد

ز خویش خیمه برون زن صفای وقت ببین
چراغ تا ته دامن بود چه نور دهد

دل فسرده نیاید به کار بعد از مرگ
چراغ مرده کجا روشنی به گور دهد

گداختیم درین خاکدان کجا شد نوح
که آب مرحمتی سر به این تنور دهد

به آب تیغ قضا بشکند خمارش را
به هر که دور فلک باده غرور دهد

درین بساط نشیند درست نقش کسی
که دست طرح سلیمان صفت به مور دهد

به بی زبانی ما رحم می کند صائب
کسی که شمع تجلی به دست طور دهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۰

ستم به عهد تو از چرخ کس نشان ندهد
که چشم شوخ تو فرصت به آسمان ندهد

حریف توسن سرکش نمی توان گردید
همان به است هوس را کسی عنان ندهد

فریب عجز ز قد دوتای چرخ مخور
که بی کمین به کسی پشت چون کمان ندهد

فلک به شکرگزاران نمی کند اقبال
خسیس راه فضولی به مهمانها ندهد

به گفتگوی ملایم فریب خصم مخور
که دوربین به زبان مار را امان ندهد

مکن توقع مغز از سپهر سفله نهاد
که یک شکم به هماسیر استخوان ندهد

ز کجروی تو مقید به رهبری ورنه
به تیر راست هدف را کسی نشان ندهد

فراغبال ز مرغان آن چمن مطلب
که جوش لاله وگل راه باغبان ندهد

زیاده است ز دخل بهار خرج خزان
خوش آن که دل به تماشای بوستان ندهد

درین ریاض محال است سرخ رو گردد
چو گل کسی که سر خود به دوستان ندهد

دل درست نگردد شکار طول امل
گهر نسفته عنان را به ریسمان ندهد

چه حاجت است معرف فلک سواران را
که مهر را به سر انگشت کس نشان ندهد

چوخضر سبز شود هرکجا گذارد پای
کسی که آب رخ فقر را به نان ندهد

خوشم به وقت خوش از نعمت جهان صائب
بهشت را کسی از دست رایگان ندهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۹۹۱

به صبر مشکل عالم تمام بگشاید
که این کلید به هر قفل راست می آید

به قسمت ازلی باش از جهان خرسند
که آب بحر به آب گهر نیفزاید

من از کجا وبهشت برین مگر رضوان
به درد وداغ تو فردوس را بیاراید

در آن چمن که من از گل گلاب می گیرم
ز دور باد صبا پشت دست می خاید

ز آب تیغ جگرگاه خاک شد سیراب
هنوز از شب زلف تو فتنه می زاید

مشو به سنگدلی از سرشک من ایمن
که رشته مغز گهر رفته رفته فرساید

دو چشم دوخته ای برزمین ازین غافل
که چرخ راه تو از هر ستاره می پاید

چه تشنه است به خونریز خلق ابرویش
که در مصاف دو شمشیر کار فرماید

نعیم خلد حلال است بر کسی صائب
که دست ولب به نعیم جهان نیالاید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 398 از 718:  « پیشین  1  ...  397  398  399  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA