انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 401 از 718:  « پیشین  1  ...  400  401  402  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۱۲

تردد از دل بی آرزو نمی آید
چو پای خفته ز من جستجو نمی آید

اگر رسد به لبم جان ز تنگدستیها
ز من فروختن آبرو نمی آید

نهفته گنجی اگر نیست در خرابه من
چرا سرم به عمارت فرونمی آید

چو تنگ حوصلگان دور مگذران از خود
که آب رفته در اینجا به جونمی آید

مگر عقیق تو گردد سهیل چهره من
که رنگم از می لعلی به رو نمی آید

به خوی نازک آیینه آشنا شده است
دگر ز طوطی من گفتگو نمی آید

نهان نگردد صائب چو عشق صادق شد
علاج سینه من از رفو نمی آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۱۳

مدام چشم تو مست شراب می باید
همیشه خانه ظالم خراب می باید

ازین قلمرو ظلمت گذشتن آسان نیست
دلی به روشنی آفتاب می باید

به خون خویش دل داغدار من تشنه است
کباب سوخته را این شراب می باید

کدام گنج گهر نیست در خرابه دل
درین خرابه همین ماهتاب می باید

لباس عاریتی دور کن که دریا را
کمر ز موج وکلاه از حباب می باید

علاج مرده دلان جسم را گداختن است
زمین سوخته را این سحاب می باید

کم است مستی غفلت ترا که چون طفلان
فسانه ای دگراز بهر خواب می باید

به شیشه نقل کنی تا ازین سفالین خم
هزار جوش ترا چون شراب می باید

ز تازیانه موج است آب زیروزبر
زبان خموش به بزم شراب می باید

چو زلف تا بهم آری دو مصرع موزون
هزار حلقه ترا پیچ وتاب می باید

گدایی در دل می کنی اگر صائب
دل شکسته وچشم پر آب می باید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۱۴

اسیر بند قضا رو گشاده می باید
به تیغ گردن تسلیم داده می باید

ز پاس عزت روشندلان مشو غافل
که سرو بر لب آب ایستاده می باید

مگیر تنگ به مردم که اهل دولت را
دل گشاده ودست گشاده می باید

عنان نفس ز کف دادن از بصیرت نیست
سگ درنده اسیر قلاده می باید

به قدر آنچه بود برگ نخل بیش از بار
زبان شکر ز نعمت زیاده می باید

کمند جاذبه از شش جهت عنان تاب است
به راه کعبه مقصد چه جاده می باید

سؤال را گره جبهه قفل لب گردد
در سرای کریمان گشاده می باید

ترا چو مور ازان حرص دربدر دارد
که لقمه از دهن خود زیاده می باید

مدار دست ز دامان جام می صائب
اگر ترا دل ودست گشاده می باید

به بحر صائب اگر آشنایی ات هوس است
نخست شستن دست از اراده می باید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۱۵

دو چشم شوخ ترا دیده بان نمی باید
که آهوان حرم را شبان نمی باید

شکوه حسن تو راه نگاه را بسته است
گل عذار ترا دیده بان نمی باید

نگاه حسرت اگر دست وپای گم نکند
برای عرض تمنا زبان نمی باید

چه حاجت است به تدبیر عقل مجنون را
درخت بادیه را باغبان نمی باید

سبکروان هوس را نظر به منزل نیست
برای تیر هوایی نشان نمی باید

بس است گرد یتیمی لباس گوهر من
مرا لباس دگر در جهان نمی باید

چه حاجت است به تحصیل علم عارف را
ز خود برآمده را نردبان نمی باید

بس است نامه پروانه بوی سوختگی
به عرض حال مرا ترجمان نمی باید

رفیق در سفر آب وگل ضرور بود
برای رفتن دل کاروان نمی باید

بس است نغمه صائب گرهگشای چمن
نسیم صبح درین گلستان نمی باید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۱۶

زبان شکوه به خشم زمانه افزاید
که خس به آتش سوزان زبانه افزاید

مکن ز چرخ شکایت که توسن بد رگ
لگد به کجروی از تازیانه افزاید

چنین که حرص فلک می افزاید از پیری
به رزق ما چه امیدست دانه افزاید

رسیده است ترا خواب بیخودی جایی
که آگهی ز شراب شبانه افزاید

کند پیاله خون خوردن تو چرخ وسیع
به قدر آنچه ترا باغ وخانه افزاید

اگر ز خواب شکایت به روزگار برم
به رغم من به فسون وفسانه افزاید

ز شکر شکوه مزن پیش چرخ دم صائب
که آن بهانه طلب بر بهانه افزاید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۱۷

ز روی نو خط دلدار جان بیاساید
چو ماه پرده نشین شد کتان بیاساید

قرار نیست به جایی بلند همت را
چگونه از حرکت آسمان بیاساید

فلک ز کشتن من پشت داد بر دیوار
چو تیر بر هدف آید کمان بیاساید

نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست
چو گل ز باغ رود باغبان بیاساید

شکیب از دل پیران طفل طبع مجوی
چگونه برگ به فصل خزان بیاساید

دلی که در حرم کعبه بیقرار بود
کجا ز دیدن سنگ نشان بیاساید

فغان که ناله مرغان بی ادب نگذاشت
که غنچه را دل ازین بوستان بیاساید

درین زمانه پر انقلاب هیهات است
که از تردد خاطر روان بیاساید

در آستانه عشق است فتح باب امید
خوشا سری که بر آن آستان بیاساید

چه عذر لنگ شود سنگ راه راهروی
که از طلب به هزاران نشان بیاساید

به نور صبح بصیرت چو دل شود روشن
ز خوابهای پریشان روان بیاساید

درین محیط که موجش نهنگ خونخوارست
سفینه های دل ما چسان بیاساید

ز سنگ تفرقه دلهای روشن آسوده است
که گل گلاب چو شد از خزان بیاساید

حجاب جرأت دزدست روشنایی شب
دل از گناه چو شد پاک جان بیاساید

ز سیل حادثه بنیاد ما به آب رسید
سزای آن که درین خاکدان بیاساید

چه انقلاب به حسن تو راه خواهد یافت
گز از تو خاطر ما یک زمان بیاساید

ز کوه غم دل ما آرمیده شد صائب
چنان که چشم ز خواب گران بیاساید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۱۸

دل گرفته کی از لاله زار بگشاید
ز دستهای نگارین چه کار بگشاید

فغان که شاهد گل را بهار کم فرصت
امان نداد که از پانگار بگشاید

دل پر آبله من به خاک وخون غلطد
گره ز آبله هر که خار بگشاید

جهان فروزی ماه وستاره چندان است
که مهر پرده صبح از عذار بگشاید

چنین که دایره راتنگ کرده است سپهر
عجب که غنچه ز باد بهار بگشاید

به هیچ چیز جهان دل نمی نهد صائب
اگر کسی نظر اعتبار بگشاید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۱۹

دل از مشاهده لاله زار نگشاید
ز دستهای حنابسته کارنگشاید

گره ز غنچه پیکان زنگ بسته ما
به تر زبانی خون شکار نگشاید

ز خون زیاده شود رنگ غنچه پیکان
دل غمین ز می خوشگوار نگشاید

ز اختیار جهان عقده ای است در دل من
که جز به گریه بی اختیار نگشاید

طلسم هستی خود ناشکسته چون مردان
ترا به روی دل این نه حصار نگشاید

ز آه ما نشود نرم دل کواکب را
که دود آب ز چشم شرار نگشاید

بساز با دل پربار خود گر آزادی
که هیچ کس ز دل سرو بار نگشاید

خوش آن صدف که گر از تشنگی کباب شود
دهان خویش به ابر بهار نگشاید

شکایت گره دل به روزگار مبر
که هیچ کس بجز از کردگار نگشاید

اگر چه ذره سزاوار مهر تابان نیست
نمی شود که ز پرتو کنار نگشاید

مجوی خاطر جمع از جهان ناامنی
که تیغ را زکمر کوهسار نگشاید

ز تنگنای جهان کی گشاده می گردد
دلی که در بر و آغوش یار نگشاید

زمین وچرخ بغیر از غبار و دودی نیست
خوش آن که چشم به دود وغبار نگشاید

مراست از دل مغرور غنچه ای صائب
که در به روی نسیم بهار نگشاید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۲۰

شکسته حالی من پیش یار باید دید
خزان رنگ مرا در بهار باید دید

اگر چه چون دل شب فیض من نمایان نیست
مرا به دیده شب زنده دار باید دید

مقام عرض تجمل میان دریا نیست
چو موج جوهر من در کنار باید دید

اگر چه در خمشی نیز جوهرم گویاست
مرا چوتیغ دم کارزار باید دید

خراب حالی این قصرهای محکم را
ز روزن نظر اعتبار باید دید

مرا ز روز قیامت غمی که هست این است
که روی مردم عالم دوبار باید دید

کجاست فرصت گرداندن ورق صائب
به روی کار هم از پشت کار باید دید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۲۱

لطافت رخ ازین بیشتر نمی باشد
که بی نقاب ترا آشکار نتوان دید

عیار خوی تو پیداست از دل سنگین
اگر چه در دل خارا شرار نتوان دید

تلاش دیدن آن گلعذار ساده دلی است
به دیده ای که ره انتظار نتوان دید

بغیر رخنه دل رخنه دگر صائب
پی نجات درین نه حصار نتوان دید

برون نرفته ز خود حسن یار نتوان دید
درون بیضه صفای بهارنتوان دید

ز خون خویش ترا در نگار خواهم دست
اگر چه بر ید بیضا نتوان دید

خط عذار تو بارست بردل عشاق
که چشم آینه را در غبار نتوان دید

به باده شفقی وقت صبح را خوش دار
که پیر میکده را هوشیارنتوان دید

ره صلاح به دست آر در جوانیها
که پیش پا به چشم مزارنتوان دید

بریز خون مرا وخمار خود بشکن
که چشم مست ترا در خمارنتوان دید

ز جوش فاخته بر سرو می خورم دل خویش
به دوش مردم آزاده بارنتوان دید

چه جای آینه کز شرم آن رخ محجوب
دلیر در رخ آیینه دار نتوان دید

بس است آنچه من از روی آتشین دیدم
در آفتاب قیامت دوبار نتوان دید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 401 از 718:  « پیشین  1  ...  400  401  402  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA