انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 405 از 718:  « پیشین  1  ...  404  405  406  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۵۳

پروانه ای که گرد تو یک بار می پرد
از شاخسار شعله شرروار می پرد

ژولیده موی باش که سر می دهد به باد
هر کس به بال طره دستار می پرد

امروز نوبت جگر تشنه زخم کیست
کز شوق بوسه اش لب سوفار می پرد

تا در بغل کشد کمر نازک ترا
از شوق چشم حلقه زنار می پرد

کم ظرف تشنه حرکتهای ناقص است
چشم حباب از پی رفتار می پرد

بال تپش اگر دل پرخون بهم زند
رنگ بهانه جوی ز رخسار می پرد

از دستبرد سنگ حوادث چه غافل است
مرغی که شاخ شاخ به گلزار می پرد

برقطره ای ندوخته ام چشم چون حباب
موج دلم به ساغر سرشار می پرد

حسن غیور را ز نگهبان گریز نیست
چشم گل از پی مژه خار می پرد

صائب شراب شوق چنین گر اثر کند
مهر خموشی از لب اظهار می پرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۵۴

راهی که مرغ عقل به یک سال می پرد
در یک نفس جنون سبکبال می پرد

چشم گرسنه را نکند سیر جمع مال
در خرمن است ودیده غربال می پرد

حرصش فزون ز خاک شود همچو چشم دام
چشم ندیده ای که پی مال می پرد

دولت ز آستان فنا جو که این هما
از سرگذشتگان را دنبال می پرد

بگذر ز آرزو که به جایی نمی رسد
چندان که دل به شهپر آمال می پرد

زین آتشی که در جگر تشنه من است
همچو سپند عقده تبخال می پرد

در مطلب بلند به همت توان رسید
عنقا به کوه قاف به این بال می پرد

ایام عمر زود به انجام می رسد
زینسان که ماه می رود وسال می پرد

پامال کرد اگر چه مرا جلوه های او
گوشم همان به نغمه خلخال می پرد

غافل مشو ز آه ضعیفان کز این نسیم
افسر ز فرق دولت واقبال می پرد

صائب چو یاد گردش آن چشم می کنم
هوش از سرم چو مرغ سبکبال می پرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۵۵

از چشم ودل کی آن گل سیراب بگذرد
خودبین کجا ز آینه وآب بگذرد

در سینه های صاف نگیرد قرار دل
زود از بساط آینه سیماب بگذرد

چون آب شور کام جهان تشنگی فزاست
سیراب تشنه ای که ازین آب بگذرد

در جوی شیر کاسه به خون جگر زند
از می کسی که شب مهتاب بگذرد

ظلم است زندگانی روشندلان چو شمع
جایی بغیر گوشه محراب بگذرد

بر قرب دل مبند که با ربط آفتاب
در کان مدار لعل به خوناب بگذرد

پیری به صد شتاب جوانی ز من گذشت
پل را ندیده ام که ز سیلاب بگذرد

گیرنده است پنجه خونهای بیگناه
چون ناوک تو از دل بیتاب بگذرد

چو موسم شباب دم صبح شیب را
صائب روا مدار که در خواب بگذرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۵۶

از کوچه ای که آن گل بی خار بگذرد
موج لطافت از سر دیوار بگذرد

تا حشر جای سبزه برآید ز بان شکر
بر هر زمین که سرو تو یک بار بگذرد

خاری است خار عشق که بی دست وپا شود
آتش اگر ز سایه آن خار بگذرد

مژگان وچشم عاشق دیرینه همند
چون می شود که آبله از خار بگذرد

ای کارساز خلق به فریاد من برس
زان پیشتر که کار من از کار بگذرد

از سرگذشته اندکریمان و این زمان
کو سرگذشته ای که زدستار بگذرد

چند از خیال گنج که خاکش به فرق باد
عمرم به تلخی دهن مار بگذرد

قطع نظر ز نعمت فردوس مشکل است
صائب چسان ز لذت دیدار بگذرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۵۷

زان قامت بلند نظر باز نگذرد
زین سرو هیچ مرغ به پرواز نگذرد

هنگامه سخن به سخن گرم می شود
صاحب سخن ز چشم سخنسار نگذرد

اشک از غبار خاطر من ره برون نبرد
زین گرد سیل خانه برانداز نگذرد

از سیر لاله زار زند نعل واژگون
برخاک کشتگان اگر از ناز نگذرد

در سینه من است ازان کبک خوشخرام
کوهی کز آن عقاب به پرواز نگذرد

صائب ز عجز نیست ز راه مروت است
فریاد من اگر ز هم آواز نگذرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۵۸

آن راکه چشم مست تو بی اختیارکرد
آسوده اش ز پرسش روز شمار کرد

رحمی نکرد بر جگر آتشین ما
مشاطه ای که لعل ترا آبدار کرد

یارب چها کند به دل بیقرار ما
حسنی که آب آینه را بیقرار کرد

نگذاشت چشم باز کند دل غبار خط
این گرد شوخ چشم چه با این سوار کرد

از دل مپیچ روی که شکرشکن نشد
هر طوطیی که پشت برآیینه دار کرد

بی انتظار دامن خورشید را گرفت
چون شبنم آن که آینه را بی غبار کرد

ای غنچه لب ز پرده برون آ که در چمن
گل چشم انتظار ز شبنم چهار کرد

شد پیکرم نشان خدنگش پس از هلاک
این مشت استخوان چه همایی شکار کرد

در کام شیر بستر راحت فکنده است
هرکس که خواب امن درین روزگار کرد

اطعام رزق روح وطعام است رزق تن
خوش وقت آن که روزی روح اختیار کرد

عیسی همین به چرخ چهارم نرفته است
بسیار ازین پیاده تجرد سوار کرد

این آن غزل که سعدی شیراز گفته است
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۵۹

پیش نسیم صبح گل آغوش باز کرد
از پاکدامنان نتوان احتراز کرد

از وصل ساختم به نظر بازی خیال
بوی گلم ز صحبت گل بی نیاز کرد

از یک نگاه برد دل ودین وهوش من
این کعبتین چشم مرا پاکباز کرد

گردید از شکنجه بیچارگی خلاص
از چاره هر که رو به در چاره ساز کرد

محمود اگر چه بتکده ها را خراب ساخت
زیر وزبر به نیم نگاهش ایاز کرد

دریا نشست گرد خجالت ز چهره اش
سیلی که بر خرابه ما ترکتاز کرد

از سادگی به مهره گل ساخت از گهر
دل را تسلی آن به عشق مجاز کرد

قانع ز دام خود به مگس شد چو عنکبوت
زاهد که پیش خلق نماز دراز کرد

شد طشت آتش افسر زر در نظر مرا
تا عشق او به داغ مرا سرفراز کرد

کوتاه ساخت دست دراز کریم را
در عرض حاجت آن سخن را دراز کرد

صائب نیازمندی من گشت بیشتر
چندان که یار در دل من خون زناز کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۰

تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد
پا از گلیم خویش نبایددراز کرد

پستان حنظلم به دهن تنگ شکرست
نتوان به تلخروییم از شیر باز کرد

بر جبهه اش غبار خجالت نشسته باد
سیلی که بر خرابه من ترکتاز کرد

در آستین بخت بلندست این کلید
نتوان به زور دست در فیض باز کرد

مست خیال را به وصال احتیاج نیست
بوی گلم ز صحبت گل بی نیاز کرد

در پرده بود راز حقیقت گشاده روی
منصور از برای چه افشای راز کرد

سرو تو پیش من ره آزادگی گذاشت
رخسار ساده تو مرا پاکباز کرد

صائب به پیشگاه حقیقت قدم گذاشت
مردانه طی کوچه تنگ مجاز کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۱

مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد
یاد آمدش ز وحشت لیلی وحال کرد

در روزگار حسن تو از خجلتی که داشت
گل آب ورنگ خود عرق انفعال کرد

گل کرد چون شفق ز گریبان ودامنش
چندان که چرخ خون مرا پایمال کرد

شیرازه بهار تماشا گسسته بود
تا مرغ پرشکسته ما فکر بال کرد

پیچد زبان سبزه خاکش به یکدگر
حیرانی رخ تو کسی را که لال کرد

جوش نشاط خون من از می زیاده بود
این عالم فسرده مرا چون سفال کرد

پیری اگر چه گوهر دندان ز من گرفت
شادم که بی نیاز مرا از خلال کرد

هر بلبلی که از رخ گل نسخه برگرفت
عیش بهار فصل خزان زیربال کرد

از سایه خط تو چو خورشید روشن است
میلی که آفتاب تو سوی زوال کرد

هر سیل تیره ای که ازان تیره تر نبود
روشنگر محیط به موجی زلال کرد

صائب بس است چند کنی فکر آن دهن
نتوان تمام عمر خیال محال کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۲

داغی که کوه را جگر گرم لاله کرد
گردون سنگدل به دل ما حواله کرد

هرکس که راه برد به کم عمری بهار
چون لاله صاف ودرد جهان یک پیاله کرد

لیلی به این گنه که به مجنون گرفت انس
خاک سیه به کاسه چشم غزاله کرد

رخسار همچو ماه تو گلگل شد از شراب
هر حلقه ای ز زلف ترا همچو هاله کرد

هر پاره از دلم به جهانی فکند آه
این طفل باددست چه با این رساله کرد

درد هزار ساله ما را به یک نفس
پیر مغان دوا به شراب دوساله کرد

دولت همان به سایه من فخر می کند
قسمت مرا اگر به سگان هم نواله کرد

صائب نمی خورد جگر از فکر برگ عیش
هرکس به درد و داغ قناعت چو لاله کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 405 از 718:  « پیشین  1  ...  404  405  406  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA