غزل شماره ۴۰۵۳ پروانه ای که گرد تو یک بار می پرداز شاخسار شعله شرروار می پردژولیده موی باش که سر می دهد به بادهر کس به بال طره دستار می پردامروز نوبت جگر تشنه زخم کیستکز شوق بوسه اش لب سوفار می پردتا در بغل کشد کمر نازک ترااز شوق چشم حلقه زنار می پردکم ظرف تشنه حرکتهای ناقص استچشم حباب از پی رفتار می پردبال تپش اگر دل پرخون بهم زندرنگ بهانه جوی ز رخسار می پرداز دستبرد سنگ حوادث چه غافل استمرغی که شاخ شاخ به گلزار می پردبرقطره ای ندوخته ام چشم چون حبابموج دلم به ساغر سرشار می پردحسن غیور را ز نگهبان گریز نیستچشم گل از پی مژه خار می پردصائب شراب شوق چنین گر اثر کندمهر خموشی از لب اظهار می پرد
غزل شماره ۴۰۵۴ راهی که مرغ عقل به یک سال می پرددر یک نفس جنون سبکبال می پردچشم گرسنه را نکند سیر جمع مالدر خرمن است ودیده غربال می پردحرصش فزون ز خاک شود همچو چشم دامچشم ندیده ای که پی مال می پرددولت ز آستان فنا جو که این همااز سرگذشتگان را دنبال می پردبگذر ز آرزو که به جایی نمی رسدچندان که دل به شهپر آمال می پردزین آتشی که در جگر تشنه من استهمچو سپند عقده تبخال می پرددر مطلب بلند به همت توان رسیدعنقا به کوه قاف به این بال می پردایام عمر زود به انجام می رسدزینسان که ماه می رود وسال می پردپامال کرد اگر چه مرا جلوه های اوگوشم همان به نغمه خلخال می پردغافل مشو ز آه ضعیفان کز این نسیمافسر ز فرق دولت واقبال می پردصائب چو یاد گردش آن چشم می کنمهوش از سرم چو مرغ سبکبال می پرد
غزل شماره ۴۰۵۵ از چشم ودل کی آن گل سیراب بگذردخودبین کجا ز آینه وآب بگذرددر سینه های صاف نگیرد قرار دلزود از بساط آینه سیماب بگذردچون آب شور کام جهان تشنگی فزاستسیراب تشنه ای که ازین آب بگذرددر جوی شیر کاسه به خون جگر زنداز می کسی که شب مهتاب بگذردظلم است زندگانی روشندلان چو شمعجایی بغیر گوشه محراب بگذردبر قرب دل مبند که با ربط آفتابدر کان مدار لعل به خوناب بگذردپیری به صد شتاب جوانی ز من گذشتپل را ندیده ام که ز سیلاب بگذردگیرنده است پنجه خونهای بیگناهچون ناوک تو از دل بیتاب بگذردچو موسم شباب دم صبح شیب راصائب روا مدار که در خواب بگذرد
غزل شماره ۴۰۵۶ از کوچه ای که آن گل بی خار بگذردموج لطافت از سر دیوار بگذردتا حشر جای سبزه برآید ز بان شکربر هر زمین که سرو تو یک بار بگذردخاری است خار عشق که بی دست وپا شودآتش اگر ز سایه آن خار بگذردمژگان وچشم عاشق دیرینه همندچون می شود که آبله از خار بگذردای کارساز خلق به فریاد من برسزان پیشتر که کار من از کار بگذرداز سرگذشته اندکریمان و این زمانکو سرگذشته ای که زدستار بگذردچند از خیال گنج که خاکش به فرق بادعمرم به تلخی دهن مار بگذردقطع نظر ز نعمت فردوس مشکل استصائب چسان ز لذت دیدار بگذرد
غزل شماره ۴۰۵۷ زان قامت بلند نظر باز نگذردزین سرو هیچ مرغ به پرواز نگذردهنگامه سخن به سخن گرم می شودصاحب سخن ز چشم سخنسار نگذرداشک از غبار خاطر من ره برون نبردزین گرد سیل خانه برانداز نگذرداز سیر لاله زار زند نعل واژگونبرخاک کشتگان اگر از ناز نگذرددر سینه من است ازان کبک خوشخرامکوهی کز آن عقاب به پرواز نگذردصائب ز عجز نیست ز راه مروت استفریاد من اگر ز هم آواز نگذرد
غزل شماره ۴۰۵۸ آن راکه چشم مست تو بی اختیارکردآسوده اش ز پرسش روز شمار کردرحمی نکرد بر جگر آتشین مامشاطه ای که لعل ترا آبدار کردیارب چها کند به دل بیقرار ماحسنی که آب آینه را بیقرار کردنگذاشت چشم باز کند دل غبار خطاین گرد شوخ چشم چه با این سوار کرداز دل مپیچ روی که شکرشکن نشدهر طوطیی که پشت برآیینه دار کردبی انتظار دامن خورشید را گرفتچون شبنم آن که آینه را بی غبار کردای غنچه لب ز پرده برون آ که در چمنگل چشم انتظار ز شبنم چهار کردشد پیکرم نشان خدنگش پس از هلاکاین مشت استخوان چه همایی شکار کرددر کام شیر بستر راحت فکنده استهرکس که خواب امن درین روزگار کرداطعام رزق روح وطعام است رزق تنخوش وقت آن که روزی روح اختیار کردعیسی همین به چرخ چهارم نرفته استبسیار ازین پیاده تجرد سوار کرداین آن غزل که سعدی شیراز گفته استمزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
غزل شماره ۴۰۵۹ پیش نسیم صبح گل آغوش باز کرداز پاکدامنان نتوان احتراز کرداز وصل ساختم به نظر بازی خیالبوی گلم ز صحبت گل بی نیاز کرداز یک نگاه برد دل ودین وهوش مناین کعبتین چشم مرا پاکباز کردگردید از شکنجه بیچارگی خلاصاز چاره هر که رو به در چاره ساز کردمحمود اگر چه بتکده ها را خراب ساختزیر وزبر به نیم نگاهش ایاز کرددریا نشست گرد خجالت ز چهره اشسیلی که بر خرابه ما ترکتاز کرداز سادگی به مهره گل ساخت از گهردل را تسلی آن به عشق مجاز کردقانع ز دام خود به مگس شد چو عنکبوتزاهد که پیش خلق نماز دراز کردشد طشت آتش افسر زر در نظر مراتا عشق او به داغ مرا سرفراز کردکوتاه ساخت دست دراز کریم رادر عرض حاجت آن سخن را دراز کردصائب نیازمندی من گشت بیشترچندان که یار در دل من خون زناز کرد
غزل شماره ۴۰۶۰ تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کردپا از گلیم خویش نبایددراز کردپستان حنظلم به دهن تنگ شکرستنتوان به تلخروییم از شیر باز کردبر جبهه اش غبار خجالت نشسته بادسیلی که بر خرابه من ترکتاز کرددر آستین بخت بلندست این کلیدنتوان به زور دست در فیض باز کردمست خیال را به وصال احتیاج نیستبوی گلم ز صحبت گل بی نیاز کرددر پرده بود راز حقیقت گشاده رویمنصور از برای چه افشای راز کردسرو تو پیش من ره آزادگی گذاشترخسار ساده تو مرا پاکباز کردصائب به پیشگاه حقیقت قدم گذاشتمردانه طی کوچه تنگ مجاز کرد
غزل شماره ۴۰۶۱ مجنون نظر به شوخی چشم غزال کردیاد آمدش ز وحشت لیلی وحال کرددر روزگار حسن تو از خجلتی که داشتگل آب ورنگ خود عرق انفعال کردگل کرد چون شفق ز گریبان ودامنشچندان که چرخ خون مرا پایمال کردشیرازه بهار تماشا گسسته بودتا مرغ پرشکسته ما فکر بال کردپیچد زبان سبزه خاکش به یکدگرحیرانی رخ تو کسی را که لال کردجوش نشاط خون من از می زیاده بوداین عالم فسرده مرا چون سفال کردپیری اگر چه گوهر دندان ز من گرفتشادم که بی نیاز مرا از خلال کردهر بلبلی که از رخ گل نسخه برگرفتعیش بهار فصل خزان زیربال کرداز سایه خط تو چو خورشید روشن استمیلی که آفتاب تو سوی زوال کردهر سیل تیره ای که ازان تیره تر نبودروشنگر محیط به موجی زلال کردصائب بس است چند کنی فکر آن دهننتوان تمام عمر خیال محال کرد
غزل شماره ۴۰۶۲ داغی که کوه را جگر گرم لاله کردگردون سنگدل به دل ما حواله کردهرکس که راه برد به کم عمری بهارچون لاله صاف ودرد جهان یک پیاله کردلیلی به این گنه که به مجنون گرفت انسخاک سیه به کاسه چشم غزاله کردرخسار همچو ماه تو گلگل شد از شرابهر حلقه ای ز زلف ترا همچو هاله کردهر پاره از دلم به جهانی فکند آهاین طفل باددست چه با این رساله کرددرد هزار ساله ما را به یک نفسپیر مغان دوا به شراب دوساله کرددولت همان به سایه من فخر می کندقسمت مرا اگر به سگان هم نواله کردصائب نمی خورد جگر از فکر برگ عیشهرکس به درد و داغ قناعت چو لاله کرد