انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 406 از 718:  « پیشین  1  ...  405  406  407  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۳

خرم کسی که قصر اقامت بنا نکرد
رفت از میان چو گل کمر خویش وا نکرد

چندان که تاختیم به دنبال عمر را
این آهوی رمیده نظر برقفا نکرد

جز من که راه عشق به تسلیم می روم
با دست بسته هیچ شناور شنا نکرد

رنگ گهر شکسته شود از بهای کم
ما را فلک عبث به دو عالم بها نکرد

موی سفید سبز شد از دست شانه را
از زلف مشکبار تو یک عقده وانکرد

با آه سرد من چه کند چرخ پرنجوم
هرگز به خرج باد زر گل وفا نکرد

تااقتدا به کارگزاران عشق کرد
در هیچ کار فکرت صائب خطا نکرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۴

خوش وقت قطره ای که زدریا سفر نکرد
آواره خویش را به هوای گهر نکرد

موجی ازین محیط سیه کاسه برنخاست
کز جلوه فریب مرا تشنه ترنکرد

مانند نخل موم نهال امید ما
در مغز خاک ریشه به ذوق ثمر نکرد

شد همچو تخم سوخته در خاک ناپدید
دلمرده ای که تربیت بال وپر نکرد

بر آب تلخ بحر کجا سایه افکند
ابری که التفات به آب گهر نکرد

دلها ز داغ ماتم پروانه آب شد
آن شمع آستین خود از گریه ترنکرد

دریا ز لطف پرده چشم حباب شد
آن سنگدل نگاه به آهل نظر نکرد

با آن که نونیاز ستم بود خط او
ملک دلی نماند که زیر وزبر نکرد

صائب بساز از رخ او بانگاه دور
با آفتاب دست کسی در کمر نکرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۵

دل آب گشت وتربیت دانه ای نکرد
این شمع مرد و گریه مستانه ای نکرد

هرگز چو زلف ماتمیان دست روزگار
سررشته امید مرا شانه ای نکرد

سالک به تازیانه شوق از جهان گذشت
این سیل التفات به ویرانه ای نکرد

با دل گذار کار زبان را که در مصاف
صد تیغ کار حمله مردانه ای است

فانوس چون کفن نشود بر فروغ شمع
هرگز رعایت دل پروانه ای نکرد

هرچند لاله چشم وچراغ بهار بود
عمرش وفا به خوردن پیمانه ای نکرد

در موسم چنین دل نادردمندما
صائب هوای گوشه میخانه ای نکرد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۶

هر کس ز قید تن دل روشن برآورد
اخگر برون ز توده خاکستر آورد

دست از طلب مکش که سمندر ز جذب عشق
از بال وپر بهم زدن آتش برآورد

چشمی که ساخت سرمه عبرت منورش
از حقه حباب برون گوهر آورد

پیکان قرار در تن مردم نمی کند
دل هر زمان ز جای دگر سربرآورد

از آرزو فتاد برون آدم از بهشت
تا آرزو ترا چه بلا برسر آورد

جان پرورست صحبت پاکیزه گوهران
هرکس به بحر موم برد عنبر آورد

شب زنده دار باش که گردد سفید روی
آیینه چون پناه به خاکسترآورد

ایمن مباش ازان خط مشکین به گردلب
کاین مور زود گرد ز شکر برآورد

از زلف وخط گرفتن دل سخت مشکل است
بیرون چگونه مهره کس از ششدر آورد

از روی درد بلبل اگر ناله سر کند
گل را نفس گسسته به زیر پرآورد

از شش جهت به دل غم دنیا نهاد روی
یک تن چگونه حمله بر این لشکر آورد

ساز غضب حلیم گرانسنگ را سبک
کف وقت جوش بحر گهر بر سرآورد

جان تازه می شود ز پریخانه خیال
صائب چگونه سر ز گریبان برآورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۷

روزی که خط سر از لب دلبر برآورد
از موج بال چشمه کوثر برآورد

با عشق حسن در ته یک پیرهن بود
آتش ز بال خویش سمندر برآورد

از سینه های گرم مجو آرزوی خام
از خاک تخم سوخته کی سر برآورد

نگذاشت خط در آن لب شیرین حلاوتی
مور حریص گرد ز شکر برآورد

دل را مکن کباب که هرقطره اشک او
شور قیامت از دل اخگر برآورد

رنگین سخن ز بخشش خلق است بی نیاز
این غنچه بی طلب زدهن زر برآورد

از روی آتشین تو انگشت زینهار
برق تجلی از مژه تر برآورد

تابرخورد ازان لب میگون به کام دل
ساغر ز خویش باده احمر برآورد

مژگان اشکبار شود رشته گهر
چون زان دهان تنگ سخن سربرآورد

در جلوه گاه حسن تو انگشت زینهار
از قامت علم صف محشربرآورد

شبها ز بیقراری پهلوی خشک من
بالش پر از تزلزل بسر برآورد

آسوده تر ز دیده قربانیان شود
بر روی آرزو دل اگر در برآورد

از گرمخونی دل مشتاق زخم من
در بیضه تیغ بال ز جوهر برآورد

پا در رکاب برق بود فصل نوبهار
صائب ز زیر بال چرا سر برآورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۸

کی غم مرا ز دل می احمر برآورد
صیقل چگونه ز آینه جوهر برآورد

آن را که هست در رگ جان پیچ وتاب عشق
چون رشته عاقبت ز گهر سربرآورد

از خوی آتشین تو هرجا سمندری است
انگشت زینهار ز هر پر برآورد

ز افتادگی غبار به دل ره مده که مور
عمرش تمام گردد اگر پر برآورد

خودبین مشو کز آب روان بخش زندگی
آیینه در به روی سکندر برآورد

چون آفتاب دولت دنیای زودسیر
هر روز سر ز روزن دیگر برآورد

قانع چو کهربا به پرکاه اگر شوم
صد چشم در گرفتن آن پربرآورد

پا در رکاب برق بود فصل نوبهار
صائب ز زیر بال چرا سربرآورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۶۹

روی تو اشک را ز چکیدن برآورد
بوی تو وحش را ز رمیدن برآورد

گر پرتو جمال تو برآسمان فتد
چشم ستاره را ز پریدن برآورد

دیوانگی است سلسله پای کودکان
مجنون غزال را ز رمیدن برآورد

بازآ که از قیامت شوق جمال تو
وقت است نامه بال پریدن برآورد

نتوان کشید خار تو از پا مگر کسی
این خار را به پای کشیدن برآورد

رنگ چمن ز دیدن گلچین پریده است
آه آن زمان که دست به چیدن برآورد

حیرت نگر که ماهی مسکین میان آب
از شوق آب بال پریدن برآورد

دل خون شده است حیرت دیدار او مگر
این قطره را ز دست چکیدن برآورد

صائب نماز زلزله واجب شود به خلق
چون دل ز شوق بال تپیدن برآورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۷۰

تنها ز باغ خود چمن آرا ثمر خورد
آن را که باغ نیست ز صد باغ برخورد

با تشنگی بساز که باریکتر شود
هرچند رشته آب گهر بیشتر خورد

در زیر تیغ حادثه ابرو گشاده باش
کاین زخمها ز چین جبین بر سپر خورد

روشندلان ز نقش خود آزار می کشند
کز جوهر آب آینه بر یکدیگر خورد

کلفت درین بساط به قدر بصیرت است
سوزن ز خار خون جگر بیشتر خورد

تلخی نمی رسد به قناعت رسیدگان
در خاک مور غوطه به تنگ شکر خورد

جان تازه می شود ز لب روح پرورت
هر کس که برخورد به تواز عمربرخورد

بی لنگری مکن که سبکسر درین محیط
چون کف همیشه سیلی موج خطر خورد

هر کس که آشنا به سخن چون قلم شود
صائب همیشه زخم نمایان به سر خورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۷۱

پوشیده یار اگر نه می ناب می خورد
این رنگ لاله گون ز کجا آب می خورد

چون تشنه ای که آب خورد در میان خواب
خونم چو آب چشم تو در خواب می خورد

موی میانش از نگه گرم عاشقان
از زلف مشکبار فزون تاب می خورد

پهلوی هر که کرد قناعت به خاک نرم
نیش از سمور وقاقم وسنجاب می خورد

این رشته زود خرج گره می شودتمام
از عشق اگر چنین رگ جان تاب می خورد

از کوزه سفال نخورده است آب سرد
از جام زر کسی که می ناب می خورد

هر قطره آب در جگرش می شود گهر
هر کس شمرده همچو صدف آب می خورد

غافل که می خورد دل خود را ز سادگی
از رشته آنچه گوهر سیراب می خورد

دل ایمن از گزند سر زلف یار نیست
چون ماهیی که طعمه ز قلاب می خورد

در نور کی رسد ید بیضا به نخل طور
پروانه خون خویش به مهتاب می خورد

صائب چو لاله هر که بود کاسه سرنگون
بی دردسر مدام می ناب می خورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۷۲

کم کم دل مرا غم واندیشه می خورد
این باده عاقبت سر این شیشه می خورد

مسدود چون کنم که درین تنگنا مرا
بادی به دل ز روزن اندیشه می خورد

خون دل است روزی غم پیشگان فکر
بیچاره آن که روزی ازین پیشه می خورد

ضعفم رسیده است به جایی که پای من
از موجه هوا به دم تیشه می خورد

جایی که خون ز ناخن خورشید می چکد
فرهاد ساده لوح غم تیشه می خورد

نخلی است آسمان که دل ماست ریشه اش
این نخل سرکش آب ازین ریشه می خورد

پرورده اند شیشه افلاک را به زهر
بیچاره آن که زخمی ازین شیشه می خورد

موقوف یک پیاله بود زهد خشک من
از چشم شیر برق به این بیشه می خورد

صائب کجا رسد به هما استخوان ما
ما را چنین که آتش اندیشه می خورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 406 از 718:  « پیشین  1  ...  405  406  407  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA