انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 409 از 718:  « پیشین  1  ...  408  409  410  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۹۳

تا گردباد آه به گردون نمی رسد
از گرد راه قاصد مجنون نمی رسد

هرجا دچار وصل شوی کام دل بکیر
هر روز نافه بر سر مجنون نمی رسد

هر مصرع بلند به عمری برابرست
زین بیشتر به مردم موزون نمی رسد

تا دختری ز سلسله تاک مانده است
وحدت سرای خم به فلاطون نمی رسد

صائب نمی کشم نفسی کز دیار عشق
صد درد نوبه سینه محزون نمی رسد




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

غزل شماره ۴۰۹۴

هرگز به چشم شوخی ابرو نمی رسد
پای به خواب رفته به آهو نمی رسد

با صد زبان چگونه شود یک زبان طرف
گفتار لب به چشم سخنگو نمی رسد

یک شب زیاده خوبی پا در رکاب نیست
هرگز هلال عید به ابرو نمی رسد

از موج حسن باده یکی می شود هزار
از خط کدورتی به لب او نمی رسد

دل می شود ز سایه آزادگان خنک
از سرو زحمتی به لب جو نمی رسد

سنجیده را سبک نکند حرف سخت خلق
از سنک خفتی به ترازو نمی رسد

باریک اگر ز فکرتواند شد آدمی
جام جهان نمای به زانو نمی رسد

دامان برق را نتواند گرفت ابر
در گرد عمر تن به تکاپو نمی رسد

پیری مرا زقید کشاکش خلاص کرد
زور از کمان حلقه به بازون می رسد

حاشا که سازم از ته دل خون خود حلال
چون جام تا لبم به لب او نمی رسد

فردوس هر گلی که رساند به خون دل
در رنگ و بو به آن گل خودرو نمی رسد

گرشانه خود از دل صد چاک من کنی
آشفتگی به زلف تو یک مو نمی رسد

دامان عمر رفته نمی آیدم به کف
تا دست من به آن خم گیسو نمی رسد

بیمار بیقرار خس و خار بسترست
از دل چه نیشها که به پهلو نمی رسد

صائب عیار خوبی نیکان گرفته ایم
حسنی به حسن خصلت نیکو نمی رسد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۹۵

از خط صفای روی تو پادر رکاب شد
حسن ترا مقدمه پیچ و تاب شد

شب نیمه کرد زلف ز گرد سپاه خط
مژگان شوخ زیرو زبر زانقلاب شد

چون لاله در پیاله حسن تو خون گرم
از انقلاب دور قمر مشکناب شد

حسن ترا کشید به پای حساب خط
بگذر ز بیحساب که یوم الحساب شد

آن لعل آبدار که می می چکد ازو
بی آب تر ز رشته موج سراب شد

شدگرد خط عذار ترا بوته گداز
آن سیم خام از نفس گرم آب شد

آن روی آتشین که جهان را کباب داشت
از دود تلخ آن خط ظالم کباب شد

تنگ شکر که داشتی از طوطیان دریغ
آخر سپاه مور ازان کامیاب شد

روی تو همچو غنچه گل خرده ای که داشت
چندان نکرد صرف که خرج گلاب شد

خطی که بود نامه امید عاشقان
چون آیه عذاب ز رحمت حجاب شد

چشم تو از خرابی دلهای عاشقان
چندان نداشت دست که خودهم خراب شد

حسن ترا فکند خط از اوج اعتبار
چندان که در صفا طرف آفتاب شد

چون خط دمید بر خط فرمان نهاد سر
یک چند اگر چه زلف تو مالک رقاب شد

خط در مقام شرح برآمد رخ ترا
هر نقطه ای ز خال تو چندین کتاب شد

رویی که ذخیره می شد ازو چشم آفتاب
صائب سیاه روز چو پر غراب شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۹۶

تا دیده محو روی تو شد کامیاب شد
شبنم به آفتاب رسید آفتاب شد

حسن تو از دمیدن خط کامیاب شد
پیغمبر جمال تو صاحب کتاب شد

از شرم زلف وروی تو در ناف آهوان
صد بار مشک خون شد وخون مشک ناب شد

یک چشم خواب تلخ جهان در بساط داشت
آن هم نصیب دیده شور حباب شد

تا چهره تو در عرق شرم غوطه زد
هر آرزو که در دل من بود آب شد

آب حیات خضر گل آلود منت است
خوش وقت تشنه ای که دچار سراب شد

چون دید گل به دیده شبنم بقای عمر
در بوته گداز در آمد گلاب شد

از رفتن حباب چه پرواست بحر را
عشق ترا ازین چه که عالم خراب شد

صائب ز فیض جاذبه عشق عاقبت
با آفتاب ذره من همرکاب شد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۹۷

زین درد بی شمار که دل را نصیب شد
خواهد زراه تجربه آخرطبیب شد

نتوان نگاه داشت به زنجیر در بهشت
چشمی که آشنا به خط دلفریب شد

غیرت به بی نیازی من می برند خلق
تا درد بی دوای تو ما را نصیب شد

تیغ برهنه فلک از شرم غمزه ات
زندانی نیام چو تیغ خطیب شد

دلسرد کرد روی تو پروانه را زشمع
گل در زمان حسن تو بی عندلیب شد

چون شانه چاک شد دل شمشاد قامتان
روزی که سرو قامت او جامه زیب شد

گیرایی کمند پروبال جرات است
خال تو از دمیدن خط دلفریب شد

غفلت نگر که بر دل کافر نهاد خویش
هر خط باطلی که کشیدم صلیب شد

تا ذوق خاکبازی طفلانه یافتم
دیوار و در به تربیت من ادیب شد

ما از شکست گوهر خود داغ نیستیم
داغیم از این که گرد یتیمی غریب شد

غافل نشد دمی زنظر بازی خیال
صائب زوصل یار اگر بی نصیب شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۹۸

تا آفتاب رایت گل آشکار شد
از توبه شکسته جهان لاله زار شد

مغزی که بود مستند فرمانروای عقل
پامال ترکتاز نسیم بهار شد

رنگی که از شکستگی آن رو فتاده بود
از پرتو سهیل قدح لاله زار شد

بر سرکشان به خلق توان دست یافتن
بوی گل پیاده به صرصر سوار شد

افتادگی گزین که به این کرسی بلند
شبنم قدم گذاشت به خورشید یار شد

بر شاخ سرو تکیه چو قمری چرا کنم
نتوان به دوش مردم آزاده بار شد

هر کس به صدق در قدم خم گذاشت سر
در عرض یک دو هفته فلاطون شعار شد

صائب به کاوش مژده امیدوار باش
زین ره عقیق کرد سفر نامدار شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۰۹۹

تا بهله محرم کمر آن نگار شد
دست ز کار رفته ام امیدوار شد

گویند چشم روشنی هم غزالها
هر جا که آن نگار به عزم شکار شد

هر خنده ای که کبک درین کوهسار زد
شد زخم چون به ناخن شاهین دچار شد

شد داغدار چهره ام از اشک آتشین
برگ خزان رسیده من لاله زار شد

دلخوش کنی نماند اسیران عشق را
هر جا غمی که بود مرا غمگسار شد

گلرنگ شد ز خون جگر پرده های دل
تا همچو بوی گل نفسم بی غبارشد

عالم به خاکروبی میخانه چشم داشت
این منزلت نصیب من خاکسارشد

سنگ ملامتم ز سلامت نگاهداشت
دشمن مرا ز دشمن دیگر حصار شد

دریک نفس رسید چوشبنم به آفتاب
آن را که ختم عمر به بوس وکنارشد

ته جرعه حیات مرا آب خضر گشت
از عمر آنچه صرف تماشای یار شد

صائب شدم به حاصل عزلت امیدوار
تا عنبر از محیط نصیب کنار شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۰

لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد
زین قفل زنگ بسته در عیش باز شد

دوران بی نیازی خوبی به سر رسید
هر حلقه ای ز خط تو چشم نیاز شد

چین از کمند وحشت نخجیر می برد
زلف تو از کشاکش دلها دراز شد

چون غنچه خون دل ز شکر خنده اش چکد
از منت نسیم دهانی که باز شد

طومار زندگی ز طمع می شود تمام
کوتاه عمر شمع ز دست دراز شد

از آفتاب پاک شود دامن نگاه
چشمی که دید روی ترا پاکبازشد

از گوهرش غبار یتیمی نمی رود
آن راکه چون صدف لب خواهش فراز شد

محمود اگر چه زیروزبرکردهند را
آخر شکسته از سر زلف ایاز شد

از طفل مشربی همه اوقات عمر ما
در گفتگوی ابجد عشق مجاز شد

آزاده ای که پای به دامان خود کشید
چون سرو در ریاض جهان سرفراز شد

سودای ما ز سرزنش ناصحان فزود
روشن چراغ ما ز دم سردگاز شد

طفلان تمام روی به صحرا نهاده اند
در دشت تاجنون که هنگامه ساز شد

صائب نمی شود خمش از سرمه خزان
هرکس به ذوق بلبل ما نغمه ساز شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۱

تا چهره تو از می گلرنگ آل شد
شبنم به روی گل عرق انفعال شد

در هر نظاره یک سروگردن شود بلند
هر کس که محو قامت آن نونهال شد

کوتاهی حیات ز اظهار زندگی است
زان خضر دیر ماند که پوشیده حال شد

در یک دو هفته از نظر شور ناقصان
ماه تمام پا به رکاب هلال شد

در عهد ما که نیست جواب سلام رسم
رحم است بر کسی که زاهل سؤال شد

هرگز نکرده است کسی مهر کینه را
این آب تیره در قدح من زلال شد

برخط فزود هر چه شد از حسن یار کم
ز آنسان که عمر سایه فزون از زوال شد

در آستین هر گرهی ده کرهگشاست
دست است ترجمان زبانی که لال شد

نشنید یک تن از بن دندان حدیث من
از فکر اگر چه پیکر من چون خلال شد

صائب چه طرف بندد ازان حسن بی مثال
آیینه ای که تخته مشق مثال شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۲

مستانه سرو قامت او در خرام شد
طوق گلوی فاختگان خط جام شد

هر چند عشق دشمن کام است ازان دولب
قانع نمی توان به جواب سلام شد

شد شوق من به الفت لیلی یکی هزار
هر وحشیی که با من دیوانه رام شد

صید حرم نیم به چه جرم ای فرشته خوی
آب حلال تیغ تو بر من حرام شد

گردید طوق فاختگان طوق بندگی
روزی که سرو قامت او را غلام شد

ته جرعه ای که لعل تو برکاینات ریخت
در ساغر فلک شفق صبح وشام شد

زین پیش شغل عشق به خاصان نمی رسد
در روزگار حسن تو این شیوه عام شد

در دامگاه حادثه بال شکسته ام
از بس که ماند ناخنه چشم دام شد

ریگ روان حرص ندارد زمین پاک
کار گهر به قطره آبی تمام شد

زنهار سر ز گوشه عزلت برون میار
خون می خورد چو تیغ برون از نیام شد

دل خوردن است قسمت کامل که ماه نو
روزی خورد ز پهلوی خود چون تمام شد

بتوان گسست زود ز هم دام سست را
غمگین مباش کار تو گر بی نظام شد

صائب ز شکر تیغ شهادت مبند لب
کاین عمر پنج روزه ازو مستدام شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۳

از شب نشین هند دل من سیاه شد
عمرم چو شمع در قدم اشک وآه شد

پنداشتم ز هند شود بخت تیره سبز
این خاک هم علاوه بخت سیاه شد

صبح وطن کجاست که در شام انتظار
چون شمع افسر وکمرم اشک وآه شد

بگذر زحسن گندمی ومگذر از بهشت
زین برق فتنه خرمن آدم تباه شد

باشد همیشه در صف عشاق سربلند
آن را که آه ابلق طرف کلاه شد

می جستم از زمین خبر صدق لب به لب
از غیب اشاره ام به دم صبحگاه شد

محراب سر به سجده افتادگی نهاد
روزی که طاق ابروی او قبله گاه شد

سنگ ملامت از کف طفلان گرفت اوج
داغ جنون به فرق مرا تا کلاه شد

از بس چراغ دیده به راه تو سوختیم
از پیه دیده شعله نور نگاه شد

غافل نظر به چهره زرد منش فتاد
زان روز باز رنگ ز رخسار کاه شد

صائب چه اعتبار براخوان روزگار
یوسف به ریسمان برادر به چاه شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 409 از 718:  « پیشین  1  ...  408  409  410  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA