انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 410 از 718:  « پیشین  1  ...  409  410  411  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۴

انگور ما رسید و به خم رفت وباده شد
شکر خدا که عقده مشکل گشاده شد

قدر سخن بجا چو بود بیش می شود
نازل شود بهای نگین چون پیاده شد

فرش است نور زنده دلی در سرای من
تا لوح من چو آینه از نقش ساده شد

دامن شود بر آتش یعقوب پیرهن
از نامه شوق من به عزیزان زیاده شد

از چار پای جسم فرودآ که شد سوار
عیسی به دوش چرخ چوزین خر پیاده شد

ابروی یار تن به کشیدن نمی دهد
وریه کمان چرخ ز آهم کباده شد

صائب به نفس دون بود آزادگی گران
بی اعتبار گشت چو سگ بی قلاده شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۵

شوق می از بهار گل اندام تازه شد
پیوند بوسه ها به لب جام تازه شد

از چهره گشاده سیمین بران باغ
آغوش سازی طمع خام تازه شد

زان بوسه های تر که به شبنم زگل رسید
امید من به بوسه وپیغام تازه شد

میلی که داشتند حریفان به نقل ومی
از چشمک شکوفه بادام تازه شد

از نوبهار سبزه مینا کشید قد
از آب تلخ می جگر جام تازه شد

زان خنده ای که غنچه به روی نسیم کرد
شاهد پرستی دل خود کام تازه شد

داغی که به به خون جگر کرده بود دل
از روی گرم لاله گلفام تازه شد

شب از شکوفه روز شد وروز شب زابر
هنگامه مکرر ایام تازه شد

حاجت به رفتن چمن از کنج خانه نیست
زینسان که از بهار در وبام تازه شد

زاحرامی شکوفه ولبیک بلبلان
دل را به کعبه رغبت احرام تازه شد

صائب ترا زسردی دوران خزان مباد
کز نوبهار طبع تو ایام تازه شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۶

پیری که بار عشق به دوش رضاکشد
در گوش چرخ حلقه ز قد دوتا کشد

تا حفظ آبروی قناعت میسرست
خاکش به سر که منت آب بقا کشد

نتوان به پای سعی دویدن ز خویش
کو دست جذبه ای که گریبان ما کشد

ایمن مشو به پاک نهادی ز جور چرخ
چون دانه پاک شد تعب آسیا کشد

گشتیم گرد عالم ودر یک گل زمین
خاری نیافتیم که دامان ما کشد

داغم که خار خار طلب آفتاب را
چندان امان نداد که خاری ز پا کشد

صائب مقام امن درین روزگار نیست
خود را مگر کسی به حریم رضا کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۷

تا چند دل ترا به هوا وهوس کشد
چون عنکبوت دام به صید مگس کشد

بویی شنیده است ز گلزار اتحاد
هر بلبلی که ناز گل از خار وخس کشد

روشندلی است عاشق صادق که همچو صبح
در اولین نفس نفس باز پس کشد

فارغ ز انقلاب بهار وخزان شود
سرزیر بال هر که به کنج قفس کشد

غافل مشو ز خال ته زلف آن نگار
کاین دزد خیره حلقه به گوش عسس کشد

چون بحر دست جذبه برآرد ز آستین
مقدور نیست سیل عنان باز پس کشد

در روز بازخواست بود نامه اش سفید
چون صبح اگر کسی به تامل نفس کشد

تاکی دل گسسته عنان را ز بی تهی
چون موجه سراب به هر سو هوس کشد

پیوند خام نیست ز خامان گسستنی
چون طفل دست از ثمر نیمرس کشد

بگشا نظر که خود بود اول شکار او
دامی که عنکبوت برای مگس کشد

شیرافکن است هرکه سگ نفس خویش را
در موسم شباب به قید مرس کشد

در اصفهان ز طبع روانی مدار چشم
در خاک سرمه خیز کسی چون نفس کشد

دریا کند چگونه نفس راست در حباب
صائب به زیر سقف فلک چون نفس کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۸

اشکم به خاک چهره سیلاب می کشد
در گوش بحر حلقه گرداب میکشد

گردن به هر شکار زبون کج نمی کنم
صیاد من نهنگ به قلاب میکشد

دارد مگر امید اجابت دعای من
کامروز دل به گوشه محراب میکشد

نتوان حریف پاک بران زمانه شد
پرهیز ازان که دست ودهن آب میکشد

از عشق هر که را دل گرمی نداده اند
ناز سمور و قاقم و سنجاب میکشد

آن بسملم که از نگه عجز چشم من
خنجر زدست جرات قصاب میکشد

زاهد زآه ساخته خود تمام شب
داغ حبش به چهره محراب میکشد

غفلت بود نتیجه گفتارهای پوچ
افسانه عاقبت به شکر خواب می کشد

داغم که بیقراری این درد جانگداز
حرف شکایت از دل بیتاب می کشد

زین خاک سرمه خیز دل من سیاه شد
خاطر به سیر دامن سرخاب می کشد

صائب به بیقراری من گر نظر کند
حیرت عنان لرزش سیماب می کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۰۹

کلفت ز چرخ دیده بیدار می کشد
روزن ز دود بیشتر آزارمی کشد

زحمت درین بساط به قدر بصیرت است
سوزن ز پای راهروان خارمی کشد

از بس گزیده شد دلم از گفتگوی خلق
خود را به گوشه دهن مارمی کشد

بی نقش شو که آینه روی آن نگار
از طوطیان گرانی زنگارمی کشد

هموار زود می شود از نقش دلپذیر
هرسختیی که تیشه ز کهسار می کشد

خواهد چنین بلند شدن گر غبار خط
آخر میان ما وتو دیوارمی کشد

از عشق ناگزیر بود حسن بی نیاز حسن
یوسف چه نازها ز خریدار می کشد

ایمن زکجروان نتوان شد به هیچ حال
خط برزمین ز رفتن خود مار می کشد

خواری است قسمت گل بی خاربیشتر
صائب ز حسن خلق خود آزار می کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۱۰

آیینه ام ز روشنی آزار می کشد
خاطر به سیر سبزه زنگار می کشد

با زاهدان خشک مگو حرف حق بلند
منصور را ببین که چه از دار می کشد

این بوستان کیست که مژگان آفتاب
چون خار گردن از سر دیوار می کشد

درمانده ملایمت من شده است خصم
اینجا ز موم نشتر آزار می کشد

خواهد به ابر پنبه زدن برق داغ من
این گل سری به گوشه دستارمی کشد

آن زلف مشکبار که یادش بخیر باد
یارب چه دور ازان گل رخسارمی کشد

از چشمه سار آبله ام آب می خورد
خاری که نیشتر از دهن مار می کشد

ای دوست غافلی که درین یک دو روزه هجر
صائب چها ز چرخ ستمکار می کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۱۱

از روی درد هر که ز دل آه می کشد
بی چشم زخم یوسفی از چاه می کشد

بی آه گرم نیست دل دردمند عشق
شمعی که روشن است مدام آه می کشد

در زلف دود شعله حصاری نمی شود
بیهوده ابر پرده در آن ماه می کشد

شمع که دیده است سرانجام خامشی
گردن در انتظار سحرگاه می کشد

بردوش خلق بار بود زندگانیش
هر کس که بار خلق به اکراه می کشد

تا روی آتشین تو در بزم دیده است
پیوسته شمع جای نفس آه می کشد

شوخی که رم ز دیدن پنهان من کند
با مدعی جناغ به دلخواه می کشد

افتاده جذبه طمع زرد روبلند
این کهربا ز کاهکشان کاه می کشد

از اشتیاق چهره چون آفتاب توست
نیلی که آه من به رخ ماه می کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۱۲

از هیچ کس سپهر خجالت نمی کشد
آیینه گرفته کدورت نمی کشد

خار شکسته بر سر دیوار قد کشید
نخل امید ماست که قامت نمی کشد

فرمانروای مصر حلاوت نمی شود
تا ماه مصر تلخی غربت نمی کشد

میخواره ای که باده به اندازه می خورد
دردسر خمار ندامت نمی کشد

زنهاردل به صبح پریشان نفس مبند
کاین پنبه خون ز هیچ جراحت نمی کشد

فرهاد بد نکرد که خود را هلاک کرد
عشق غیور ننگ شراکت نمی کشد

از صبح حشر تیره نهادان الم کشند
یوسف ز روی آینه خجلت نمی کشد

حشر سبک عنان مکافات قایم است
دیوان هیچ کس به قیامت نمی کشد

صائب به خاکمال حوادث صبور باش
خورشید سر ز خاک مذلت نمی کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۱۳

از سرگذشته سربه گریبان نمی کشد
این شمع کشته ناز شبستان نمی کشد

هر جا رود به محمل لیلی است همرکاب
مجنون کدورتی ز بیابان نمی کشد

خونین دل ترا هوس تاج لعل نیست
منت ز لاله کوه بدخشان نمی کشد

من بی نصیبم از تو وگرنه کدام خار
از گل هزار لطف نمایان نمی کشد

بی چشم ز خم در قدمش هست خار عشق
آن را که دل به سیر گلستان نمی کشد

از سبزه خط تو چکد آب زندگی
این خضر ناز چشمه حیوان نمی کشد

از زخم خار نیست خطر گردباد را
مجنون قدم ز خار مغیلان نمی کشد

شادم به ضعف خویش که بیماری نسیم
ناز طبیب و منت درمان نمی کشد

بر چرخ اگر برآمده گوهر نمی شود
تا قطره پای خویش به دامان نمی کشد

کوه غم است در نظرش سایه کریم
آزاده ای که منت احسان نمی کشد

شیرین نمی شود چو گهر استخوان او
یک چند هر که تلخی عمان نمی کشد

اقبال خط بلند بود ورنه هیچ کس
صف در برابرصف مژگان نمی کشد

موری که پای حرص به دامن کشیده است
خود را به روی دست سلیمان نمی کشد

صائب کسی که سر به گریبان خود کشید
ناز بهشت و منت رضوان نمی کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 410 از 718:  « پیشین  1  ...  409  410  411  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA