غزل شماره ۴۱۰۴ انگور ما رسید و به خم رفت وباده شدشکر خدا که عقده مشکل گشاده شدقدر سخن بجا چو بود بیش می شودنازل شود بهای نگین چون پیاده شدفرش است نور زنده دلی در سرای منتا لوح من چو آینه از نقش ساده شددامن شود بر آتش یعقوب پیرهناز نامه شوق من به عزیزان زیاده شداز چار پای جسم فرودآ که شد سوارعیسی به دوش چرخ چوزین خر پیاده شدابروی یار تن به کشیدن نمی دهدوریه کمان چرخ ز آهم کباده شدصائب به نفس دون بود آزادگی گرانبی اعتبار گشت چو سگ بی قلاده شد
غزل شماره ۴۱۰۵ شوق می از بهار گل اندام تازه شدپیوند بوسه ها به لب جام تازه شداز چهره گشاده سیمین بران باغآغوش سازی طمع خام تازه شدزان بوسه های تر که به شبنم زگل رسیدامید من به بوسه وپیغام تازه شدمیلی که داشتند حریفان به نقل ومیاز چشمک شکوفه بادام تازه شداز نوبهار سبزه مینا کشید قداز آب تلخ می جگر جام تازه شدزان خنده ای که غنچه به روی نسیم کردشاهد پرستی دل خود کام تازه شدداغی که به به خون جگر کرده بود دلاز روی گرم لاله گلفام تازه شدشب از شکوفه روز شد وروز شب زابرهنگامه مکرر ایام تازه شدحاجت به رفتن چمن از کنج خانه نیستزینسان که از بهار در وبام تازه شدزاحرامی شکوفه ولبیک بلبلاندل را به کعبه رغبت احرام تازه شدصائب ترا زسردی دوران خزان مبادکز نوبهار طبع تو ایام تازه شد
غزل شماره ۴۱۰۶ پیری که بار عشق به دوش رضاکشددر گوش چرخ حلقه ز قد دوتا کشدتا حفظ آبروی قناعت میسرستخاکش به سر که منت آب بقا کشدنتوان به پای سعی دویدن ز خویشکو دست جذبه ای که گریبان ما کشدایمن مشو به پاک نهادی ز جور چرخچون دانه پاک شد تعب آسیا کشدگشتیم گرد عالم ودر یک گل زمینخاری نیافتیم که دامان ما کشدداغم که خار خار طلب آفتاب راچندان امان نداد که خاری ز پا کشدصائب مقام امن درین روزگار نیستخود را مگر کسی به حریم رضا کشد
غزل شماره ۴۱۰۷ تا چند دل ترا به هوا وهوس کشدچون عنکبوت دام به صید مگس کشدبویی شنیده است ز گلزار اتحادهر بلبلی که ناز گل از خار وخس کشدروشندلی است عاشق صادق که همچو صبحدر اولین نفس نفس باز پس کشدفارغ ز انقلاب بهار وخزان شودسرزیر بال هر که به کنج قفس کشدغافل مشو ز خال ته زلف آن نگارکاین دزد خیره حلقه به گوش عسس کشدچون بحر دست جذبه برآرد ز آستینمقدور نیست سیل عنان باز پس کشددر روز بازخواست بود نامه اش سفیدچون صبح اگر کسی به تامل نفس کشدتاکی دل گسسته عنان را ز بی تهیچون موجه سراب به هر سو هوس کشدپیوند خام نیست ز خامان گسستنیچون طفل دست از ثمر نیمرس کشدبگشا نظر که خود بود اول شکار اودامی که عنکبوت برای مگس کشدشیرافکن است هرکه سگ نفس خویش رادر موسم شباب به قید مرس کشددر اصفهان ز طبع روانی مدار چشمدر خاک سرمه خیز کسی چون نفس کشددریا کند چگونه نفس راست در حبابصائب به زیر سقف فلک چون نفس کشد
غزل شماره ۴۱۰۸ اشکم به خاک چهره سیلاب می کشددر گوش بحر حلقه گرداب میکشدگردن به هر شکار زبون کج نمی کنمصیاد من نهنگ به قلاب میکشددارد مگر امید اجابت دعای منکامروز دل به گوشه محراب میکشدنتوان حریف پاک بران زمانه شدپرهیز ازان که دست ودهن آب میکشداز عشق هر که را دل گرمی نداده اندناز سمور و قاقم و سنجاب میکشدآن بسملم که از نگه عجز چشم منخنجر زدست جرات قصاب میکشدزاهد زآه ساخته خود تمام شبداغ حبش به چهره محراب میکشدغفلت بود نتیجه گفتارهای پوچافسانه عاقبت به شکر خواب می کشدداغم که بیقراری این درد جانگدازحرف شکایت از دل بیتاب می کشدزین خاک سرمه خیز دل من سیاه شدخاطر به سیر دامن سرخاب می کشدصائب به بیقراری من گر نظر کندحیرت عنان لرزش سیماب می کشد
غزل شماره ۴۱۰۹ کلفت ز چرخ دیده بیدار می کشدروزن ز دود بیشتر آزارمی کشدزحمت درین بساط به قدر بصیرت استسوزن ز پای راهروان خارمی کشداز بس گزیده شد دلم از گفتگوی خلقخود را به گوشه دهن مارمی کشدبی نقش شو که آینه روی آن نگاراز طوطیان گرانی زنگارمی کشدهموار زود می شود از نقش دلپذیرهرسختیی که تیشه ز کهسار می کشدخواهد چنین بلند شدن گر غبار خطآخر میان ما وتو دیوارمی کشداز عشق ناگزیر بود حسن بی نیاز حسنیوسف چه نازها ز خریدار می کشدایمن زکجروان نتوان شد به هیچ حالخط برزمین ز رفتن خود مار می کشدخواری است قسمت گل بی خاربیشترصائب ز حسن خلق خود آزار می کشد
غزل شماره ۴۱۱۰ آیینه ام ز روشنی آزار می کشدخاطر به سیر سبزه زنگار می کشدبا زاهدان خشک مگو حرف حق بلندمنصور را ببین که چه از دار می کشداین بوستان کیست که مژگان آفتابچون خار گردن از سر دیوار می کشددرمانده ملایمت من شده است خصماینجا ز موم نشتر آزار می کشدخواهد به ابر پنبه زدن برق داغ مناین گل سری به گوشه دستارمی کشدآن زلف مشکبار که یادش بخیر بادیارب چه دور ازان گل رخسارمی کشداز چشمه سار آبله ام آب می خوردخاری که نیشتر از دهن مار می کشدای دوست غافلی که درین یک دو روزه هجرصائب چها ز چرخ ستمکار می کشد
غزل شماره ۴۱۱۱ از روی درد هر که ز دل آه می کشدبی چشم زخم یوسفی از چاه می کشدبی آه گرم نیست دل دردمند عشقشمعی که روشن است مدام آه می کشددر زلف دود شعله حصاری نمی شودبیهوده ابر پرده در آن ماه می کشدشمع که دیده است سرانجام خامشیگردن در انتظار سحرگاه می کشدبردوش خلق بار بود زندگانیشهر کس که بار خلق به اکراه می کشدتا روی آتشین تو در بزم دیده استپیوسته شمع جای نفس آه می کشدشوخی که رم ز دیدن پنهان من کندبا مدعی جناغ به دلخواه می کشدافتاده جذبه طمع زرد روبلنداین کهربا ز کاهکشان کاه می کشداز اشتیاق چهره چون آفتاب توستنیلی که آه من به رخ ماه می کشد
غزل شماره ۴۱۱۲ از هیچ کس سپهر خجالت نمی کشدآیینه گرفته کدورت نمی کشدخار شکسته بر سر دیوار قد کشیدنخل امید ماست که قامت نمی کشدفرمانروای مصر حلاوت نمی شودتا ماه مصر تلخی غربت نمی کشدمیخواره ای که باده به اندازه می خورددردسر خمار ندامت نمی کشدزنهاردل به صبح پریشان نفس مبندکاین پنبه خون ز هیچ جراحت نمی کشدفرهاد بد نکرد که خود را هلاک کردعشق غیور ننگ شراکت نمی کشداز صبح حشر تیره نهادان الم کشندیوسف ز روی آینه خجلت نمی کشدحشر سبک عنان مکافات قایم استدیوان هیچ کس به قیامت نمی کشدصائب به خاکمال حوادث صبور باشخورشید سر ز خاک مذلت نمی کشد
غزل شماره ۴۱۱۳ از سرگذشته سربه گریبان نمی کشداین شمع کشته ناز شبستان نمی کشدهر جا رود به محمل لیلی است همرکابمجنون کدورتی ز بیابان نمی کشدخونین دل ترا هوس تاج لعل نیستمنت ز لاله کوه بدخشان نمی کشدمن بی نصیبم از تو وگرنه کدام خاراز گل هزار لطف نمایان نمی کشدبی چشم ز خم در قدمش هست خار عشقآن را که دل به سیر گلستان نمی کشداز سبزه خط تو چکد آب زندگیاین خضر ناز چشمه حیوان نمی کشداز زخم خار نیست خطر گردباد رامجنون قدم ز خار مغیلان نمی کشدشادم به ضعف خویش که بیماری نسیمناز طبیب و منت درمان نمی کشدبر چرخ اگر برآمده گوهر نمی شودتا قطره پای خویش به دامان نمی کشدکوه غم است در نظرش سایه کریمآزاده ای که منت احسان نمی کشدشیرین نمی شود چو گهر استخوان اویک چند هر که تلخی عمان نمی کشداقبال خط بلند بود ورنه هیچ کسصف در برابرصف مژگان نمی کشدموری که پای حرص به دامن کشیده استخود را به روی دست سلیمان نمی کشدصائب کسی که سر به گریبان خود کشیدناز بهشت و منت رضوان نمی کشد