انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 412 از 718:  « پیشین  1  ...  411  412  413  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۲۴

نه آسمان سبو کش میخانه تواند
در حلقه تصرف پیمانه تواند

چندان که چشم کار کند در سواد خاک
مردم خراب نرگس مستانه تواند

گردنکشان شیشه وافتادگان جام
در زیر دست ساقی میخانه تواند

نه آسمان ز طاق بلند تو شیشه ای است
این خاک طینتان همه پیمانه تواند

آن خسروان که روز بزرگی کنند خرج
چون شب شود گدای در خانه تواند

جمعی کز آشنایی عالم بریده اند
در جستجوی معنی بیگانه تواند

ما خود چه ذره ایم که خورشید طلعتان
با روی آتشین همه پروانه تواند

آزادگان که سر به فلک در نیاورند
در آرزوی دام تو ودانه تواند

صائب بگو که پرده شناسان روزگار
از دل تمام گوش به افسانه تواند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۲۵

جمعی که دل به طره طرار بسته اند
اول کمر به رشته زنار بسته اند

در بحر تلخ آب گهر نوش می کنند
جمعی که چون صدف لب گفتار بسته اند

با خواب امن صلح کن از نعمت جهان
کاین در به روی دولت بیدار بسته اند

در بسته باغ خلد ازان عاشقان بود
کز درد وداغ خود لب اظهاربسته اند

از پرده های برگ شود بیش بوی گل
بیهوده پرده بر رخ اسرار بسته اند

در فکر کوچ باش کز این باغ پر فریب
پیش از شکوفه گرمروان بار بسته اند

از دامن تر تو و همصحبتان توست
آیینه های چرخ که زنگار بسته اند

بازیچه نسیم خزانند لاله ها
دامن اگر به دامن کهسار بسته اند

خاکی نهاد باش که در رهگذار سیل
بسیار سد ز پستی دیوار بسته اند

هیزم برای سوختن خود کنند جمع
این غنچه ها که دل به خس وخار بسته اند

زان است دین ضعیف که فرماندهان شرع
عمامه های خویش به پرواز بسته اند

تن در مده به ظلم که از زلف دلبران
زنجیرعدل بهر همین کار بسته اند

صد پیرهن ز تیغ برهنه است تندتر
این مرهمی که بر دل افگار بسته اند

صائب جماعتی که به معنی رسیده اند
از حرف نیک وبد لب اظهاربسته اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۲۶

خوبان دلم به زلف گرهگیر بسته اند
دیوانه مرا به دو زنجیر بسته اند

جمعی که زیر چرخ نفس راست کرده اند
از بیم جان چو صبح دو شمشیر بسته اند

از رشک قاصدان سخنساز عاشقان
مکتوب خود به بال وپر تیر بسته اند

جمعی که فتح باب زگردون طمع کنند
دل بر گشاد عنچه تصویر بسته اند

این کم عنایتی است که از لطف بی دریغ
بر روی میکشان در تزویر بسته اند

در روزگار غنچه ما اهل حل وعقد
چون گل حنا به ناخن تدبیر بسته اند

در پیش راه باده گلگون طلسم عقل
سدی است کز شکر به ره شیربسته اند

صائب ز عقل وکشمکش او چه فارغند
آنان که دل به زلف گرهگیر بسته اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۲۷

آنان که دل به معنی بیگانه بسته اند
بر روی آفتاب در خانه بسته اند

آنها که دیده از رخ جانانه بسته اند
بر آفتاب روزن کاشانه بسته اند

عاشق چرا دلیر نباشد به سوختن
کز شمع نخل ماتم پروانه بسته اند

بر روی خویشتن در حاجت گشوده اند
بر سایل آن کسان که در خانه بسته اند

بگذر ز کفر ودین که به مقصد رسیدگان
اول نظرزکعبه وبتخانه بسته اند

لعن یزید تلخی حرمت زمی برد
بر روی ما عبث در میخانه بسته اند

فردا جواب ساقی کوثر چه می دهند
آنها که آب بر لب پیمانه بسته اند

صائب حضور اگر طلبی ترک عقل کن
کاین در به روی مردم فرزانه بسته اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۲۸

مستان چو غنچه بند قبا را نبسته اند
بر سینه راه فیض هوا رانبسته اند

ای سرو وقت رفتن ازین لاله زار نیست
نخل مصیبت شهدا را نبسته اند

سهل است اگر زپای فتادیم در رهش
بال تپیدن دل مارا نبسته اند

رنگ حجاب می چکد از روی گلرخان
بر خود چو لاله رنگ حنا را نبسته اند

گر شانه پا شکسته آن زلف گشته است
بال نسیم وپای صبا را نبسته اند

مست است وباز کرده گریبان ناز را
داغم که دست بند قبا را نبسته اند

صائب اگر چه پای گریزم شکسته است
اما خوشم که دست دعا را نبسته اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۲۹

در کوی عشق بر رخ کس در نبسته اند
این در به روی مومن وکافر نبسته اند

در پله صفای نظر خوب وبد یکی است
بر هیچ روی آینه را در نبسته اند

خود بین نمی شود نرود خشک لب به خاک
این سد همین به روی سکندر نبسته اند

با آتشین نفس چه کند مهر خاموشی
هرگز به موم روزن مجمر نبسته اند

از اهل دل چگونه شمارند غنچه را
هرگز چو اهل دل به گره زر نبسته اند

در خاک اهل شوق همان در کشاکشند
مانند خواب نقش به بستر نبسته اند

صائب درین چمن که پراز نقش دلکش است
نقشی ز خط یار نکوتر نبسته اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۳۰

روی ترا به آتش دلها برشته اند
لعل ترا به خون جگر ها سرشته اند

ای شاخ گل ببال که در مزرع وجود
چون خال دلفریب تو تخمی نکشته اند

ظاهر نمی شود که چه مضمون دلکش است
هر چند خط سبز ترا خوش نوشته اند

دل را به آب دیده خونبار تازه دار
کاین دانه را به زحمت بسیارکشته اند

از کجروی عنان نگه را کشیده دار
کاین تار را به دقت بسیار رشته اند

اوراق چرخ زیر وزبر گشته سالها
تا نسخه وجود تو بیرون نوشته اند

نان تو چون فطیر بماند در این تنور
با دست خود خمیر تو در هم سرشته اند

از دودش آفتاب قیامت زبانه ای است
در آتشی که دانه ما را برشته اند

جمعی که سایه بر سر افتادگان کنند
درسایه حمایت بال فرشته اند

ایمن مشو که نیست مگر بهرامتحان
صائب اگر عنان تو از دست هشته اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۳۱

مردان ز جان خویش نه آسان گذشته اند
خون خورده اند تا ز سر جان گذشته اند

گردیده است آب دل رهروان عشق
تا از پل شکسته امکان گذشته اند

فردای باز خواست چه آسوده خاطرند
امروز آن کسان که ز سامان گذشته اند

از صدر تا رسند بزرگان به آستان
از عالم آستانه نشینان گذشته اند

پروانه حلاوت افکار صائبند
آن طوطیان که از شکرستان گذشته اند




❉ ❉ ❉ ❉ ❉ ❉ ❉ ❉ ❉ ❉ ❉ ❉ ❉



غزل شماره ۴۱۳۲

دلهاکه جا به زلف معنبر گرفته اند
بی انتظاردامن محشر گرفته اند

جمعی که برده اند سر خود به زیر بال
نه بیضه فلک به ته پر گرفته اند

یک جا قرار دولت دنیا نمی کند
آب حیات را ز سکندر گرفته اند

پیش کسی دراز نسازند میکشان
دستی که چون سبو به ته سر گرفته اند

یکرنگ گل شده است زبس عندلیب من
از بال من گلاب مکرر گرفته اند

چون مرغ پربریده ز پروانه مانده است
تا نامه مرا ز کبوتر گرفته اند

چون شمع بارها زسر خود گذشتگان
در زیر تیغ زندگی از سر گرفته اند

ارباب درد از پی سامان اشک و آه
آتش ز سنگ و آب ز گوهر گرفته اند

صائب جماعتی که ز می دست شسته اند
ساغر زدست ساقی کوثر گرفته اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۳۳

هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند
چون ساغر اختیار ز دستم گرفته اند

مهر خموشیم که ز آیینه طلعتان
چندین تهیه بهر شکستم گرفته اند

در دل نهان چگونه کنم داغ عشق را
صد بار بیش برگه ز دستم گرفته اند

دیوار پست را خطر از موج فتنه نیست
زان مانده ام به جای که پستم گرفته اند

آن گوهرم که آبله سان اهل روزگار
بر روی دست بهر شکستم گرفته اند

چون تاک حفظ گریه مستانه چون کنم
دست سبوی باده ز دستم گرفته اند

خورشید پیش پای نبیند ز تیرگی
در کوچه ای که شمع ز دستم گرفته اند

نه توبه بهارم و نه چهره خزان
چون در میان برای شکستم گرفته اند

صائب جواب آن غزل کاظماست این
داغم ازین که شیشه ز دستم گرفته اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۳۴

جمعی که هوش خود به می ناب داده اند
خرمن به برق وخانه به سیلاب داده اند

در رابه روی دولت بیدار بسته اند
آن غافلان که تن به شکر خواب داده اند

عشاق در بهشت برین وا نمی کنند
چشمی کز آفتاب رخت آب داده اند

یک قطره از محیط پر از شور اشک ماست
این بیقراریی که به سیماب داده اند

تا داده اندراه به دریا مرا چو سیل
بسیار گوشمال زسیلاب داده اند

مشاطگان ز سرمه دنباله دارچشم
در دست مست تیغ سیه تاب داده اند

چون آب شور تشنگی افزاست زخم او
تیغ ترا مگر به نمک آب داده اند

حق را ز غیر دل طلب انها که می کنند
در عین کعبه پشت به محراب داده اند

عالم سیه به دیده اش از داغ کرده اند
تا یک قدح به لاله می ناب داده اند

صائب نظر به روی مسبب چسان کنند
جمعی که دل به عالم اسباب داده اند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 412 از 718:  « پیشین  1  ...  411  412  413  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA