انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 415 از 718:  « پیشین  1  ...  414  415  416  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۵۵

جمعی که زیر خاک دل پاک می برند
با خود بهشت را به ته خاک می برند

روحی که شد لطیف چو شبنم در این چمن
با صد کمند مهر به افلاک می برند

در حشر سر ز روزن جنت بر آورند
آنان که سر به حلقه فتراک می برند

جمعی که همچو غنچه کله کج نهاده اند
چون گل ز باغ سینه صد چاک می برند

نتوان به نور شرم بجز پیش پای دید
از حسن فیض مردم بیباک می برند

هر مال شبهه ای که بود چون حرامیان
دست و دهن به آب کشان پاک می برند

صائب مکن ز چرخ شکایت که عارفان
از سیر گلخن آینه پاک می برند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۵۶

این غافلان که دست به پیمانه می برند
از چشم شیر شمع به کاشانه می برند

جان چون کمال یافت نمانند در بدن
انگور چون رسید به میخانه می برند

چندین هزار ملک سلیمان به باد رفت
موران همان به خانه خود دانه می برند

گردون ستم به خانه خرابان فزون کند
جای خراج گنج ز ویرانه می برند

نتوان شمرد دشمن خونخوار را ضعیف
مردان به مور حمله شیرانه می برند

میزان عدل میل به یک سو نمی کند
عشاق فیض کعبه ز بتخانه می برند

صائب جماعتی که به صورت مقیدند
لذت کجا ز معنی بیگانه می برند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۵۷

قربانیان شکفته به قصاب برخورند
چون پل بغل گشاده به سیلاب برخورند

جمعی که ره به چاشنی فقر برده اند
بر روی بوریا ز شکر خواب برخورند

صاف جهان به مردم خاموش می رسد
لب بسته کوزه ها ز می ناب برخورند

اقبال دیدگان به گنهکار و بیگناه
با جبهه گشاده چو محراب برخورند

چون ذره می دوند به هر کوچه عاشقان
شاید به آفتاب جهانتاب برخورند

سر گشتگی به طالع جمعی که آمده است
در چشمه سیراب به گرداب برخورند

هر کس دعا کند به اجابت قرین شود
در هر کجا به یکدگر احباب برخورند

جمعی که از یگانگی نور آگهند
هر شب که شمع نیست ز مهتاب برخورند

صائب سراغ بحر کنند وروان شوند
از سر گذشتگان چو به سیلاب برخورند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۵۸

آزادگان کجا غم دستار می خورند
این پر دلان قسم به سر دارمی خورند

حیرانیان عشق چو شبنم در این چمن
روزی ز راه دیده بیدار می خورند

آنان که ره به نقطه توحیدبرده اند
از دل همیشه دانه چو پرگار می خورند

از نشاه شراب صبوحی چه غافلند
جمعی که باده را به شب تار می خورند

بر لوح دل چو مصرع رنگین کنند نقش
زخمی که رهروان تو از خار می خورند

نقل شراب سنگ ملامتگران کنند
رندان که باده بر سر بازار می خورند

طوطی به زهر غوطه زد از حرف شکرین
مردم همین فریب ز گفتار می خورند

با آسمان بساز که آیینه خاطران
پیمانه های زهر ز زنگار می خورند

مگذر ز خون من که طبیبان مهربان
گاهی ز لطف شربت بیمار می خورند

از شکر می کنند لب خویش شکرین
گر جام زهر مردم هشیار می خورند

صائب هزار بار به از آب زندگی است
خونی که عاشقان به شب تار می خورند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۵۹

چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند
تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند

دیگر چو تیر قد نکند راست در مصاف
آن را که ابروی تو به پشت کمان زند

شد سروی از بهار رخش آه سرد من
کز جلوه پشت پای بر آب روان زند

آه بلندی از جگر رشک می کشم
خورشید بوسه چند بر آن آستان زند

تیر از تنم برآورد انگشت زینهار
از خون گرم من لب تیغ الامان زند

نگذاشت پای سرو ببوسیم تنگ چشم
دست چنار بر کمر باغبان زند

صائب ز حسرت قفس ودام سوختیم
کو برق خانه سوز که بر آشیان زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۶۰

زیر سپهر دست دعا موج می زند
در خانه کریم گدا موج می زند

غفلت نگر که پشت به محراب کرده ایم
در کشوری که قبله نما موج می زند

آفاق را تردد خاطر گرفته است
هر قطره زین محیط جدا موج می زند

زنهار در حمایت عریان تنی گریز
کز خرقه های صوف بلا موج می زند

بردار می تپد سر منصور و تن به خاک
دریا کجا سفینه کجا موج می زند

چشم هوس چه نقش تواند بر آب زد
آنجا که آبروی حیا موج می زند

درحیرتم که آن گل بی خارچون گذشت
از سینه ای که خار جفا موج می زند

تا خورد استخوان من دلشکسته را
جوهر ز استخوان هما موج می زند

کوه از تجلی توچنان آب گشته است
کز جنبش نسیم صبا موج می زند

تیغ برهنه تو ز جوهر منزه است
این بحر از کشاکش ما موج می زند

صائب مکش سر از خط تسلیم زینهار
کآرام در مقام رضا موج می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۶۱

داغ از حرارت جگرم داد می زند
آتش به سوز سینه من باد می زند

هر لاله ای که ازجگر سنگ می دمد
دامن به آتش دل فرهاد می زند

از دل نمی رسد نفس عاشقان به لب
بلبل ز بیغمی است که فریاد می زند

در خانمان خرابی خود سعی می کند
چون غنچه هرکه دم زدل شاد می زند

آیینه خانه دل من از خیال او
چون کوه قاف موج پریزاد می زند

از ترکتاز عشق کسی جان نمی برد
این سیل بر خرابه وآبادمی زند

صائب به پای خویش زند تیشه بیخبر
آن بی ادب که خنده به استاد می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۶۲

گلزار جوش حسن خداداد می زند
باغ از شکوفه موج پریزاد می زند

خون لاله لاله می چکد از تیغ کوهسار
طاوس سر ز بیضه فولاد می زند

چون عندلیب هر که قدم در چمن گذاشت
بی اختیار بر در فریاد می زند

هر لاله ای که سر زند از کوه بیستون
ساغر به طاق ابروی فرهاد می زند

عاشق به هیچ وجه تسلی نمی شود
در وصل عندلیب همان داد می زند

صائب به روی خود در غم باز می کند
هر کس که خنده بر من ناشاد می زند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۶۳

ابر بهار سینه به گلزار می زند
خون شفق علم ز سر خار می زند

زودا که خونچکان شود از خار انتقام
دستی که گل به مرغ گرفتارمی زند

در فصل برگریز کند سیر نوبهار
آیینه ای که غوطه به زنگار می زند

هر کس صلای باده به زهاد می دهد
آبی به روی صورت دیوار می زند

درگلشنی که بال مرا باز کرده اند
شبنم گره به نکهت گلزار می زند

عمری است در میان لب وسینه من است
رازی که بوسه بر لب اظهار می زند

امروز هر که سنگ ملامت به من می رساند
گو دست خود ببوس که بازار می زند

خطی قضا به سینه شهباز می کشد
هر خنده ای که کبک به کهسار می زند

آفت کم است میوه شاخ بلند را
منصور خواب خوش به سر دار می زند

صائب هلاک زمزمه دلنشین ماست
هر کس که ناخنی به رگ تار می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۶۴

عاشق که حرف عشق به اغیار می زند
آبی به روی صورت دیوار می زند

نظاره اش به خرج تماشا نمی رود
چشمی که ساغر ازدل هشیار می زند

امیدوار باش که از فیض آفتاب
در سنگ لعل ساغر سرشار می زند

مجنون حذر ز سنگ ملامت نمی کند
این کبک مست خنده به کهسار می زند

بیدار هر که می شود از خواب بیخودی
دانسته پا به دولت بیدار می زند

آن را که نارسا نبود پیچ وتاب عشق
چون زلف دست در کمر یار می زند

چون زخم آب از دل صاف است مرهمش
زخمی که یار بر من افگار می زند

خون در لباس دردل مرغ چمن کند
هر کس گلی به گوشه دستار می زند

صائب ز پاس شیشه ناموس فارغ است
هر کس پیاله بر سر بازار می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 415 از 718:  « پیشین  1  ...  414  415  416  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA