غزل شماره ۴۱۷۵ آنجا که شوق دست حمایت بدر کندشبنم در آفتاب قیامت سفر کندقارون شود ز لخت دل وپاره جگربر هر زمین که قافله ما گذر کندانجام تخم سوخته پامال گشتن استآن دانه نیست دل که سر از خاک برکندپیچیده تر زجوهر تیغ است راه عشقخونش به گردن است که این راه سرکندطوطی اگر به چاشنی حرف خود رسدگردد دهانش تلخ چو یاد شکر کندگشتیم چون صبا به سراپای لاله زارداغ نیافتیم که دل را خبر کندچون عاملی که دل ز در خانه جمع کردحاجی ستم به خلق خدا بیشتر کنددر منزل نخست دل خویش می خوردچون راهرو به توشه مردم سفر کنددر خلوت دل است تماشای هر دو کونصائب چگونه سر ز گریبان بدر کند
غزل شماره ۴۱۷۶ آرام را خرام تو آتش عنان کندآیینه را حجاب تو آب روان کندبی درد بلبلی که در ایام جوش گلاوقات صرف خاروخس آشیان کندچون لاله سرخ روی برآید ز زیر خاکهر کس به خون قناعت ازین سبز خوان کندبرگشتنی است پرتو خورشید بی زوالصد سال اگر قرار درین خاکدان کندنقصان نمی رسد به خریدار احتیاطحاشا که این متاع گرامی زیان کنددر صدر آستانه نشینم که صدر رااکسیر خاکساری من آستان کنداز سیم وزر مگو که سزاوار خنده استزندانیی که فخر به بند گران کندصائب شود عزیز جهان همچو ماه مصریک چند هر که بندگی کاروان کند
غزل شماره ۴۱۷۷ مشکل دل رمیده هوای وطن کندشبنم چنان نرفت که یاد چمن کندآنها که دید یوسف از اخوان سنگدلخونش به گردن است که یاد وطن کنددل می کند به سینه ما بیدلان رجوعگر نافه بازگشت به ناف ختن کنددلهای جمع را کند آشفته یاد منرازی نمی شوم که کسی یاد من کندبی پرده نقش صورت شیرین نگاشته استتا انتقام عشق چه با کوهکن کندبسیار رو مده دل عشاق را مبادزلف تورا گرانی دل بی شکن کندبال ملک چو برگ خزان دیده ریخته استپروانه را که یاد در آن انجمن کندصائب مرا ز درد سخن خورد وخواب نیستکو عیسیی که چاره درد سخن کند
غزل شماره ۴۱۷۸ هشیار را خرام تو سر مست می کنداین سیل اگر به کوه رسد پست می کندتا وا کند نسیم سحرگاه غنچه ایصد عقده باز تاک زبردست می کندقد ترا به سرو چه نسبت که آب راحیرانی خرام تو پا بست می کنداز خط فزود مستی آن چشم پرخماربادام را بنفشه سیه مست می کندصائب من از نظاره ساقی شدم خرابورنه مرا شراب کجا مست می کند·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·- غزل شماره ۴۱۷۹ هربلبلی که زمزمه بنیاد می کنداول مرابه برگ گلی یاد می کنداز درد رو متاب که یک قطره خون گرمدردل هزار میکده ایجاد می کندآهی که زیر لب شکند دردمند عشقدر سینه کار تیشه فولاد می کنداین ظلم دیگرست که عاشق شکار منچون مرغ پر شکسته شد آزاد می کنددر ناف حسن سعی شود مشک عاقبتخونی که صید دردل صیاد می کنددیوان عاشقان به قیامت نمی کشدایام خط تلافی بیداد می کندعاجز چو سبزه ته سنگ است دردلتآهم که ریشه در دل فولاد می کندخواهد ثواب بت شکنان یافت روز حشرهر کس که در شکست من امداد می کندرنگی که از خزان خجالت شکسته شدبر چهره کار سیلی استاد می کندپیوسته سرخ رو بود از پاک گوهریهر کس که چون شراب دلی شاد می کنداز پیچ وتاب اهل سخن صائب آگه استچون سرو هر که مصرعی ایجاد می کند
غزل شماره ۴۱۸۰ معشوق کی زاهل هوس یاد می کندشکر کجا ز مور ومگس یاد می کندمرغی که شد زکاهلی از دست دانه خواردر آشیان ز کنج قفس یاد می کندهمت ز عاجزان طلبد ظلم وقت عزلچون شعله شد ضعیف زخس یاد می کندپیچد به دست وپای چو زنجیر ناقه رااز بازماندگان چو جرس یاد می کندشاخ گلی که می کند از سایه سرکشیصائب کی از اسیر قفس یاد می کند·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·- غزل شماره ۴۱۸۱ دل را سیاه آه غم آلود می کندتاریک چشم روزنه را دود می کنداز سوز عشق پاک می شود دل ز آرزوآتش علاج خامی این عود می کنداز روزن است خانه گل را اگر گشاددل را گشاده روزن مسدود می کندروی سیه بود چو نگین حاصل کریمبهر بلند نامی اگر جود می کنددر انتقام هند ایاز سیاه چشمخاک سیه به کاسه محمود می کنداز داغ تشنگی جگرم گرشود کبابحاسد به چشم شور نمکسود می کندگر دیگران به دیدن روی تو خوشدلندصائب دلی به یاد تو خشنودمی کند
غزل شماره ۴۱۸۲ بی حاصلی که تربیت بید می کنداین شغل پوچ را به چه امید می کندچون خضر هرکه ذوق شهادت نیافته استرغبت به زندگانی جاوید می کنداز برگ بهر قتل خود آماده است تیغبی حاصلی نگر که چه با بید می کندنشنیده است بلبل بی درد بوی عشقاین ناله های زار به تقلید می کندچون شبنم آن کسی که بلندست همتشدامن گره به دامن خورشید می کندکوه از صدای خوش چه عجب گرز جا رودگردون طرب به نغمه ناهید می کنددست از اثر مدار که تا جام هست خلقبی اختیار یاد ز جمشید می کندبی گفتگو ز معنی تجرید غافل استآن ساده دل که دعوی تجرید می کندبی طالعی که شکوه ندارد ز روزگارروز سیاه خویش شب عید می کنداز فکر زلف وروی تو آن کس که فارغ استشب روز و روز شب به چه امید می کندهر کس صفیر خامه صائب شنیده استکی گوش بر ترانه ناهید می کند
غزل شماره ۴۱۸۳ مخمور را نگاه توسرشار می کندبد مست را عتاب تو هشیارمی کندآیینه را که مست شکر خواب حیرت استمژگان شوخ چشم تو بیدارمی کندخال تو هر زمان به دلی می کند قراراین نقطه بین که دور چوپرگار می کندهر عزلتی مقدمه کثرتی بودیوسف ز چاه روی به بازار می کنددل می خورد ز حرف سبک خون خویش رااین شاخ را شکوفه گرانبار می کنداز بس که دید آینه من ندیدنیجوهر بدل به سبزه زنگار می کندخورشید هرکجاکه دچار تو می شوداز انفعال روی به دیوار می کندشستند گرد پنبه حلاج رابه خونزاهد همان عمارت دستار می کندحیرت مرا ز هر دو جهان بی نیاز کرداین خواب کار دولت بیدار می کندبلبل ز ناله فاخته از گفتگوی ماندصائب همان حدیث تو تکرار می کند
غزل شماره ۴۱۸۴ از دور باش کی حذر اغیار می کندگلچین کجا ملاحظه از خار می کندسیراب اگر شود جگر تشنه از سرابکوثر علاج تشنه دیدار می کندهموار می کند به خود این سنگلاخ رااز خلق هر که روی به دیوار می کندمژگان اشکبار شود موی برتنشدر هر دلی که ناله من کارمی کندپیری که ازسیاه دلی می کند خضابصبح امید خویش شب تار می کنددیوانه را زسنگ ملامت هراس نیستاین کبک مست خنده به کهسارمی کندایمن ز دور باش بود دیده های پاکآیینه را که منع ز دیدار می کنددستی که شد بریده ز دامان اختیارچون بهله دست در کمر یارمی کندزان چشم نیم مست نصیب دل من استبیماریی که کار پرستار می کنددل را نکرده جمع شود هر که گوشه گیردر خانه سیر کوچه وبازار می کندبر هر دلی که زنگ قساوت گرفته استهر داغ کار دیده بیدار می کندچون از نظارگی نبرد خیرگی برونآیینه را حجاب تو ستار می کندمرغی که زیرک است درین بوستانسرااز گل فزون ملاحظه از خار می کندچون شمع از زیاده سریها لباس دوستسر در سر علاقه زرتارمی کنددر چشم خرده بین نبود پرده حجابدر نقطه سیر گردش پرگار می کندصائب خطی که دیده من روشن است ازوخاک سیه به دیده اغیار می کند
غزل شماره ۴۱۸۵ مست است وخنده بر من مهجور می کندکان نمک ببین چه به ناسور می کنددرفکر دانه دزدی خالش گداختمدامم به خاک نقش پی مور می کندما صلح می کنیم به یک کوکب از فلکخرمن چرا مضایقه با مور می کندنزدیک او اگرچه مرا راه حرف نیستاما نگاهبانیم از دور می کندسر سبز باد تاک که زهاد خشک راسیلی زنان ز سایه خود دور می کندغیر از سپند سوخته جان در حریم اودیگر که یاد صائب مجهور می کند·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·- غزل شماره ۴۱۸۶ پیمانه چاره سر پرشور می کندآتش علاج خانه زنبور می کندمحرومیم ز کعبه گناه دلیل نیستحیرانی از وصال مرا دور می کندمی بایدش به منبر دار فنا نشستاظهار حق کسی که چو منصور می کندبرق تجلی ونفس اهل دل یکی استمنصور دار را شجر طور می کنداز من متاب روی که زیر لب من استآهی که صبح را شب دیجور می کندآن ساده دل که سنگ ملامت به من زندرطل گران تکلف مخمور می کندهرگز نمی زند نمکی بر کباب منطالع همین شراب مرا شور می کندهرگز نبوده است ملاحت به این کمالعکس تو آب آینه راشور می کندصائب اگر به تاج شهان جا کند همانفیروزه یاد خاک نشابور می کند
غزل شماره ۴۱۸۷ تقدیر قطع رشته تدبیر می کندتدبیر ساده لوح چه تقدیر می کندای چرخ فکر گرسنه چشمان خاک کناین یک دو قرص چشم که را سیر می کندعشق از گرفت وگیر قیامت مسلم استزنجیر عدل را که با زنجیر می کندچون از وداع او نرود دست ودل ز کارزور کمان مشایعت تیر می کندیوسف نداشت نعمت دیدار اینقدرحسن تو چشم آینه را سیر می کندداد غرور حسن خط سبز می دهداین مور نی به ناخن این شیر می کندحاجت به باده نیست شب ماهتاب راساقی چه آب تلخ درین شیر می کندصائب زخط سبز نکویان در اصفهانسیر بهار خطه کشمیر می کند