انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 417 از 718:  « پیشین  1  ...  416  417  418  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۷۵

آنجا که شوق دست حمایت بدر کند
شبنم در آفتاب قیامت سفر کند

قارون شود ز لخت دل وپاره جگر
بر هر زمین که قافله ما گذر کند

انجام تخم سوخته پامال گشتن است
آن دانه نیست دل که سر از خاک برکند

پیچیده تر زجوهر تیغ است راه عشق
خونش به گردن است که این راه سرکند

طوطی اگر به چاشنی حرف خود رسد
گردد دهانش تلخ چو یاد شکر کند

گشتیم چون صبا به سراپای لاله زار
داغ نیافتیم که دل را خبر کند

چون عاملی که دل ز در خانه جمع کرد
حاجی ستم به خلق خدا بیشتر کند

در منزل نخست دل خویش می خورد
چون راهرو به توشه مردم سفر کند

در خلوت دل است تماشای هر دو کون
صائب چگونه سر ز گریبان بدر کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۷۶

آرام را خرام تو آتش عنان کند
آیینه را حجاب تو آب روان کند

بی درد بلبلی که در ایام جوش گل
اوقات صرف خاروخس آشیان کند

چون لاله سرخ روی برآید ز زیر خاک
هر کس به خون قناعت ازین سبز خوان کند

برگشتنی است پرتو خورشید بی زوال
صد سال اگر قرار درین خاکدان کند

نقصان نمی رسد به خریدار احتیاط
حاشا که این متاع گرامی زیان کند

در صدر آستانه نشینم که صدر را
اکسیر خاکساری من آستان کند

از سیم وزر مگو که سزاوار خنده است
زندانیی که فخر به بند گران کند

صائب شود عزیز جهان همچو ماه مصر
یک چند هر که بندگی کاروان کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۷۷

مشکل دل رمیده هوای وطن کند
شبنم چنان نرفت که یاد چمن کند

آنها که دید یوسف از اخوان سنگدل
خونش به گردن است که یاد وطن کند

دل می کند به سینه ما بیدلان رجوع
گر نافه بازگشت به ناف ختن کند

دلهای جمع را کند آشفته یاد من
رازی نمی شوم که کسی یاد من کند

بی پرده نقش صورت شیرین نگاشته است
تا انتقام عشق چه با کوهکن کند

بسیار رو مده دل عشاق را مباد
زلف تورا گرانی دل بی شکن کند

بال ملک چو برگ خزان دیده ریخته است
پروانه را که یاد در آن انجمن کند

صائب مرا ز درد سخن خورد وخواب نیست
کو عیسیی که چاره درد سخن کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۷۸

هشیار را خرام تو سر مست می کند
این سیل اگر به کوه رسد پست می کند

تا وا کند نسیم سحرگاه غنچه ای
صد عقده باز تاک زبردست می کند

قد ترا به سرو چه نسبت که آب را
حیرانی خرام تو پا بست می کند

از خط فزود مستی آن چشم پرخمار
بادام را بنفشه سیه مست می کند

صائب من از نظاره ساقی شدم خراب
ورنه مرا شراب کجا مست می کند



·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-



غزل شماره ۴۱۷۹

هربلبلی که زمزمه بنیاد می کند
اول مرابه برگ گلی یاد می کند

از درد رو متاب که یک قطره خون گرم
دردل هزار میکده ایجاد می کند

آهی که زیر لب شکند دردمند عشق
در سینه کار تیشه فولاد می کند

این ظلم دیگرست که عاشق شکار من
چون مرغ پر شکسته شد آزاد می کند

در ناف حسن سعی شود مشک عاقبت
خونی که صید دردل صیاد می کند

دیوان عاشقان به قیامت نمی کشد
ایام خط تلافی بیداد می کند

عاجز چو سبزه ته سنگ است دردلت
آهم که ریشه در دل فولاد می کند

خواهد ثواب بت شکنان یافت روز حشر
هر کس که در شکست من امداد می کند

رنگی که از خزان خجالت شکسته شد
بر چهره کار سیلی استاد می کند

پیوسته سرخ رو بود از پاک گوهری
هر کس که چون شراب دلی شاد می کند

از پیچ وتاب اهل سخن صائب آگه است
چون سرو هر که مصرعی ایجاد می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۸۰

معشوق کی زاهل هوس یاد می کند
شکر کجا ز مور ومگس یاد می کند

مرغی که شد زکاهلی از دست دانه خوار
در آشیان ز کنج قفس یاد می کند

همت ز عاجزان طلبد ظلم وقت عزل
چون شعله شد ضعیف زخس یاد می کند

پیچد به دست وپای چو زنجیر ناقه را
از بازماندگان چو جرس یاد می کند

شاخ گلی که می کند از سایه سرکشی
صائب کی از اسیر قفس یاد می کند




·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-



غزل شماره ۴۱۸۱

دل را سیاه آه غم آلود می کند
تاریک چشم روزنه را دود می کند

از سوز عشق پاک می شود دل ز آرزو
آتش علاج خامی این عود می کند

از روزن است خانه گل را اگر گشاد
دل را گشاده روزن مسدود می کند

روی سیه بود چو نگین حاصل کریم
بهر بلند نامی اگر جود می کند

در انتقام هند ایاز سیاه چشم
خاک سیه به کاسه محمود می کند

از داغ تشنگی جگرم گرشود کباب
حاسد به چشم شور نمکسود می کند

گر دیگران به دیدن روی تو خوشدلند
صائب دلی به یاد تو خشنودمی کند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۸۲

بی حاصلی که تربیت بید می کند
این شغل پوچ را به چه امید می کند

چون خضر هرکه ذوق شهادت نیافته است
رغبت به زندگانی جاوید می کند

از برگ بهر قتل خود آماده است تیغ
بی حاصلی نگر که چه با بید می کند

نشنیده است بلبل بی درد بوی عشق
این ناله های زار به تقلید می کند

چون شبنم آن کسی که بلندست همتش
دامن گره به دامن خورشید می کند

کوه از صدای خوش چه عجب گرز جا رود
گردون طرب به نغمه ناهید می کند

دست از اثر مدار که تا جام هست خلق
بی اختیار یاد ز جمشید می کند

بی گفتگو ز معنی تجرید غافل است
آن ساده دل که دعوی تجرید می کند

بی طالعی که شکوه ندارد ز روزگار
روز سیاه خویش شب عید می کند

از فکر زلف وروی تو آن کس که فارغ است
شب روز و روز شب به چه امید می کند

هر کس صفیر خامه صائب شنیده است
کی گوش بر ترانه ناهید می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۸۳

مخمور را نگاه توسرشار می کند
بد مست را عتاب تو هشیارمی کند

آیینه را که مست شکر خواب حیرت است
مژگان شوخ چشم تو بیدارمی کند

خال تو هر زمان به دلی می کند قرار
این نقطه بین که دور چوپرگار می کند

هر عزلتی مقدمه کثرتی بود
یوسف ز چاه روی به بازار می کند

دل می خورد ز حرف سبک خون خویش را
این شاخ را شکوفه گرانبار می کند

از بس که دید آینه من ندیدنی
جوهر بدل به سبزه زنگار می کند

خورشید هرکجاکه دچار تو می شود
از انفعال روی به دیوار می کند

شستند گرد پنبه حلاج رابه خون
زاهد همان عمارت دستار می کند

حیرت مرا ز هر دو جهان بی نیاز کرد
این خواب کار دولت بیدار می کند

بلبل ز ناله فاخته از گفتگوی ماند
صائب همان حدیث تو تکرار می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۸۴

از دور باش کی حذر اغیار می کند
گلچین کجا ملاحظه از خار می کند

سیراب اگر شود جگر تشنه از سراب
کوثر علاج تشنه دیدار می کند

هموار می کند به خود این سنگلاخ را
از خلق هر که روی به دیوار می کند

مژگان اشکبار شود موی برتنش
در هر دلی که ناله من کارمی کند

پیری که ازسیاه دلی می کند خضاب
صبح امید خویش شب تار می کند

دیوانه را زسنگ ملامت هراس نیست
این کبک مست خنده به کهسارمی کند

ایمن ز دور باش بود دیده های پاک
آیینه را که منع ز دیدار می کند

دستی که شد بریده ز دامان اختیار
چون بهله دست در کمر یارمی کند

زان چشم نیم مست نصیب دل من است
بیماریی که کار پرستار می کند

دل را نکرده جمع شود هر که گوشه گیر
در خانه سیر کوچه وبازار می کند

بر هر دلی که زنگ قساوت گرفته است
هر داغ کار دیده بیدار می کند

چون از نظارگی نبرد خیرگی برون
آیینه را حجاب تو ستار می کند

مرغی که زیرک است درین بوستانسرا
از گل فزون ملاحظه از خار می کند

چون شمع از زیاده سریها لباس دوست
سر در سر علاقه زرتارمی کند

در چشم خرده بین نبود پرده حجاب
در نقطه سیر گردش پرگار می کند

صائب خطی که دیده من روشن است ازو
خاک سیه به دیده اغیار می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۸۵

مست است وخنده بر من مهجور می کند
کان نمک ببین چه به ناسور می کند

درفکر دانه دزدی خالش گداختم
دامم به خاک نقش پی مور می کند

ما صلح می کنیم به یک کوکب از فلک
خرمن چرا مضایقه با مور می کند

نزدیک او اگرچه مرا راه حرف نیست
اما نگاهبانیم از دور می کند

سر سبز باد تاک که زهاد خشک را
سیلی زنان ز سایه خود دور می کند

غیر از سپند سوخته جان در حریم او
دیگر که یاد صائب مجهور می کند




·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-




غزل شماره ۴۱۸۶

پیمانه چاره سر پرشور می کند
آتش علاج خانه زنبور می کند

محرومیم ز کعبه گناه دلیل نیست
حیرانی از وصال مرا دور می کند

می بایدش به منبر دار فنا نشست
اظهار حق کسی که چو منصور می کند

برق تجلی ونفس اهل دل یکی است
منصور دار را شجر طور می کند

از من متاب روی که زیر لب من است
آهی که صبح را شب دیجور می کند

آن ساده دل که سنگ ملامت به من زند
رطل گران تکلف مخمور می کند

هرگز نمی زند نمکی بر کباب من
طالع همین شراب مرا شور می کند

هرگز نبوده است ملاحت به این کمال
عکس تو آب آینه راشور می کند

صائب اگر به تاج شهان جا کند همان
فیروزه یاد خاک نشابور می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۸۷

تقدیر قطع رشته تدبیر می کند
تدبیر ساده لوح چه تقدیر می کند

ای چرخ فکر گرسنه چشمان خاک کن
این یک دو قرص چشم که را سیر می کند

عشق از گرفت وگیر قیامت مسلم است
زنجیر عدل را که با زنجیر می کند

چون از وداع او نرود دست ودل ز کار
زور کمان مشایعت تیر می کند

یوسف نداشت نعمت دیدار اینقدر
حسن تو چشم آینه را سیر می کند

داد غرور حسن خط سبز می دهد
این مور نی به ناخن این شیر می کند

حاجت به باده نیست شب ماهتاب را
ساقی چه آب تلخ درین شیر می کند

صائب زخط سبز نکویان در اصفهان
سیر بهار خطه کشمیر می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 417 از 718:  « پیشین  1  ...  416  417  418  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA