انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 418 از 718:  « پیشین  1  ...  417  418  419  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۸۸

بر باد می دهد سر بی مغز چون حباب
هر کس برای کسب هوا سیر می کند

چون برگ کاه هرکه سبکروح می شود
صائب به بال کاهربا سیر می کند

از آه هر طرف دل ما سیر می کند
چون تخت جم به روی هوا سیر می کند

موج سراب پای به دامن شکسته ای است
در وادیی که وحشت ما سیر می کند

ابروی شوخ او نفسی بی اشاره نیست
این قبله همچو قبله نما سیر می کند

این دولتی که دل به دوامش نهاده ای
چون سایه در رکاب هما سیر می کند

از کاهلی است گرچه دل ازپاشکستگان
وقت نمازدر همه جا سیر می کند

چشم به جای دیگرو دل جای دیگرست
گردون جدا ستاره جدا سیر می کند

آن را که هست آتشی از شوق زیر پا
دایم چو چرخ بی سرو پا سیر می کند

نعلش در آتش است همان پیش آفتاب
پرتو اگر چه در همه جا سیر می کند

از خاک بر گرفته آتش بود دخان
گردون به بال همت ما سیر می کند

هر کس به بی نشان ز نشان راه برده است
داند دل رمیده کجا سیر می کند

چون شانه هر که پا ز سر خویش کرده است
در کوچه باغ زلف دو تا سیر می کند

شب در میان رود به زمین سیاه هند
رنگین سخن به پای حنا سیر می کند

در حیرتم که کلفت روی زمین چسان
در تنگنای سینه ما سیر می کند

چندین هزار قامت چون تیر شد کمان
گردون همان به پشت دوتا سیر می کند

آتش عنانی فلک از ناله من است
محمل به ذوق بانگ درا سیر می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۸۹

عاشق کجا به شکوه دهن باز می کند
این کبک خنده بر رخ شهباز می کند

تمکین ترا بجاست ز سنگین دلان که حسن
در دامن تو تربیت ناز می کند

از خون دل همیشه نگارین بود کفش
مشاطه ای که زلف ترا باز می کند

خود را چوداغ لاله کند جمع شام هجر
چون صبح وصل روشنی آغاز می کند

مرغی که زیرک است درین بوستانسرا
گل را خیال چنگل شهبازمی کند

در گوشمال عمر سر آمد مگر قضا
ما را برای بزم دگر ساز می کند

خون می چکد چو زخم نمایان ز خنده اش
کبکی که بی ملاحظه پرواز می کند

نتوان به برگ نکهت گل رانهفته داشت
این نه صدف چه با گهر رازمی کند

بلبل به راز غنچه سر بسته می رسد
این نامه را نسیم عبث بازمی کند

هرسرمه ای که هست درین خاکدان سپهر
در کار طوطیان سخنسازمی کند

صائب دلم به سیر چمن می کشد مگر
از بلبلان مرا یکی آواز می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۹۰

از نسبت عذار تو گل نازمی کند
سنبل به بال زلف تو پرواز می کند

از بس که مرغ من زقضا طبل خورده است
گل را خیال چنگل شهبازمی کند

در بوستان چو برگ خزان دیده بی رخت
رنگ شکسته است که پرواز می کند

حسن تو بی نیاز بود از نیازمند
هر عضوی از تو بر دگری نازمی کند

در انتهای خوبی وانجام دلبری
حسنت هنوز جلوه آغازمی کند





·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-




غزل شماره ۴۱۹۱

هر غافلی که خنده به آوازمی کند
چون کبک رهنمایی شهبازمی کند

از حسن بی مثال تو غافل فتاده است
آن ساده دل که آینه پردازمی کند

باطل شود اگر چه به اعجاز سحرها
در سحر چشم شوخ تو اعجازمی کند

افسانه گرانی خواب تو می شود
پیش تو هرکه درددل آغازمی کند

روشندلی ز زخم زبان می شود زیاد
بیهوده شمع سرکشی از گازمی کند

دارد کسی که فکر اقامت درین جهان
در رهگذار سیل کمر باز می کند

دست نوازش است مرادست رد خلق
چون ساز گوشمال مرا سازمی کند

در خون جلوه می گلرنگ می رود
هر کس که در کدو می شیرازمی کند

افتاده است دور ز نزدیکی خدا
صائب کسی که ذکر به آوازمی کند




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۹۲

نازش کسی که بر پدر خویش می کند
سلب نجابت از گهرخویش می کند

از مستی غرور نبیند به پیش پا
طاوس تا نظر به پر خویش می کند

گوهر که هست مردمک دیده صدف
خاک از غبار دل به سر خویش می کند

از دیگری است هر چه گره می زنی برآن
کی تر صدف لب از گهر خویش می کند

در بر گریز بلبل رنگین خیال ما
سیر چمن به زیر پر خویش می کند

بر باد می رود ز سبکدستی خزان
چون غنچه هرکه جمع زر خویش می کند

ایمن ز زخم خار شود هر که همچوگل
روی گشاده را سپر خویش می کند

دست از هوس بشوی که شبنم ز برگ گل
بسترز پاکی نظر خویش می کند

از عاجزان بترس که از زخم پشه فیل
خاک سیه به فرق سر خویش می کند

ایمن بود هنروری از چشم شور خلق
کز عیب پرده هنر خویش می کند

دندانه می کند دم شمشیر برق را
خاری که دست را سپر خویش می کند

دنبال چشم هر که زند قطره چون حباب
سر در سر هوای سر خویش می کند

دستش اکر به دامن پیر مغان رسد
صائب علاج دردسر خویش می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۹۳

هردم نه بی سبب دل ما رقص می کند
کز شوق کعبه قبله نما رقص می کند

بی آفتاب ذره نخیزد ز جای خویش
از خود نه جسم خاکی مارقص می کند

وجد وسماع صوفی صافی ز خویش نیست
این استخوان به بال هما رقص می کند

مشت گلی چه نقش تواند بر آب زد
از زور می پیاله مارقص می کند

آن راکه مطرب از دل پر جوش خود بود
دایم چو بحر بی سروپا رقص می کند

گردی که از گرانی تعمیر شد خلاص
در پیش پیش سیل فنا رقص می کند

خونین دلان کجا وسماع طرب کجا
این شاخ گل ز باد صبا رقص می کند

پیر وجوان ز هم نکند فرق شور عشق
اینجا فلک به قد دوتا رقص می کند

بی شور عشق در تن ما نیست دره ای
هر قطره زین محیط جدا رقص می کند

پیچیده است درد طلب هرکه را بهم
داند که گردباد چرا رقص می کند

داریم عالمی ز خیالش که نه سپهر
در تنگنای سینه ما رقص می کند

ما مانده ایم در ته دیوار ورنه کاه
از اشتیاق کاهربا رقص می کند

صائب ز زاهدان مطلب وجد صوفیان
شاخی که خشک گشت کجا رقص می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۹۴

با مردم آنچه شعله ادراک می کند
کی برق خانه سوز به خاشاک می کند

ای عشق غافلی که جدا از حضور تو
آسودگی چه با من غمناک می کند

کی می رسد به اهل جنون عمر اهل عقل
مجنون هزار سلسله درخاک می کند

هر کس گره کند به دل ازدوست شکوه را
تخم عداوتی است که در خاک می کند

کرده است از ثمر به وصال شکوفه صلح
از خیر هر که سیم وزر امساک می کند

هر چند پا ز کوی خرابات می کشم
دستی بلند در طلبم تاک می کند

از سر گذشته تو چو قمری ز طوق خود
در بیضه فکر حلقه فتراک می کند

خواهد به سعی پنجه مرجان کند سفید
آن کس که اشک از مژه ام پاک می کند

واعظ ز خبث خلق دهن را نکرده پاک
دندان خود سفید به مسواک می کند

من چون ز می شکفته نباشم درین چمن
کز گریه عذر خواهی من تاک می کند

چون صبح سر زند ز گریبانش آفتاب
هرکس به صدق پیرهنی چاک می کند

امروز غیر طبع سخن آفرین تو
صائب که رتبه سخن ادراک می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۹۵

جان رمیده جسم گران را چه می کند
تیر ز شست جسته کمان را چه می کند

مژگان غبار آینه اهل حیرت است
محو رخ تو باغ جنان را چه می کند

چون مغز پخته شد شود از پوست بی نیاز
یکتای عشق هر دوجهان را چه می کند

لنگر حریف شورش دریای عشق نیست
دیوانه تو رطل گران را چه می کند

شکرخدا که نیست به کف اختیار ما
دست زکار رفته عنان را چه می کند

تن پروران به رشته جان بسته اند دل
از خود گسسته رشته جان را چه می کند

بالاتر از یقین وگمان است جای او
جویای او یقین وگمان را چه می کند

در راه عشق دام عمارت مکن به خاک
از لامکان گذشته مکان را چه می کند

صائب زبان خوش است پی عرض مدعا
بی مدعای عشق زبان را چه می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۹۶

با خاطر گرفته کدورت چه می کند
با کوه درد سنگ ملامت چه می کند

در خشکسال آب گهر کم نمی شود
بخل فلک به اهل قناعت چه می کند

باران بی محل ندهد نفع کشت را
در وقت پیری اشک ندامت چه می کند

خال ترا به یاری خط احتیاج نیست
این دزد خیره پرده ظلمت چه می کند

سیلاب صاف شد ز هم آغوشی محیط
با سینه گشاده کدورت چه می کند

وحشت چو رو دهد همه جا کنج عزلت است
از خود رمیده گوشه عزلت چه می کند

تعمیر خانه شاهد ویرانی دل است
آن را که دل بجاست عمارت چه می کند

از پشت زرنگار خود آیینه فارغ است
محو تو سیر گلشن جنت چه می کند

صائب مرا به درد دل خویش واگذار
بیمار بی دماغ عیادت چه می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۹۷

حیران عشق او زر وگوهر چه می کند
آن را که آرزو نبود زر چه می کند

یک دل بجان رساند من دردمند را
با صد دل شکسته صنوبر چه می کند

عاشق ز سرد مهری ایام فارغ است
فصل خزان به چهره چون زر چه می کند

جسم نزار جامه فتح است مرد را
شمشیر مو شکاف به جوهر چه می کند

روشندلان مقید زینت نمی شوند
روی منیر آینه زیور چه می کند

دامان دشت صفحه مشق جنون بس است
دیوانه کلک وکاغذ ودفتر چه می کند

صائب عبث به فکر شهادت فتاده است
فتراک عشق وحشی لاغر چه می کند



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۱۹۷

از کف عنان گذاشته منزل چه می کند
موج رمیده دامن ساحل چه می کند

دست ز کار رفته چه محتاج دامن است
شمع گدازیافته محفل چه می کند

از پیچ وتاب دل خبری نیست جسم را
با پای خفته دوری منزل چه می کند

یک دل هواس جمع مرا تار ومار کرد
زلف شکسته تو به صد دل چه می کند

مجنون نمی کند گله از سنگ کودکان
داند اگر شعور به عاقل چه می کند

آنجاکه هست بیخبری می چه حاجت است
پای به خواب رفته سلاسل چه می کند

هرجلوه ای ازو رقم قتل عالمی است
آن مست ناز تیغ حمایل چه می کند

ای بحر از حباب نظر باز کن ببین
کاین موج بیقرار به ساحل چه می کند

خواهی نفس گداخته آمدبه خانه ام
گر بشنوی فراق تو با دل چه می کند

لب تلخ از سوال نکردی چه غافلی
کاین زهر جانگداز به سایل چه می کند

صائب ز اشک تلخ دلم لاله زار شد
با خاک نرم دانه قابل چه می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 418 از 718:  « پیشین  1  ...  417  418  419  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA