غزل شماره ۴۲۱۸ حاشا که خلق کار برای خدا کنندتعظیم مصحف از پی مهر طلا کننداین جامه حریر که مخصوص کعبه استپوشند اگر به دیر به او اقتدا کنندشکر به کام زاغ فشانند بی دریغدر استخوان مضایقه هابا هما کنندچون اژدها کلید در گنج گوهرندوز بهر نیم حبه جدل با گدا کنندگردند گرد دفتر اعمال خویشتنهر طاعتی که نیست ریایی قضاکنندهر جا که بگذرد سخن از سوزن مسیحخود را به زور جاذبه آهن ربا کنندمصحف به زیر پای گذارند از غروردستار عقل از سر جبریل وا کننددنبال زردرویی حرص اوفتاده اندچون برگ کاه پیروی کهربا کنندبر هر طرف که روی نهند این سیه دلاندر آبروی ریخته خود شنا کنندشرم وحیا چو لازمه چشم روشن استاین کورباطنان ز چه شرم وحیا کنندصائب بگیر گوشه عزلت که اهل دلاین درد را به گوشه نشینی دوا کنند
غزل شماره ۴۲۱۹ گر یوسف مرا به دو عالم بها کنندگرد کسادیم به نظر توتیا کنندجمعی که زیر چرخ شبی روز کرده اندچون شمع دل خنک به نسیم فنا کنندچون برق تیغ نعل زوالش در آتش استکسب سعادتی که ز بال هما کنندنتوان به خواب دردل شب فیض صبح یافتکاین در به روی دیده بیدار واکننداین راه دور زود به انجام می رسداز دست اختیار عنان گر رها کنندآزادگان که دست به عالم فشانده اندسیر بهشت در دل بی مدعاکنندجای ترحم است به جمعی که چون حبابخود را ز بحر دور به کسب هوا کنندای مدعی بسوز که عشاق بی زبانصد داستان به یک تپش دل ادا کننداشکش ز دل غبار کدورت نمی برندچشمی که تر به یاوری توتیا کنندصائب جماعتی که به معنی رسیده اندحاشا که التفات به آب بقا کنند
غزل شماره ۴۲۲۰ جمعی که قطع راه به مژگان تر کنندچون رشته دست در کمر صد گهر کنندبحری است بحر عشق که موج وحباب رادریادلان تصور تیغ وسپر کنندخرطوم پشه را کجک فیل کرده اندتا اقویا ز آه ضعیفان حذر کنندعشاق را به راهنما احتیاج نیستچون کوهکن به تیشه خود راه سر کنندچون رشته از خیال دهان تو عاشقانوقت است سر ز چشمه سوزن بدرکننددر بحر نیلگون فلک پاک گوهرانشرط است در غبار یتیمی بسر کنندجمعی که در مقام توکل ستاده انددر برگریز شکوه ز جوش ثمر کنندزنهار لب به حرف طمع آشنا مکنگر چون صدف دهان ترا پر گهر کنندآنها که زخمی از سگ خاموش خورده انداز نفس آرمیده حذر بیشتر کننددر هر دلی که شور محبت زیاده استشکر لبان به خنده نمک بیشترکننددر دور خط سبز مگر صائب این گروهرحمی به حال عاشق خونین جگر کنند
غزل شماره ۴۲۲۰ جمعی که قطع راه به مژگان تر کنندچون رشته دست در کمر صد گهر کنندبحری است بحر عشق که موج وحباب رادریادلان تصور تیغ وسپر کنندخرطوم پشه را کجک فیل کرده اندتا اقویا ز آه ضعیفان حذر کنندعشاق را به راهنما احتیاج نیستچون کوهکن به تیشه خود راه سر کنندچون رشته از خیال دهان تو عاشقانوقت است سر ز چشمه سوزن بدرکننددر بحر نیلگون فلک پاک گوهرانشرط است در غبار یتیمی بسر کنندجمعی که در مقام توکل ستاده انددر برگریز شکوه ز جوش ثمر کنندزنهار لب به حرف طمع آشنا مکنگر چون صدف دهان ترا پر گهر کنندآنها که زخمی از سگ خاموش خورده انداز نفس آرمیده حذر بیشتر کننددر هر دلی که شور محبت زیاده استشکر لبان به خنده نمک بیشترکننددر دور خط سبز مگر صائب این گروهرحمی به حال عاشق خونین جگر کنند
غزل شماره ۴۲۲۱ مردان به آب تیغ شهادت وضو کنندتا بی غبار سجده بر آن خاک کو کنندگام نخست پشت به دیوار می دهنداز کعبه خلق اگر به دل خویش رو کنندچون شیشه عالمی همه گردن کشیده اندتا از شراب عشق که را سرخ رو کنندباز آید آب رفته هستی به جوی ماروزی که خاک تربت ما را سبو کنندتیغ زبان سلاح نظرهای بسته استآیینه خاطران به نظر گفتگو کنندخواهند بهر خرج غم یار نقد عمرعشاق زندگانی اگر آرزو کننددر دست من چو دست سبو اختیار نیستگر آب اگر شراب مرا در گلو کنندنامحرم است بال ملک در حریم دلاین خانه را به آه مگر رفت و رو کنندبر زخم عندلیب نمک بیش می زننداز گل جماعتی که قناعت به بو کنندعالم ز خون مرده انگور شد خرابای وای اگر چکیده دل در سبو کنندگر رشته های طول امل را کنند صرفمشکل که چاک سینه ما را رفو کنندجای درست در جگر مانمانده استچندان که دلبران سر مژگان فرو کنندآنها که در مقام رضا آرمیده اندکفران نعمت است بهشت آرزو کنندگم کرده را کنند طلب خلق واین عجبکآنها که یافتند ترا جستجو کنندنور گهر محیط به دریا نمی شودچون با چراغ عقل ترا جستجو کنندموج شراب صیقل دلهای روشن استخورشید را با شبنم گل جستجو کنندبا خلق نرم باش که پیران دوربینبا طفل مشربان به ادب گفتگو کننداز جام تلخ مرگ نسازند رو ترشمردم اگر به تلخی ایام خو کنندگیرند خون مرده دهند آب زندگیجمعی که صرف نان گهر آبرو کنندصائب ز سادگی است که آیینه خاطرانما را به طوطیان طرف گفتگو کنند
غزل شماره ۴۲۲۲ روزی که زخم کاهکشان را رفوکنندبر روی چاک سینه ما در فروکنندآنان که آستین به دو عالم فشانده اندبالین ز دست کوته خود چون سبو کننددردی کشان ز آینه خشت دیده اندرازی که در حقیقت آن گفتگو کننداز دل غبار غم به گریستن نمی روداین خانه را به سیل مگر رفت ورو کننددایم به عزتند کسانی که چون گهراز چشمه سار آب رخ خود وضو کنندگوهر فروز عقده تبخال می شودآبی که قطره قطره به حلق سبو کنندآتش سزای دیده بی شرم ما ندادما را مگر به نامه ما روبرو کنندصائب گهر به چشم صدف مردمک شوددر بحر اگر گلیم مرا شستشو کنند
غزل شماره ۴۲۲۳ گیرم نقاب دور ز سیمای او کنندکو چشمی آنچنان که تماشای او کننددر اولین نگاه به معراج می رسندعشاق اگر نظاره بالای او کنندمژگان به هم نمی زند از آفتاب حشرچشمی که باز بر رخ زیبای او کنندهر ساعتش به عمر درازی برابرستعمری که صرف زلف دلارای او کنندافتد کلاه عقل ز سر کاینات راهر گه نظر به قامت رعنای اوکنندلغزید پای عالمی از لطف ساعدشای وای اگر نظر به سراپای او کنندحوران برآورند سر از روزن بهشتبی پرده تا ز دور تماشای او کننددر آتش است نعل دل داغ دیدگانتا همچو لاله جای به صحرای اوکنندپرگاروار هر دو جهان با دل دو نیمجولان به گرد نقطه سودای او کنندصائب عطیه ای است که کمتر ز وصل نیستما را اگر رها به تمنای او کنند
غزل شماره ۴۲۲۴ این ناکسان که فخر به اجداد می کننداز رو به پشت نامه دلی شاد می کنندبخل از کرم به است که بی حاصلان بخلدر هر جواب بنده ای آزاد می کنندگل بسته است راه به سر گوشی نسیماین بلبلان خام چه فریاد می کنندآینده را قیاس کن از حال خود ببینکز رفتگان به خیر که را یاد می کننددر مکتبی که عشق ادیب است کودکانمشق ستم به خامه فولاد می کنندعشق مجاز ابجد عشق حقیقت استدر عالمی که اهل دل ارشاد می کنندصائب جماعتی که سوارند بر سخندر کوه قاف صید پریزاد می کنند
غزل شماره ۴۲۲۵ مستان که رو در آینه جام می کنندخونها ز غصه در دل ایام می کننددامان عشق گیر که اسباب حسرت استجز درد وداغ هر چه سرانجام می کنندبی حاصل آن گروه که اوقات عمر راصرف گشودن گره دام می کنندپر سرکشی مکن که غزال رمیده رادیوانگان به نیم نگه رام می کنندتلخی نمی کشند گروهی که از بتاناز بوسه اختصار به پیغام می کنندمهمان باغ کیست که گلهای شرمگیناز هم به التماس نظر وام می کننددارد کباب سینه سیراب خضر راخونی که عاشقان تو در جام می کننداز موج فیض بحر کرم را قرار نیستاهل سؤال بیهده ابرام می کنندجمعی که قانعند به دنیا ز آخرتاز دانه صلح با گره دام می کنندغفلت نگر که در ره نقش سبک عناندلهای همچو آینه را دام می کنندآنان که محو چاشنی وصل شکرندبرزخم سنگ صبر چو بادام می کنندچون لاله صاف ودرد جهان را سبکرواناز پاک طینتی همه یک جام می کنندخوش وقت آن گروه که نقد حیات خویشنشمرده صرف راه دلارام می کنندجمعی که می دهند به دل راه آرزوصبح امید خود به ستم شام می کنندصائب زمانه ای است که خاصان روزگاردر راه ورسم پیروی عام می کنند
غزل شماره ۴۲۲۶ یوسف رخان ز شوق سراغ تومی کننداز پیرهن فتیله داغ تومی کنندچون آفتاب اگر چه جهان را گرفته ایذرات کاینات سراغ تومی کنندگردنکشان که باج زعالم گرفته اندچون شیشه سجده پیش ایاغ تومی کنندجمعی که چشم بسته گذشتند از بهشتدریوزه نسیم ز باغ تومی کنندکج نه کله که لاله عذاران این چمندل خوش به عنبرینه داغ تومی کنندمی نوش وشاد باش که گلهای این چمنکسب شکفتگی ز دماغ تومی کنندمن کیستم که پردگیان حریم قدسپروانه وار طوف چراغ تومی کنندصائب چه بلبلی تو که گلهای این چمناز دیده خون روان به سراغ تومی کنند