انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 421 از 718:  « پیشین  1  ...  420  421  422  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۱۸

حاشا که خلق کار برای خدا کنند
تعظیم مصحف از پی مهر طلا کنند

این جامه حریر که مخصوص کعبه است
پوشند اگر به دیر به او اقتدا کنند

شکر به کام زاغ فشانند بی دریغ
در استخوان مضایقه هابا هما کنند

چون اژدها کلید در گنج گوهرند
وز بهر نیم حبه جدل با گدا کنند

گردند گرد دفتر اعمال خویشتن
هر طاعتی که نیست ریایی قضاکنند

هر جا که بگذرد سخن از سوزن مسیح
خود را به زور جاذبه آهن ربا کنند

مصحف به زیر پای گذارند از غرور
دستار عقل از سر جبریل وا کنند

دنبال زردرویی حرص اوفتاده اند
چون برگ کاه پیروی کهربا کنند

بر هر طرف که روی نهند این سیه دلان
در آبروی ریخته خود شنا کنند

شرم وحیا چو لازمه چشم روشن است
این کورباطنان ز چه شرم وحیا کنند

صائب بگیر گوشه عزلت که اهل دل
این درد را به گوشه نشینی دوا کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۱۹

گر یوسف مرا به دو عالم بها کنند
گرد کسادیم به نظر توتیا کنند

جمعی که زیر چرخ شبی روز کرده اند
چون شمع دل خنک به نسیم فنا کنند

چون برق تیغ نعل زوالش در آتش است
کسب سعادتی که ز بال هما کنند

نتوان به خواب دردل شب فیض صبح یافت
کاین در به روی دیده بیدار واکنند

این راه دور زود به انجام می رسد
از دست اختیار عنان گر رها کنند

آزادگان که دست به عالم فشانده اند
سیر بهشت در دل بی مدعاکنند

جای ترحم است به جمعی که چون حباب
خود را ز بحر دور به کسب هوا کنند

ای مدعی بسوز که عشاق بی زبان
صد داستان به یک تپش دل ادا کنند

اشکش ز دل غبار کدورت نمی برند
چشمی که تر به یاوری توتیا کنند

صائب جماعتی که به معنی رسیده اند
حاشا که التفات به آب بقا کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۰

جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند
چون رشته دست در کمر صد گهر کنند

بحری است بحر عشق که موج وحباب را
دریادلان تصور تیغ وسپر کنند

خرطوم پشه را کجک فیل کرده اند
تا اقویا ز آه ضعیفان حذر کنند

عشاق را به راهنما احتیاج نیست
چون کوهکن به تیشه خود راه سر کنند

چون رشته از خیال دهان تو عاشقان
وقت است سر ز چشمه سوزن بدرکنند

در بحر نیلگون فلک پاک گوهران
شرط است در غبار یتیمی بسر کنند

جمعی که در مقام توکل ستاده اند
در برگریز شکوه ز جوش ثمر کنند

زنهار لب به حرف طمع آشنا مکن
گر چون صدف دهان ترا پر گهر کنند

آنها که زخمی از سگ خاموش خورده اند
از نفس آرمیده حذر بیشتر کنند

در هر دلی که شور محبت زیاده است
شکر لبان به خنده نمک بیشترکنند

در دور خط سبز مگر صائب این گروه
رحمی به حال عاشق خونین جگر کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۰

جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند
چون رشته دست در کمر صد گهر کنند

بحری است بحر عشق که موج وحباب را
دریادلان تصور تیغ وسپر کنند

خرطوم پشه را کجک فیل کرده اند
تا اقویا ز آه ضعیفان حذر کنند

عشاق را به راهنما احتیاج نیست
چون کوهکن به تیشه خود راه سر کنند

چون رشته از خیال دهان تو عاشقان
وقت است سر ز چشمه سوزن بدرکنند

در بحر نیلگون فلک پاک گوهران
شرط است در غبار یتیمی بسر کنند

جمعی که در مقام توکل ستاده اند
در برگریز شکوه ز جوش ثمر کنند

زنهار لب به حرف طمع آشنا مکن
گر چون صدف دهان ترا پر گهر کنند

آنها که زخمی از سگ خاموش خورده اند
از نفس آرمیده حذر بیشتر کنند

در هر دلی که شور محبت زیاده است
شکر لبان به خنده نمک بیشترکنند

در دور خط سبز مگر صائب این گروه
رحمی به حال عاشق خونین جگر کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۱

مردان به آب تیغ شهادت وضو کنند
تا بی غبار سجده بر آن خاک کو کنند

گام نخست پشت به دیوار می دهند
از کعبه خلق اگر به دل خویش رو کنند

چون شیشه عالمی همه گردن کشیده اند
تا از شراب عشق که را سرخ رو کنند

باز آید آب رفته هستی به جوی ما
روزی که خاک تربت ما را سبو کنند

تیغ زبان سلاح نظرهای بسته است
آیینه خاطران به نظر گفتگو کنند

خواهند بهر خرج غم یار نقد عمر
عشاق زندگانی اگر آرزو کنند

در دست من چو دست سبو اختیار نیست
گر آب اگر شراب مرا در گلو کنند

نامحرم است بال ملک در حریم دل
این خانه را به آه مگر رفت و رو کنند

بر زخم عندلیب نمک بیش می زنند
از گل جماعتی که قناعت به بو کنند

عالم ز خون مرده انگور شد خراب
ای وای اگر چکیده دل در سبو کنند

گر رشته های طول امل را کنند صرف
مشکل که چاک سینه ما را رفو کنند

جای درست در جگر مانمانده است
چندان که دلبران سر مژگان فرو کنند

آنها که در مقام رضا آرمیده اند
کفران نعمت است بهشت آرزو کنند

گم کرده را کنند طلب خلق واین عجب
کآنها که یافتند ترا جستجو کنند

نور گهر محیط به دریا نمی شود
چون با چراغ عقل ترا جستجو کنند

موج شراب صیقل دلهای روشن است
خورشید را با شبنم گل جستجو کنند

با خلق نرم باش که پیران دوربین
با طفل مشربان به ادب گفتگو کنند

از جام تلخ مرگ نسازند رو ترش
مردم اگر به تلخی ایام خو کنند

گیرند خون مرده دهند آب زندگی
جمعی که صرف نان گهر آبرو کنند

صائب ز سادگی است که آیینه خاطران
ما را به طوطیان طرف گفتگو کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۲

روزی که زخم کاهکشان را رفوکنند
بر روی چاک سینه ما در فروکنند

آنان که آستین به دو عالم فشانده اند
بالین ز دست کوته خود چون سبو کنند

دردی کشان ز آینه خشت دیده اند
رازی که در حقیقت آن گفتگو کنند

از دل غبار غم به گریستن نمی رود
این خانه را به سیل مگر رفت ورو کنند

دایم به عزتند کسانی که چون گهر
از چشمه سار آب رخ خود وضو کنند

گوهر فروز عقده تبخال می شود
آبی که قطره قطره به حلق سبو کنند

آتش سزای دیده بی شرم ما نداد
ما را مگر به نامه ما روبرو کنند

صائب گهر به چشم صدف مردمک شود
در بحر اگر گلیم مرا شستشو کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۳

گیرم نقاب دور ز سیمای او کنند
کو چشمی آنچنان که تماشای او کنند

در اولین نگاه به معراج می رسند
عشاق اگر نظاره بالای او کنند

مژگان به هم نمی زند از آفتاب حشر
چشمی که باز بر رخ زیبای او کنند

هر ساعتش به عمر درازی برابرست
عمری که صرف زلف دلارای او کنند

افتد کلاه عقل ز سر کاینات را
هر گه نظر به قامت رعنای اوکنند

لغزید پای عالمی از لطف ساعدش
ای وای اگر نظر به سراپای او کنند

حوران برآورند سر از روزن بهشت
بی پرده تا ز دور تماشای او کنند

در آتش است نعل دل داغ دیدگان
تا همچو لاله جای به صحرای اوکنند

پرگاروار هر دو جهان با دل دو نیم
جولان به گرد نقطه سودای او کنند

صائب عطیه ای است که کمتر ز وصل نیست
ما را اگر رها به تمنای او کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۴

این ناکسان که فخر به اجداد می کنند
از رو به پشت نامه دلی شاد می کنند

بخل از کرم به است که بی حاصلان بخل
در هر جواب بنده ای آزاد می کنند

گل بسته است راه به سر گوشی نسیم
این بلبلان خام چه فریاد می کنند

آینده را قیاس کن از حال خود ببین
کز رفتگان به خیر که را یاد می کنند

در مکتبی که عشق ادیب است کودکان
مشق ستم به خامه فولاد می کنند

عشق مجاز ابجد عشق حقیقت است
در عالمی که اهل دل ارشاد می کنند

صائب جماعتی که سوارند بر سخن
در کوه قاف صید پریزاد می کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۵

مستان که رو در آینه جام می کنند
خونها ز غصه در دل ایام می کنند

دامان عشق گیر که اسباب حسرت است
جز درد وداغ هر چه سرانجام می کنند

بی حاصل آن گروه که اوقات عمر را
صرف گشودن گره دام می کنند

پر سرکشی مکن که غزال رمیده را
دیوانگان به نیم نگه رام می کنند

تلخی نمی کشند گروهی که از بتان
از بوسه اختصار به پیغام می کنند

مهمان باغ کیست که گلهای شرمگین
از هم به التماس نظر وام می کنند

دارد کباب سینه سیراب خضر را
خونی که عاشقان تو در جام می کنند

از موج فیض بحر کرم را قرار نیست
اهل سؤال بیهده ابرام می کنند

جمعی که قانعند به دنیا ز آخرت
از دانه صلح با گره دام می کنند

غفلت نگر که در ره نقش سبک عنان
دلهای همچو آینه را دام می کنند

آنان که محو چاشنی وصل شکرند
برزخم سنگ صبر چو بادام می کنند

چون لاله صاف ودرد جهان را سبکروان
از پاک طینتی همه یک جام می کنند

خوش وقت آن گروه که نقد حیات خویش
نشمرده صرف راه دلارام می کنند

جمعی که می دهند به دل راه آرزو
صبح امید خود به ستم شام می کنند

صائب زمانه ای است که خاصان روزگار
در راه ورسم پیروی عام می کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۶

یوسف رخان ز شوق سراغ تومی کنند
از پیرهن فتیله داغ تومی کنند

چون آفتاب اگر چه جهان را گرفته ای
ذرات کاینات سراغ تومی کنند

گردنکشان که باج زعالم گرفته اند
چون شیشه سجده پیش ایاغ تومی کنند

جمعی که چشم بسته گذشتند از بهشت
دریوزه نسیم ز باغ تومی کنند

کج نه کله که لاله عذاران این چمن
دل خوش به عنبرینه داغ تومی کنند

می نوش وشاد باش که گلهای این چمن
کسب شکفتگی ز دماغ تومی کنند

من کیستم که پردگیان حریم قدس
پروانه وار طوف چراغ تومی کنند

صائب چه بلبلی تو که گلهای این چمن
از دیده خون روان به سراغ تومی کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 421 از 718:  « پیشین  1  ...  420  421  422  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA