انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 422 از 718:  « پیشین  1  ...  421  422  423  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۷

نازک لبان سخن به زبان تو می کنند
این غنچه ها نظر به دهان تو می کنند

خورشید طلعتان صدف چشم پرگهر
از چهره ستاره فشان تو می کنند

شیرین لبان که شور به عالم فکنده اند
دریوزه نمک ز دهان تو می کنند

جمعی که دل به ملک سلیمان نداده اند
چون مور ریزه چینی خوان تو می کنند

چون یوسف آن کسان که به عزت بر آمدند
اظهار بندگی به زمان تو می کنند

آشفته خاطران که ز عالم گسسته اند
پیوند جان به موی میان تو می کنند

از لطف آشکار تو عشاق بی نصیب
دل خوش به التفات نهان تو می کنند

محراب خویش سبحه شماران آسمان
از ابروان همچو کمان تو می کنند

سرسبز آن گروه که بی ایستادگی
جان را فدای سرو روان تو می کنند

آنان که از سواد جهان دست شسته اند
دل خوش به داغ لاله ستان تو می کنند

صائب چه فتنه ای تو که چون زلف گلرخان
در گوش حلقه هازبیان تو می کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۸

مردان نظر سیاه به دنیا نمیکنند
روز سفید خود شب یلدا نمی کنند

پیکان دهن به خنده چو سوفار باز کرد
از کار ما هنوز گره وا نمی کنند

خوبان که همچو سیل عنان ریز می روند
اندیشه از خرابی دلها نمی کنند

دارد حذر ز سایه خود عقل شیشه دل
دیوانگان ز سنگ محابا نمی کنند

در عالمی که حشر مکافات قایم است
از تیشه رخنه در دل خارا نمی کنند

آنها که کرده اند چو کف بار خود سبک
اندیشه از تلاطم دریا نمی کنند

در راه چون پیاده حج خرج می شوند
جمعی که فکر توشه عقبی نمی کنند

سستی مکن که راهنوردان کوی عشق
در خواب مرگ نیز کمر وانمی کنند

صائب تمام عمر به زندان وحشتند
جمعی که زندگی به مدارا نمی کنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۲۹

چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند
آیینه دار صبح امیدش نمی کنند

خونهای مرده قابل تلقین فیض نیست
رحم است بر کسی که شهیدش نمی کنند

از باز دید حاصل عمرم به باد رفت
آسوده آن که دیدن عیدش نمی کنند

باشد گران چو زنگ بر آیینه خاطران
هر طوطیی که گفت وشنیدش نمی کنند

از دور باش وحشت مجنون هنوز خلق
آرام زیر سایه بیدش نمی کنند

هر کس نکرد نامه خود را چو شب سیاه
از صبح عفو نامه سفیدش نمی کنند

در حشر چشم بسته سر از خاک برکند
اینجا کسی که صاحب دیدش نمی کنند

قفلی که بر گشایش غیبی است چشم او
منت پذیر هیچ کلیدش نمی کنند

دارند التفات به هر کس شکرلبان
بی زهر در پیاله نبیدش نمی کنند

صائب سیاه خانه صحرای محشرست
از گریه هر دلی که سفیدش نمی کنند


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۳۰

آمد بهار وخلق به گلزار می روند
دیوانگان به دامن کهسار می روند

گلها که دوش رو ننمودندی از حجاب
امروز دسته دسته به بازار می روند

دریاب فیض صحبت روحانیان که زود
چون بوی گل ز کیسه گلزار می روند

از قید دود زود برون می جهد شرار
روشندلان به عالم انوار می روند

آنان که تکیه گاه خود از خار کرده اند
چون گل جبین گشاده ز گلزار می روند

آنها که می شدند به شبگیر سوی کار
پیش از سحر ز بوی گل از کار می روند

دلبستگی به تار ندارند نغمه ها
از بهر مصلحت به رگ تار می روند

بیدار مشو که راه فنا را سبکروان
شبنم صفت به دیده بیدار می روند

خامش نشین که مغز به تاراج دادگان
یکسر چو خامه بر سر گفتار می روند

آنها که دل به عقده گوهر نبسته اند
چون موج ازین محیط سبکبار می روند

آیینه خاطران گهی از بیم چشم زخم
دانسته زیر پرده زنگار می روند

از آه عندلیب محابا نمی کنند
این غنچه ها که در بغل خار می روند

چون بال شوق هست ز افتادگی چه باک
مرغان دلیر بر سر دیوار می روند

آنها که برده اند به گلزار عشق بوی
صائب ز گفتگوی تو از کار می روند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۳۱

کی دلبران زصحبت دل سیر می شوند
خوبان کجا ز آینه دلگیر می شوند

در خانمان خرابی دل سعی می کنند
این غافلان که در پی تعمیر می شوند

چون صبح زیر خیمه دلگیر آسمان
روشندلان به یک دو نفس پیر می شوند

غیر از گرسنگی که نگردند سیر ازو
هر نعمتی که هست ازو سیر می شوند

آنان که قد کنند دوتا پیش چون خودی
در خانه کمان هدف تیر می شوند

بی جذبه آن کسان که درین ره قدم نهند
گر بر فلک روند زمین گیر می شوند

جمعی که پا به صدق درین راه می نهند
در یک نفس چو صبح جهانگیر می شوند

جمعی که از حسب به نسب می کنند صلح
قانع به استخوان ز طباشیر می شوند

صائب ز زخم شیر مکافات غافلند
صید افکنان که در پی نخجیر می شوند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۳۲

چشم طمع ندوخته حرصم به مال هند
پایم به گل فرو شده از برشکال هند

چون موج می پرد دلم از بهر زنده رود
آبی نمی خورد دلم از بر شکال هند

ای خاک سرمه خیز به فریاد من برس
شد سرمه استخوان من از خاکمال هند

بوی ستاره سوختگی بر مشام خورد
روزی که دود کرد به مغزم خیال هند

سرمایه قناعت من لخت دل بس است
چشم طمع سیاه نسازم به مال هند

روزی که من برون روم از هند برشکال
با صدهزار چشم بگرید به خال هند

صائب به غیر خامه شکرفشان تو
امروز کیست طوطی شکر مقال هند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۳۳

توفیق درد وداغ به هر دل نمی دهند
این فیض را به هر دل غافل نمی دهند

بلبل گلوی خویش عبث پاره می کند
این شوخ دیدگان به سخن دل نمی دهند

آزادگان تلاش شهادت نمی کنند
تا خونبهای خویش به قاتل نمی دهند

از تلخی سوال گروهی که واقفند
فرصت به لب گشودن سایل نمی دهند

دیوانگی است قفل در رزق را کلید
عاقل مشو که سنگ به عاقل نمی دهند




-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆



غزل شماره ۴۲۳۴

از عیب پاک شو که هنرها همی دهند
دست از خزف بشو که گهرها همی دهند

راضی مشو به قلب که نقد جهان زتوست
بفشان شکوفه را که ثمرها همی دهند

در راه او نثار کن این خرده حیات
وان گه نظاره کن که چه زرها همی دهند

زین زهرهای قند نما آستین فشان
زان تنگ لب ببین چه شکرها همی دهند

پنهان مکن چو بیجگران روی در سپر
از حفظ حق ببین چه سپرها همی دهند

بگذر درین سر از سر بی مغز چون حباب
زان سر نظاره کن که چه سرها همی دهند

طاوس وار پیش پر خویش عاشقی
از غیب غافلی که چه پرها همی دهند

برگ است سنگ راه تو ای نخل خوش ثمر
بی برگ شو ببین چه ثمرها همی دهند

در پایتخت عشق که تاج است بی سری
بیرون رو از میان که کمرها همی دهند

زان ملک بی نشان که خبرها دراو گم است
یک بار نشنوی چه خبرها همی دهند

گشتی تمام عمر درین خاکدان بس است
بیرون ز خود نشان سفرها همی دهند

یک بار رو چرا به در دل نمی کنند
این ناکسان که زحمت درها همی دهند

در پیری از گرانی غفلت مباش امن
خواب گران به وقت سحرها همی دهند

این آن غزل که مولوی روم گفته است
امسال بلبلان چه خبرها همی دهند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۳۵

دولت ز دستگیری مردم بپا بود
فانوس این چراغ ز دست دعابود

هر غنچه واشود به نسیمی درین چمن
مفتاح قفل جود ز دست گدا بود

بازیچه نسیم شود کاسه سرش
هر دل که چون حباب اسیر هوا بود

پیکان دهن به خنده چو سوفار باز کرد
تا کی گره به کار من بینوا بود

شرم حضورچشم ز تردامنان مدار
آیینه را به چشم چه نور حیا بود

آماده شکست خودم زیر آسمان
چون دانه ای که در دهن آسیا بود

روزی درین بساط به بخت است واتفاق
ورنه شکر خوش است که رزق هما بود

شوید به آب تیغ ز دل زنگ زندگی
هر کس که چون قلم به سخن آشنا بود

در آتشم ز کشمکش عقل خام خود
آسوده آن سفینه که بی ناخدابود

صائب زخانقه به خرابات روی کن
کانجا شکسته ای که بود بوریا بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۳۶

دولت ز دستگیری مردم بپابود
فانوس این چراغ ز دست دعابود

چون غنچه هست اگر دل جمعی درین چمن
در گلشن همیشه بهار رضا بود

دستی که شد بریده ز دامان اختیار
دایم چو بهله در کمر مدعا بود

از بیقراری تو جهان است بیقرار
شوریده نیست عالم اگر دل بجا بود

از راست کردن نفسی می رود به باد
هر سر که چون حباب اسیر هوا بود

انصاف نیست بار شدن بر شکستگان
پهلوی خشک خویش مرا بوریا بود

هر دل که نیست یاد خدا در حریم او
سرگشته تر ز کشتی بی ناخدابود

تیغ کج است پیش سیه دل حدیث راست
فرعون را به چشم عصااژدها بود

صائب بود ز سایه سریع الزوال تر
پرواز دولتی که به بال هما بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۳۷

اشکی که گوهرش ز نژاد جگر بود
هرقطره اش ستاره صبح اثر بود

در حسرت قلمرو آرام سوختیم
چون آفتاب چند کسی دربدر بود

گوهرنمای جوهر ذاتی خویش باش
خاکش به سر که زنده به نام پدر بود

عمر دراز سرو به اقبال سر کشی است
خون گل پیاده به طفلان هدر بود

قاصد به گرد جذبه عاشق نمی رسد
بند قبای گرمروان بال و پر بود

از جوش العطش ننشیند به آب تیغ
خون کسی که تشنه لب نیشتر بود

تا چند جنس یوسفی طالع مرا
خاک غم از غبار کسادی به سر بود

صائب ز اشک هرزه درا درحساب باش
طفلی که شوخ چشم بود پرده دربود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 422 از 718:  « پیشین  1  ...  421  422  423  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA