انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 423 از 718:  « پیشین  1  ...  422  423  424  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۳۸

از دل هرآنچه خاست دل آن را مکان بود
از گوش نگذرد سخنی کز زبان بود

بی برگی آرمیدگی دل دهد ثمر
خواب بهار باغ به فصل خزان بود

از دور باش عقل چه پرواست عشق را
سیل بهار را چه غم دیده بان بود

معشوق بی حجاب مهیای آفت است
گل چون شکفت بار دل باغبان بود

کردار رابه هر سر مویی است ده زبان
گفتار را چو تیغ همین یک زبان بود

بر دوش کوه بسته سبکبار می رویم
در وادیی که آبله بر پاگران بود

در عالمی که همت ما سیر می کند
گردون گل پیاده آن بوستان بود

صائب چه شکوه می کنی از خاکمال چرخ
غیر از غبار دل چه درین خاکدان بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۳۹

آن را که در جگر نفس آتشین بود
خورشید آسمان وچراغ زمین بود

چون ماه حسن ساخته بیش ازدوهفته نیست
مارا نظر به حسن خدا آفرین بود

معلوم شد زخواب گران گذشتگان
کآسودگی نهفته به زیر زمین بود

روزی به آبروی نیابند خاکیان
رزق تنور از قفس آتشین بود

چون آفتاب هر که ننازد به اعتبار
گر بر فلک رود نظرش بر زمین بود

آن خرمن گلی که نظر نیست محرمش
مپسند بی حجاب در آغوش زین بود

چون برق و باد دولت دنیا سبکروست
در دست دیو یک دو سه روزی نگین بود

گویند سنت است که در وقت احتضار
ذکر بلند ورد زبان حزین بود

چون ذکر را بلند نگوییم روز وشب
ماراکه هرنفس نفس واپسین بود

جان تازه شد ز روی عرقناک او مرا
باران نرم روزی مغز زمین بود

صائب صبور باش که تا یار خوشدل است
عاشق همیشه خسته و زار و حزین بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۰

آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود
بی چشم زخم آب حیاتش به جو بود

آسودگی به خواب نبیند تمام عمر
آن را که خار پیرهن از آرزو بود

هرکس زجود پیر خرابات آگه است
دستش همیشه در ته سر چون سبو بود

دست خود از غبار تعلق کسی که شست
جایز بود نمازش اگر بی وضوبود

رنگی که نیست عاریتی چون شراب لعل
درآفتاب زرد خزان سرخ روبود

گر خامه را کند دو زبان جای حرف نیست
چون کاغذ دورو طرف گفتگو بود

صائب کجا ز عالم بیرنگ بو برد
هر کس که قبله نظرش رنگ وبو بود


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۱

غیر از دل دو نیم که خندان چوپسته بود
بر هر دری که روی نهادیم بسته بود

قسمت نگر که طوطی بی طالع مرا
روی سخن به آینه زنگ بسته بود

قحط سخن نداشت مرا از سخن خموش
این رشته از گرانی گوهر گسسته بود

بخت سیاه پرده چشم حسود شد
این جغد در خرابه ماپی خجسته بود

دلها از آن مسخر من شد که همچو زلف
پرواز من همیشه به بال شکسته بود

دیوار شد میان من وآتش جحیم
گرد خجالتی که به رویم نشسته بود

روزی که بود دل ز کمر بستگان تو
از کهکشان سپهر میان رانبسته بود

صائب نباخت لنگر صبر از جفای چرخ
چون کوه زیر تیغ به تمکین نشسته بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۲

زین پیشتر متاع سخن رایگان نبود
گرد کسادی از پی این کاروان نبود

شعر بلند پا به سر عرش می نهاد
خورشید پایمال به هر آستان نبود

منقار بلند به شکر خنده باز بود
دشنام تلخ در دهن باغبان نبود

نازک شده است خاطر گل ورنه پیش ازین
در گوش باغ نغمه بلبل گران نبود

نام سرشک می برد وآه می کشد
چشمی که بی بدیهه اشک روان نبود

رندانه کرد عقل که از بزم زود رفت
مسکین حریف شیشه آتش زبان نبود

مرغ دل مرا به قفس ربط دیگرست
در قید بیضه بود که در آشیان نبود

از من مپرس لذت آغوش یار را
دستی که بود در کمرش در میان نبود

صائب چه خوب کرد کزاین ناکسان برید
سوداگر قلمرو سود و زیان نبود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۳

بیرون ز خود کسی که پی مدعا رود
بر پشت بام کعبه به کسب هوا رود

از محفلی که آینه رو بر قفا رود
چشم و دل ندیده عشق کجا رود

عاشق ز مومیایی تدبیر فارغ است
در سوختن شکستگی از بوریا رود

هر کس کند نماز برای قبول خلق
بر پشت بام کعبه به کسب هوا رود

حیرت بهم نمی خورد از نقش خوب وزشت
آیینه رو گشاده بود هر کجا رود

شبنم به آفتاب رسانید خویش را
دلهای آب گشته ما تا کجا رود

عام است فیض صحبت دلهای پاکباز
ز آیینه خانه هر که رود با صفا رود

دارد کسی که سر به ته بال خویشتن
هر کجا رود به سایه بال هما رود

سختی پذیر باش که گرددسفیدروی
هر دانه ای که در دهن آسیا رود

می نیست جوهری که نریزند زر بر او
قارون اگر به میکده آید گدا رود

دل چون ز جای رفت نیاید به جای خویش
این عضو رفته نیست که دیگر به جارود

در وادیی که رو به قفا قطع ره کنند
بینا کسی بود که در او با عصارود

صائب سخنوری که خیالش غریب شد
زیر فلک غریب بود هر کجا رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۴

هر کس که در نماز به روی و ریا رود
بر پشت بام کعبه به کسب هوا رود

بر عشق رهروی که کند عقل اختیار
از خضر بگسلد ز پی نقش پا رود

تا باز می کنند نظر بسته می شود
از هر دری که اهل طلب بینوا رود

این قفل وا شود به کلید شکستگی
هردانه ای که نرم شد از آسیا رود

بینا کسی بود که نهد پا به احتیاط
در وادیی که کوردر او بی عصا رود

خواب غرور لازم ارباب دولت است
کی تیرگی ز سایه بال هما رود

بیرون نرفت سرمه به شستن ز چشم یار
دود از سیاه خانه لیلی کجا رود

نادان شود ز اهل بصیرت به خاکمال
کوتاه دیدگی اگر از توتیا رود

بی مغز را ز جای برد گفتگوی پوچ
کاه سبک عنان ز پی کهربا رود

هر کس هرآنچه یافته زین خاک یافته است
از آستان میکده صائب کجارود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۵

هر جا حدیث خامه من بر زبان رود
بلبل چو بیضه در بغل آشیان رود

مرغ ز دام جسته ز دل دانه می خورد
آدم دگر چرا به ریاض جنان رود

هر شاخ گل خدنگ به خون آب داده ای است
خونش به گردن است که در بوستان رود

خوش وقت بلبلی که در ایام نوبهار
از بیضه سر برآورد وپیش از خزان رود

زنگار خودپرستی از آیینه غرور
از خاکبوس درگه پیر مغان رود

نام ونشان حلال بر آن کس که در جهان
بی نام زندگی کند وبی نشان رود

بر عندلیب زمزمه عشق تهمت است
ورنه چرا شمیم گل از گلستان رود

ایمن مشو ز فتنه آن خال دلفریب
کاین دزد خیره در نظر پاسبان رود

صائب به درگه که ازین آستان رود
باجبهه ای که داغ وفا خانه زاد اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۶

چون غمزه تو بر سر بیداد می رود
آسایش از قلمرو ایجاد می رود

سرو از چمن برون به دل شاد می رود
آزاده هر که می زید آزاد می رود

دل چیست کز فشار محبت نگردد آب
اینجا سخن ز بیضه فولاد می رود

گردون ز سخت رویی ما تند و سرکش است
از کوهسار سیل به فریاد می رود

هر بلبلی که سر به ته بال خود کشید
پیوسته زیر چتر پریزاد می رود

حاجت به حلقه نیست در باز کرده را
صوفی عبث به حلقه ارشاد می رود

بر تاج دل منه که پر از باد نخوت است
بر تخت دل مبند که بر باد می رود

دربند چرخ نیست امید فراغ بال
جوهر کجا ز بیضه فولاد می رود

پیوند روح نگسلد از جسم زیر خاک
این دام کی ز خاطر صیاد می رود

صید رمیده ای که به وحشت گرفت انس
از یاد پیش دیده صیاد می رود

این می کشد مرا که ازین طرفه صیدگاه
کارم تمام ناشده جلاد می رود

در خاک تخم سوخته اش سبز می شود
از خرمنی که برق فنا شاد می رود

صائب خموش باش که آن ناخدای ترس
از داد بیش بر سر بیداد می رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۷

زاهد به کعبه با سر و دستار می رود
این مست بین که روی به دیوار می رود

زان شاخ گل شکیب من زار می رود
زین دست وتازیانه دل از کار می رود

آسوده اند مرده دلان از سؤال حشر
این اعتراض با دل بیدار می رود

منصور سر گذاشت درین راه، برنگشت
زاهد درین غم است که دستار می رود

در کاهش وجود به جان سعی می کند
چون خامه هر که از پی گفتار می رود

کاری به ذوق بوسه ربایی نمی رسد
دلهای شب نسیم به گلزار می رود

کار خوشی است شغل محبت ولی چه سود
کز حسن کار دست ودل از کار می رود

ترسانده است چشم ترا و هم بیجگر
ورنه برهنه گل به سر خار می رود

روشنگر وجود بود آرمیدگی
آیینه است آب چو هموار می رود

این آن غزل که مولوی روم گفته است
این نفس ناطقه پی گفتار می رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 423 از 718:  « پیشین  1  ...  422  423  424  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA