انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 424 از 718:  « پیشین  1  ...  423  424  425  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۸

آزاده چون مسیح بر افلاک می رود
این منزل از کسی است که چالاک می رود

بیدرد را چو مار گزد سایه کمند
عاشق به چشم حلقه فتراک می رود

در مشرب پیاله کشان نیست سرکشی
بر هر طرف که می کشیش تاک می رود

بخت سیاه صیقل ارباب بینش است
از سیر گلخن آینه ها پاک می رود

راه ستمگران ز خس و خار پاک نسیت
آتش همیشه بر سر خاشاک می رود

ما را نظر یه جامه و دستار پاک نیست
اینجا سخن ز چشم ودل پاک می رود

بی پرده گردد آن که درد پرده کسان
نباش بی کفن به ته خاک می رود

صائب به خنده هر که درین باغ لب گشود
چون گل به خاک با دل صد چاک می رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۴۹

هوش من از نسیم سحرگاه می رود
حکم اشاره بر دل آگاه می رود

مه در حصار هاله نخواهد مدام ماند
از آسمان برون دل آگاه می رود

زین تیره خاکدان دل روشن چه می کشد
از گرد لشکری چه بر این شاه می رود

گردون سفر به زمزمه عشق می کند
محمل به ذوق بانگ جرس راه می رود

همراهی صبا نکند پوی پیرهن
دنبال عمر رفته عبث آه می رود

در عشق آفتاب اگر یک جهت شود
داغ کلف ز آینه ماه می رود

قارون ز بار حرص به روی زمین نماند
دلو گران، سبک به ته چاه می رود

موقوف نیم جذبه بود سیر و دور ما
دیوار ما ز جا به پر کاه می رود

صائب نظر به دامن سحرا گشوده ایم
مجنون ما به شهر به اکراه می رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۵۰

می در پیاله کن که گل و لاله می رود
این کاروان چو شعله جواله می رود

از ره مرو به زینت دنیا کز این بساط
گوهر عنان گسسته تراز ژاله می رود

دلهای شب بنال که از چشم شور صبح
گرمی ز گریه واثر از ناله می رود

از اشتیاق روی تو نعلش در آتش است
هر شبنمی که بر ورق لاله می رود

از چرخ بد گهر به عزیزان نرفته است
ظلمی که بر لب تو ز تبخال می رود

از پاکدامنان نکند حسن احتراز
ماه تمام در بغل هاله می رود

از دل مجو قرار که آن خوش خرام را
پای در خواب رفته ز دنباله می رود

یک صبح اگر کند ز سر درد گریه ای
صائب سیاهی از جگر لاله می رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۵۱

کی یاد زلفش از دل بی کینه می رود
از یاد طفل کی شب آدینه می رود

دارد هنوز شرم حضور مرا نگاه
پنهان ز من به خانه آیینه می رود

هر چند بر رخش در دل باز می کنند
زاهد همان به مسجد آدینه می رود

عمری است تا چو نافه بریدم ازان غزال
خونم همان ز خرقه پشمینه می رود

مشتاق سینه های صبورست راز عشق
گوهر نفس گسسته به گنجینه می رود

نشنیده ای که می شکند سنگ سنگ را
از باده کهن غم دیرینه می رود

آهم به سینه سنگ زنان می دود برون
هر جا که حرف سینه بی کینه می رود

صائب شود به شبنم اگر داغ لاله محو
از باده نیز زنگ غم از سینه می رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۵۲

یک شب نمی رود که دل از جا نمی رود
آهم به سیر عالم بالا نمی رود

جایی نمی روی که دل بدگمان من
تا بازگشتن تو به صد جا نمی رود

آب حیات آتش افسرده، دامن است
مجنون عبث به دامن صحرا نمی رود

ای اشک شوخ چشم، به رفتن شتاب چیست
یوسف چنین ز پیش زلیخا نمی رود

از دل نبرد تلخی زهر فراق، وصل
زنگ از سرشت شیشه به صهبا نمی رود

کی می روم به عالم هوشیاری از جنون
کز کیسه ام هزار تماشا نمی رود

ما را مبر به کعبه که مستان عشق را
جز پای خم به جای دگر پا نمی رود

زان روی آتشین که دو عالم کباب اوست
دود از کدام خانه به بالا نمی رود

صائب اگر به سایه طوبی وطن کنم
از پیش چشم آن قد رعنا نمی رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۵۳

رفتی و خط و خال تو از دل نمی رود
این نقش دلنشین ز مقابل نمی رود

گرد کدورت از دل بیرحم گلرخان
بی بال وپر فشانی بسمل نمی رود

یک سو گذار شرم که بی روی گرم شمع
پروانه بی حجاب به محفل نمی رود

افسردگان چو سنگ نشانند خرج راه
پای به خواب رفته به منزل نمی رود

دل را بهم شکن که ازین بحر پرخطر
تا نشکند سفینه به ساحل نمی رود

تا غوطه در عرق نزند جبهه کریم
گرد خجالت از رخ سایل نمی رود

بی پیچ وتاب نیست غبارم چو گردباد
از مرگ خار خار تو از دل نمی رود

از پا شکستگان چراغ است تیرگی
زنگ کدورت از دل عاقل نمی رود

از دور باش وحشت مجنون دور گرد
صائب به طوف بادیه محمل نمی رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۵۴

حکم خرد به مردم مجنون نمی رود
دیوانه است هر که به هامون نمی رود

هر چند پیر گشت و فراموشکار شد
بیداد ما ز خاطر گردون نمی رود

استادگی ز تیزی شمشیر عشق اوست
از زخم ما به ظاهر اگر خون نمی رود

بیطاقتی مکن که بلای سیاه خط
از صد هزار تبت وارون نمی رود

هر جا که هست نقطه دل، غم محیط اوست
مرکز زحکم دایر بیرون نمی رود

عنقا ز کوه قاف نخیزد به هایهو
از سنگ کودکان غم مجنون نمی رود

مژگان مرا ز مد نظر برد سیل اشک
از پیش چشمم آن قد موزون نمی رود

از خودبرون شدن نتوانند غافلان
پای به خواب رفته به هامون نمی رود

در وقت خواب بیش شود پیچ و تاب مار
سودای گنج از سر قارون نمی رود

صائب بساز با غم آن زلف پر شکن
کاین درد پا شکسته به افسون نمی رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۵۵

طغیان نفس بیش به وقت غنا شود
مار ضعیف بر سر گنج اژدها شود

از بوی پیرهن گذرد آستین فشان
از دست هر که دامن فرصت رها شود

چون تیر راست، گرد هدف می کند طواف
از بار درد قامت هر کس دو تا شود

ساز سیاه، دیدن همکار سینه را
آیینه چون به آب رسد بی صفا شود

از شبنم غریب اقامت مدار چشم
در گلشنی که بوی گل از گل جدا شود

آن غنچه ای که بود بر او تنگ لامکان
در تنگنای چرخ چه مقدار وا شود

صائب گره گشاده نمی گردد از گره
محتاج را چه عقده ز محتاج وا شود


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۵۶

چینی اگر ز سنبل زلف تو وا شود
خون از دماغ مشک روان درختا شود

صد پیرهن عرق کند از شرم، ماه مصر
یک عقده گر ز بند قبای تو وا شود

این شیوه ها که من زمیان تو دیده ام
مشکل به صد عبارت نازک ادا شود

بگشای لب که آب شود گوهر از حجاب
بنمای رخ که آینه محو صفا شود

آب گهر به چشم صدف اشک حسرت است
آنجا که لعل او به شکر خنده وا شود

خط شکسته است مرا خط سرنوشت
بال هما به طالع من بوریا شود

محراب صبح، گوشه ابرو بلند کرد
ساقی مهل نماز صراحی قضا شود

هر کس به ذوق معنی بیگانه آشناست
صائب به طرز تازه ما آشناست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۵۷

در گلشنی که بند قبای تو وا شود
چندین هزار پیرهن گل قبا شود

ریزند اگر به دیده من بیغمان نمک
در چشم قدردانی من توتیا شود

بخت سیه نبرد روانی ز طبع من
از سنگ سرمه آب کجا بی صدا شود

می بایدش به تیغ سر خود به طرح داد
هر کس که چون قلم به سخن آشنا شود

طغیان نفس بیش شود در توانگری
این مار چون به گنج رسد اژدها شود

احسان چرخ سفله نباشد به جای خویش
نعمت نصیب مردم بی اشتها شود

گردد به چار موجه کثرت کجا حریف
آیینه ای کز آب گهر بی صفا شود

دیوانگی به سنگ ملامت شود تمام
خوش وقت دانه ای که به این آسیا شود

صائب گزیده می شود از میوه بهشت
دستی که با ترنج ذقن آشنا شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 424 از 718:  « پیشین  1  ...  423  424  425  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA