انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 426 از 718:  « پیشین  1  ...  425  426  427  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۶۸

خلوت ز گفتگوی دو تن انجمن شود
از خامشی هزار زبان یک سخن شود

در دیده ای که سرمه وحدت کشید عشق
داغ پلنگ، چشم غزال ختن شود

چون خار پشت می گزدش گوی آفتاب
دستی که آشنا به ترنج ذقن شود

در گلشنی که لب به شکر خنده واکنی
هر برگ سبز، طوطی شکرشکن شود

روی گشاده بر سر حرف آورد مرا
طوطی اگر ز آینه شیرین سخن شود

تا دل نمی برم ز کسی، دل نمی دهم
صیاد من نخست گرفتار من شود

نالد همان ز دوری گل عندلیب ما
چون طوطیان اگر پروبالش چمن شود

از خجلت عقیق لبت اختر سهیل
یک قطره خون گرم به چشم یمن شود

خاکم اگر به دیده زند خصم بدگهر
گرد یتیمی گهر پاک من شود

برخاستن شده است فرامش سپند را
صائب چگونه دور ازین انجمن شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۶۹

آن آفتاب رو چو خریدار من شود
گوهر سپند گرمی بازار من شود

من کیستم که یار خریدار من شود
گوهر فروز گرمی بازار من شود

هر چند گوهرم، ز حیا آب می شوم
گر خاک راه یار خریدار من شود

بنیاد من به آب رسانید آگهی
کو حیرتی که خانه نگهدار من شود

چون لشکر شکسته به صد راه می روم
کو جذبه ای که قافله سالار من شود

دربار من چو شمع بجز اشک و آه نیست
رحم است بر کسی که خریدار من شود

چون سرو نیست جز گره دل ثمر مرا
بیچاره قمریی که هوادار من شود

دیگر سیاهی از سر داغش نمی رود
گر آفتاب شمع شب تار من شود

ز اقبال عشق، باز چو بند قبا کنم
نه آسمان اگر گره کار من شود

سنگ از فروغ گوهر من آب می شود
این شیشه خانه چیست که زنگار من شود

دریا کف نیاز گشوده است از صدف
تا خوشه چین کلک گهربار من شود

از طوطیان گرانی زنگار می کشد
آیینه ای که واله گفتار من شود

از لشکر ستاره فزون است داغ من
چون صبح پنبه دل افگار من شود

تا کی غبار هستی موهوم همچو خواب
صائب حجاب دیده بیدار من شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۷۰

جوش درون کم از دو سه تبخال چون شود
دریا تهی به چشمه غربال چون شود

پیچد به دست وپای مگس دام عنکبوت
شهباز صید رشته آمال چون شود

شرط وصول، از دو جهان گذشتن است
این راه دور قطع به یک بال چون شود

روح فلک سوار مقید به جسم نیست
عیسی سوار مرکب دجال چون شود

تا کشته بود بوقلمون رنگ، دانه ام
تا در ضمیر خاک مرا حال چون شود

از شرح دردهای نهان خامه عاجزست
یک ترجمان، زبان دو صدلال چون شود

داغ جنون نمی رود از استخوان ما
از نقطه پاک قرعه رمال چون شود

نقش ونگار، خواب پریشان آینه است
دلهای ساده محو خط وخال چون شود

دل را ز ننگ اگر نکند عقل تربیت
سیمرغ عشق غافل ازین زال چون شود

در پیش صبح، شب نتواند سفید شد
ادبار پرده رخ اقبال چون شود

صائب فزود تشنگی شوق من ز وصل
آیینه سیر چشم ز تمثال چون شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۷۱

سرو این چنین ز شرم تو گر آب می شود
طوق گلوی فاخته گرداب می شود

عکس تو چون به خانه آیینه می رود
در پشت بام آینه مهتاب می شود

شبنم گل از مشاهده آفتاب چید
دولت نصیب دیده بیخواب می شود

چون نخل موم، توبه پا در رکاب ما
از روی گرم ساغر می آب می شود

نسبت به شغل بیهده ما عبادت است
از عمر آنچه صرف خور و خواب می شود

لب تشنه ای که صدق طلب خضر راه اوست
صائب ز ریگ بادیه سیراب می شود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۷۲

از روی آتشین تو دل آب می شود
کوه شکیب چشمه سیماب می شود

موج سراب سلسله جنبان تشنگی است
پروانه بیقرار ز مهتاب می شود

در وجه کیمیا زر خود خرج کردن است
هر خرده ای که صرف می ناب می شود

از پیچ و تاب رشته عمرش شود گره
هر قطره ای که گوهر شاداب می شود

چون در نماز جمع کنم دل، که سبحه را
سرگشتگی زیاده ز محراب می شود

شبنم ز چشم باز گل از آفتاب چید
این راه طی به دیده بیخواب می شود

مگسل ز اهل شوق که واصل شود به بحر
خار و خسی که همره سیلاب می شود

اشک ندامت است مکافات چشم شور
تا می رسد به زخم نمک آب می شود

بی مزد نیست گریه شبهای انتظار
آخر بیاض دیده شکر خواب می شود

پاپی که در مقام رضا گردد استوار
دست تسلی دل بیتاب می شود

غفلت ز بس که در جگرم ریشه کرده است
صائب نمک به دیده من خواب می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۷۳

از می چو آن غزال، سیه مست می شود
در جلوه هر که بیندش از دست می شود

بیخود شوند سوخته جانان به یک نگاه
از یک پیاله لاله سیه مست می شود

قصری که چون حباب شود از هوا بلند
از راست کردن نفسی پست می شود

قصری که چون حباب شود از هوا بلند
از راست کردن نفسی پست می شود

شد از فشردگی می انگور تاج سر
از صبر، زیردست زبردست می شود

هر کس که دید سرو ترا در خرام ناز
از پا اگر نمی فتد از دست می شود

شهرت به دستیاری همکار بسته است
آواز کی بلند ز یک دست می شود

از قامت تو راست چسان بگذرد کسی
آب روان به سرو تو پا بست می شود

صائب توان به آب بقا از فنا رسید
اینجا کسی که نیست شود هست می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۷۴

از ترکتاز غم دل من شاد می شود
معمور این خرابه ز بیداد می شود

از سختی دل است یکی لطف و قهر یار
یکدست خط ز خامه فولاد می شود

در شیشه است جلوه دیگر شراب را
از خط سبز، حسن پریزاد می شود

مهجور ساخت شکوه مرا از حریم وصل
ز آتش سپند دور به فریاد می شود

ناقص شود به سعی هنرور ز کاملان
سنگ آدمی ز تیشه فرهاد می شود

در خواجگی نمی شود آزاد هیچ کس
هر کس که بندگی کند آزاد می شود

بی یاد حق مباش درین دامگه که صید
غافل چو گشت قسمت صیاد می شود

ز اقبال بی زوال، سلیمان روزگار
سال دگر خلیفه، بغداد می شود

صائب کسی که بر خط فرمان نهاد سر
فرمانروای عالم ایجاد می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۷۵

صد شکوه بجا ز دلم جوش می زند
شرم حضور مانع اظهار می شود

گر صاف شد کلام تو صائب غریب نیست
اشک سحاب گوهر شهوار می شود

لعل تو چون به خنده گهربار می شود
این نه صدف پر از در شهوار می شود

از خار پا مدزد که این عاقبت بخیر
چون دور می زند گل بی خار می شود

از جلوه های صورت بی معنی جهان
آیینه زود تشنه زنگار می شود

می زهر قاتل است چو ز اندازه بگذرد
خون زیاد نشتر آزار می شود

دلهای زنگ بسته خورد زخم دورباش
آیینه را که مانع دیدار می شود

چندان که در کتاب جهان می کنم نظر
یک حرف بیش نیست که تکرار می شود

آن نونهال را چه دماغ شکایت است
این شاخ از شکوفه گرانبار می شود

در زیر بار قرض نماند کف کریم
با دستگیر خلق، خدا یار می شود

با گریه خنده شکرین را چه نسبت است
آخر دلی ز گریه سبکبار می شود

در حیرتم که از چه خم و از کدام می
پیمانه نگاه تو سرشار می شود

آماده است روزیش از سنگ کودکان
دیوانه ای که شهری بازار می شود

یک بوسه لب تو به صد جان رسیده است
گوهر گران ز جوش خریدار می شود

طول امل که اینهمه پیچیده ای بر او
در وقت مرگ رشته زنار می شود

از کجروان فتاد گذارم به راه راست
از صیقل کج آینه هموار می شود

تا بوی پیرهن سفری می شود ز مصر
یعقوب را دو دیده چو دستار می شود

همسایه از تپیدن بی اختیار من
هر شب هزار مرتبه بیدار می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۷۶

گفتار صدق، مایه آزار می شود
چون حرف حق بلند شود دار می شود

پای به خواب رفته شمارد دلیل را
آن را که شوق قافله سالار می شود

چون عقل نیست نقد جنون قلب و ناروا
دیوانه خرج کوچه وبازار می شود

کوه تعلقی که تو بر خویش بسته ای
از سایه تو خاک گرانبار می شود

دلهای آب کرده نماند درین بساط
شبنم کجا مقیمی گلزار می شود

در محفلی که روی تو گردد عرق فشان
از خواب حیرت آینه بیدار می شود

در چشم بلبلی که کشد سر به زیر بال
عالم تمام یک گل بی خار می شود

عقلی که می گشود ز کار جهان گره
امروز صرف بستن دستار می شود

از حرص، کار نفس به طول امل کشد
این مور از امتداد زمان مار می شود

بر چین بساط شید که طاعات ظاهری
در چشم نفس پرده پندار می شود

سوراخ می شود دلش از دوری محیط
هر قطره ای که گوهر شهوار می شود

نتوان ز شرم در رخ آن گلعذار دید
شبنم حجاب چهره گلزار می شود

صائب زنند مهر به لب جمله طوطیان
هر جا که خامه تو شکربار می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۷۷

دل روشن از ریاضت بسیار می شود
آهن ز صیقل آینه رخسار می شود

از حسن اتفاق ضعیفان قوی شوند
پیوسته شد چو مور به هم مار می شود

سیم وزر خسیس به کوری شود تلف
نقد ستاره خرج شب تار می شود

با تشنگی بساز که در تیغ آبدار
جوهر تمام ریشه زنگار می شود

از خرج ابر کم نشود دخل بحر را
کی دل مرا ز گریه سبکبار می شود

صد شکوه بجاست گره زیر لب مرا
شرم حضور مانع اظهار می شود

شبنم به آفتاب رسانیده خویش را
دولت نصیب دیده بیدار می شود

دوری ز برگ بود به دل بار پیش ازین
امروز برگ بر دل من بار می شود

نقش قدم ز پیشروان می برد سبق
آنجا که شوق قافله سالار می شود

زان روی آتشین دل هر کس که آب شد
صائب مرا دو دیده گهربارمی شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 426 از 718:  « پیشین  1  ...  425  426  427  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA