انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 429 از 718:  « پیشین  1  ...  428  429  430  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۲۹۹

مژگان ز موج اشک گریزان نمی شود
جوهر ز آب تیغ پریشان نمی شود

خار طلب نمی کشد از پای جستجو
تا گرد بادمحو بیابان نمی شود

گردون به وادی غلطی افتاده است
این راه دور قطع به جولان نمی شود

چشم سیه دل تو قیامت شناس نیست
ورنه کدام روز که دیوان نمی شود

نتوان به آه لشکر غم را شکست داد
این ابر از نسیم پریشان نمی شود

پیوسته همچو خانه آیینه روشن است
کاشانه ای که مانع مهمان نمی شود

نتوان گره به اشک زدن راز عشق را
شبنم نقاب مهر درخشان نمی شود

مجنون عبث به دامن صحرا گریخته است
پوشیده این چراغ به دامان نمی شود

موری که روزی از قدم خویش می خورد
قانع به روی دست سلیمان نمی شود

چین در کمند زلف فکندن برای چیست
سنگ از فلاخن تو گریزان نمی شود

جان داد صبح بر سر یک خنده خنک
غافل همان ز خنده پشیمان نمی شود

در وادیی فتاده مرا کار در گره
کز زخم خار، آبله گریان نمی شود

غافل مشو ز خال ته زلف آن نگار
پیوسته این ستاره نمایان نمی شود

صائب تلاش صحبت درمان زبی تهی است
ورنه کدام درد که درمان نمی شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۰۰

سیر از رخ تو دیده به دیدن نمی شود
گل زین چمن تمام به چیدن نمی شود

در دل گره ز زلف تو داریم شکوه ها
کوتاه حرف ما به شنیدن نمی شود

از شرم خویش در پس دیوار مانده ایم
ورنه نقاب مانع دیدن نمی شود

از آب تلخ تازه شود داغ تشنگی
حرص شراب کم به کشیدن نمی شود

هر چند مادرست به اطفال مهربان
تحصیل شیر جز به مکیدن نمی شود

پیری قساوت از دل ظالم نمی برد
دل نرم تیغ را به خمیدن نمی شود

خم در خم سپهر، عبث آه کرده است
کم زور این کمان به کشیدن نمی شود

در گوهر لطیف بود آب بیقرار
حیرت حجاب اشک چکیدن نمی شود

در حسن نقش تن ندهد دل چو ساده شد
آیینه روشناس به دیدن نمی شود

صائب ز بس که محو شکر خواب غفلت است
بیدار چشم ما به پریدن نمی شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۰۱

یک بار رو به اهل وفا می توان نمود
تعمیر کعبه دل ما می توان نمود

واسوختن علاج تب عشق می کند
این درد را به داغ دوامی توان نمود

تا نیم قطره در قدح آبروی هست
قطع نظر ز آب بقا می توان نمود

در روزگار صبح بنا گوش آن نگار
پیشین، نماز صبح ادا می توان نمود

سر پنجه تصرف اگر در نگار نیست
گل را ز رنگ وبوی جدا می توان نمود

از دست وپا زدن نرود کارعشق پیش
اینجا به دست بسته شنا می توان نمود

از راه کعبه با جگر تشنه آمده است
یک بوسه نذرصائب ما می توان نمود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۰۲

هر بلبلی که بوی گل از خار نشنود
در بر گریز نکهت گلزار نشنود

آگه ز شیوه غلط انداز حسن نیست
از منع هر که مژده دیدار نشنود

هر خسته ای که چاشنی درد یافته است
می نالد آنچنان که پرستار نشنود

باریک تاچو رشته نگردد خداشناس
ذکر خفی ز حلقه زنار نشنود

دارد زکام هر که ز چشم سفید خویش
بی پرده بوی پیرهن یار نشنود

از خلق خویش نهفته شود عیب آدمی
کس بوی خون ز نافه تاتار نشنود

آوازه سخن ز محرک شود بلند
بی زخمه نغمه هیچ کس از تار نشنود

صائب ز پوست غنچه نیاید برون چوگل
تا ناله ای ز مرغ گرفتار نشنود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۰۳

برقم ز خرمن از دل بیتاب می جهد
نبضم ز تاب دردچو سیماب می جهد

آرام رابه خواب نبیند، به مرگ هم
طفلی که از خروش من از خواب می جهد

پهلو ز بوریای قناعت تهی مکن
برق از سحاب بستر سنجاب می جهد

بازآکز انتظار تو هر شب هزار بار
چشم امیدواریم از خواب می جهد

صائب رضا به حادثه آسمان بده
این خار کی ز آفت سیلاب می جهد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۰۴

عشق غیور تن به نصیحت کجا دهد
طوفان عنان کجا به کف ناخدا دهد

در زیر تیغ هر که سری باز کرده است
مشکل که تن به سایه بال هما دهد

یک عمر در فراق تو خون خورده ایم ما
یک روز وصل داد دل ما کجا دهد

از بوسه آنچه می دهی ای سنگدل به من
حاشا که هیچ سفله به دست گدا دهد

در عهد ما که قحط نسیم مروت است
جز آه کیست خانه دل ما را صفا دهد

چون دانه هر که سر بدر آرد ز جیب خاک
باید که تن به گردش نه آسیا دهد

چون گل بساط پهن نمودن ز سادگی است
در گلشنی که غنچه صدای درا دهد

ترک اراده کن سبکبار می شود
آهن چو تن به جذبه آهن ربا دهد

با فقر خوش برآی که این لذت آفرین
شیرینی شکر به نی بوریا دهد

کام نهنگ وشیر بود مهد راحتش
آزاده ای که تن به مقام رضا دهد

صائب ز دست وپا بگذر در طریق عشق
تا بال وپر ترا عوض دست وپا دهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۰۵

در دل کسی که راه هوا وهوس دهد
آیینه را به دست پریشان نفس دهد

تاوان عمر رفته ز گردون توان گرفت
گر آب رفته ریگ روان بازپس دهد

غافل ز حال گوشه نشینان کجا شود
آن کس که آب ودانه به مرغ قفس دهد

از غفلت است ریشه دواندن به مغز خاک
در گلشنی که غنچه صدای جرس دهد

ای غیر، عرض داغ به روشندلان مده
کاین قلب اگر به کور دهی باز پس دهد

از جسم نیست ذوق سفر جان خسته را
چون مرغ پر شکسته که تن در قفس دهد

صائب کشیده دار سگ نفس را عنان
این گرگ را برای چه عاقل مرس دهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۰۶

گل داده هرزه نالی چمن دهد
گوش گران سزای لب پر سخن دهد

برگ خزان رسیده شمارد سهیل را
لعلش که گوشمال عقیق یمن دهد

دریا شهید عشق ترا شستشو نداد
شبنم چه داد لاله خونین کفن دهد

آتش غلط نکرد که کار سپند ساخت
تا کی به ناله دردسر انجمن دهد

نگذارم آفتاب برد شبنمی ز باغ
گر بلبل اختیار گلستان به من دهد

یک داغ چون کند به دل لخت لخت ما
یک شمع چو فروغ به صد انجمن دهد

صائب به ذوق این غزل تازه، عندلیب
صد بوسه رونما، ز گل ویاسمن دهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۰۷

شوخی که عرض حسن به اغیار می دهد
آب خضر به صورت دیوار می دهد

زودا که رخ به خون جگر لاله گون کند
آن ساده دل که تربیت خار می دهد

روشندلان ز خصم ندارند جان دریغ
آیینه آب سبزه زنگار می دهد

از پاک طینتی است که ابر گرفته رو
رزق صدف ز گوهر شهوار می دهد

بی حاصلی است حاصل دل تا بود درست
این شاخ چون شکسته شود بار می دهد

موسی ز اشتیاق تجلی هلاک شد
ایزد به طور وعده دیدار می دهد

صد عقده باز می کند از کار خویشتن
صائب کسی که سبحه به زنارمی دهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۰۸

در پرده غنچه برگ سفر ساز می دهد
شبنم عبث چه آینه پرداز می دهد

در بزم عشق کیست که سازد صدا بلند
اینجا سپند سرمه به آواز می دهد

امروز در قلمرو جرأت دل من است
کبکی که سینه طرح به شهباز می دهد

دل ذره ذره گشت وهمان گرم ناله است
این جام توتیا شد وآواز می دهد

صائب کسی که از سخن تازه یافت جان
آب حیات را به خضر باز می دهد




·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-


غزل شماره ۴۳۰۹

هر کس سخن به دشمن انصاف می دهد
در دست زنگی آینه صاف می دهد

همت نه بی دریغ زر وسیم دادن است
اهل کرم کسی است که انصاف می دهد

چون مور در خرابه دنیا چه سر کنم
جایم چو نقطه بر سر خود قاف می دهد

صائب چه بی دریغ ز کلکت سخن چکد
آب حیات را چه به اسراف می دهد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 429 از 718:  « پیشین  1  ...  428  429  430  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA