انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 432 از 718:  « پیشین  1  ...  431  432  433  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۳۱

بی ابر گهربار چمن شسته نگردد
تا دل نشود آب سخن شسته نگردد

دامن به میان تا نزند اشک ندامت
گرد گنه از خانه تن شسته نگردد

برچهره یوسف اثر سیلی اخوان
نیلی است که از صبح وطن شسته نگردد

خون زنگ نشوید ز دل غنچه پیکان
از باده غبار دل من شسته نگردد

دندان به جگر نه که به آب و عرق سعی
گرد خط ازان سیب ذقن شسته نگردد

از ابر بهاران نشود مخزن گوهر
تا همچو صدف کام و دهن شسته نگردد

از گریه چسان سبز شود بخت که ظلمت
از بال وپر زاغ و زغن شسته نگردد

تا شمع سهیل است درین بزم فروزان
از خون جگر روی یمن شسته نگردد

فکر خط وخال از دل سودازده من
چون تیرگی از مشک ختن شسته نگردد

از بخیه نیاید لب افسوس فراهم
از روی کهنسال شکن شسته نگردد

چون گرد یتیمی ز گهر گرد کسادی
صائب ز رخ اهل سخن شسته نگردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۳۲

در سینه نهان گریه مستانه نگردد
سیلاب گره در دل ویرانه نگردد

جویای دل صاف بود چهره روشن
آیینه محال است پریخانه نگردد

نزدیکی شمع است جهانسوز وگرنه
فانوس حجاب پر پروانه نگردد

کافر ز قبول نظر خلق شود دل
این کعبه محال است صنمخانه نگردد

از سرکشی نفس شود زیر و زبر جسم
در خانه نگهبان سگ دیوانه نگردد

هنگامه مستان نشود گرم ز هشیار
از شیشه خالی سر پیمانه نگردد

شایسته زنجیر بود حق نشناسی
کز سلسله زلف تو دیوانه نگردد

خال لب او چون خط شبرنگ برآورد
در کان نمک سبز اگر دانه نگردد

زلفی که بود درشکن او دل صد چاک
محتاج به مشاطگی شانه نگردد

روزی به در خانه او بی طلب آید
درویش اگر بر در هر خانه نگردد

صائب نبود هیچ کم از دولت بیدار
خوابی که گرانسنگ به افسانه نگردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۳۳

کی دست کرم خواجه ز امساک برآرد
قارون چه خیال است سر از خاک برآرد

از طول امل هر که دهد دام سرانجام
چون موج ز دریا خس و خاشاک برآرد

شد روی ترا پرده عصمت خط مشکین
خون مشک چو گردد نفس پاک برآرد

چون فاخته مرغی که ز کوته نظران نیست
در بیضه سر از حلقه فتراک برآرد

چون چشم دهم آب ز رویی که حجابش
از خلوت آیینه عرقناک برآرد

از پنجه شیران نتوان طعمه ربودن
دل چون کسی از دست تو بیباک برآرد

در خون دل خود ز شفق غوطه زند صبح
تا یک دو نفس از جگر چاک برآرد

گلها همه تر دامن ومرغان همه بی شرم
زین باغ کسی چون نظر پاک برآرد

شد سلسله جنبان ستم حسن ترا خط
چون شعله که دست از خس و خاشاک برآرد

پیداست چه گل چیند ازین باغچه صائب
دستی که در ایام خزان تاک برآرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۳۴

کو عشق که دودم ز دل تنگ برآرد
این سوخته تخم از جگر سنگ برآرد

دنباله رو محمل او را چه بود حال
جایی که جرس ناله به فرسنگ برآرد

این نقش که زد ساعد سیمین تو برآب
از دست تو دل کس به چه نیرنگ برآرد

تدبیر من آهنگ زمین بوس تو دارد
تا پرده تقدیر چه آهنگ برآرد

پیمانه چو پروانه به گرد تو زند بال
از آتش می روی تو چون رنگ برآرد

تاب سخن تلخ ندارد دل نازک
این آینه از آب گهر زنگ برآرد

صائب شرر جان چه کند در تن خاکی
چون شعله نفس در جگر سنگ برآرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۳۵

هر لحظه ترا حسن به صد رنگ برآرد
از دست تو دل کس به چه نیرنگ برآرد

محتاج به می نیست رخ لاله عذاران
این جام ز خود باده گلرنگ برآرد

چون غنچه به دامن دهدش برگ شکرخند
آن را که بهاران به دل تنگ برآرد

از ناله بی پرده ما داغ و کباب است
هر کس نفس از سینه به آهنگ برآرد

وقت است درین انجمن از تنگدلیها
چون پسته زبان در دهنم زنگ برآرد

از چوب و گل و سایه بیدست بهارش
عشق تو کسی را که ز فرهنگ برآرد

نومید مباشید که با جاذبه عشق
معشوقه خود کوهکن از سنگ برآرد

محتاج به کاوش نشود چشمه عمرش
هر کس به خراش دل ما چنگ برآرد

بسیار شکفته است هوای چمن امروز
ترسیم که ما را ز دل تنگ برآرد

از دامن تر روی زمین یک گل ابرست
آیینه دل چون کسی از زنگ برآرد

صائب شود آن روز ترا آینه بی رنگ
کان چهره روشن خط شبرنگ برآرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۳۶

آن کس که تمنای برو دوش تو دارد
گر خاک شوددست در آغوش تو دارد

بر چهره خورشید فروغ تو گواه است
این چشم پر آبی که در گوش تو دارد

در دولت بیدار دهد غوطه جهان را
فیضی که دم صبح بنا گوش تو دارد

جوشن چه کند با نظر مو شکافان
عاشق چه غم از خط زره پوش تو دارد

شوری که قیامت بودش غاشیه بر دوش
در زیر علم سرو قباپوش تو دارد

از آتش گستاخی می آب نگردد
مهری که حیا بر لب خاموش تو دارد

هر چند ندارد دل صائب خبر از خویش
اما خبر از خواب فراموش تو دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۳۷

از گردش افلاک کجا دل گله دارد
این خانه ویران چه غم زلزله دارد

هر چند شکستن پر و بالی است گهر را
یوسف ز دل آزاری اخوان گله دارد

از شکوه همین موج سراپای زبان نیست
دریا ز صدف هم دل پر آبله دارد

ابلیس کند راهزنی پیشروان را
این گرگ نظر از رمه بر سر گله دارد

چون شمع به معراج رسد کوکب بختش
در بزم جهان هرکه زبان گله دارد

مشتاب در ین ره که نفس سوختگانند
هر لاله دلسوخته کاین مرحله دارد

از زلف حذر کن که دلش چاک چو شانه است
هر کس که فزون ربط به این سلسله دارد

آن را که بود شوق به تن بار نگردد
ریگی که روان نیست غم راحله دارد

در سلسله اشک بود گوهر مقصود
گر هست ز یوسف خبر این قافله دارد

صائب به زر قلب دهد یوسف خود را
پاکیزه کلامی که نظر بر صله دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۳۸

از گرمروان خار مغیلان گله دارد
اینجاست که نشتر خطر از آبله دارد

از درد شکایت دل بی حوصله دارد
این خار ز پیراهن یوسف گله دارد

چون آه مصیبت زده آرام ندارم
دست که خدایا سر این سلسله دارد

این قافله از خواب گران است گرانبار
فریاد چه تاثیر درین مرحله دارد

از دست تهی راهرو عشق ننالد
پا بر سر گنج گهر از آبله دارد

از گردش چشم تو فلک بی سر وپا شد
پیداست حبابی چه قدر حوصله دارد

ز ابلیس خطر بیش بود پیشروان را
از گرگ جگر دار خطر سر گله دارد

چون نقش قدم هر قدم از پوست بر آید
هر کس خبر از دوری این مرحله دارد

خون می چکد از شعله آواز جرس را
تا چشم که سر در پی این قافله دارد

تشریف گرفتاری ما عاریتی نیست
کز موجه خود آب روان سلسله دارد

بر هم خورد از جوهر خود آینه صاف
حیرت زده از جنبش مژگان گله دارد

با شوق جهانگرد دو گام است دوعالم
صائب چه غم از دوری این مرحله دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۳۹

از گرمی اشکم صف مژگان گله دارد
زین آبله پا خارمغیلان گله دارد

بر در یتیم است صدف دامن مادر
یوسف عبث از تنگی زندان گله دارد

تاریک شود خانه آیینه ز جوهر
حیران جمال تو ز مژگان گله دارد

این خواب به صد دولت بیدارنبخشند
دل گر چه ازان نرگس فتان گله دارد

مقراض سر سبز بود خنده بی وقت
از رخنه لب پسته خندان گله دارد

از اختر خودزیر فلک شکوه نادان
ماند به غریقی که زباران گله دارد

درمانش همین است که با درد بسازد
دردی که ز ناسازی درمان گله دارد

هر صبح فلک دفتری از شکوه گشاید
پیوسته سیه کاسه ز مهمان گله دارد

چون دانه بی مغز بود پوچ کلامش
هر شوره زمینی که زدهقان گله دارد

چون دست عروسان به نگارست سزاوار
پایی گه ز بیداد مغیلان گله دارد

ما وگله از تلخی دشنام تو هیهات
حرفی است که مور از شکرستان گله دارد

چون سبز شود بخت من سوخته جایی
کز بخت سیه چشمه حیوان گله دارد

تن داد به همدستی دیو از دل سنگین
از خاتم بی مهر سلیمان گله دارد

در عالم حیرت بود آرامی اگر هست
صائب عبث از دیده حیران گله دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۳۴۰

اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد
پروای غبار آینه آب ندارد

از فکر مکان جان مجرد بود آزاد
حاجت به صدف گوهر نایاب ندارد

درمان بود آن درد که اظهار توان کرد
آن زخم کشنده است که خوناب ندارد

در فقر وفنا کوش که جمعیت خاطر
فرش است در آن خانه که اسباب ندارد

ریزد ز هم از پرتو منت دل نازک
ویرانه ما طاقت مهتاب ندارد

سر گرم طلب باش که چندان که روان است
از زنگ خطر اینه آب ندارد

بر آینه ساده دلان نقش گران است
دیوار حرم حاجت محراب ندارد

صائب به چه امید برآییم ز غفلت
بیداری ما آگهی خواب ندارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 432 از 718:  « پیشین  1  ...  431  432  433  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA