انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 50 از 718:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۷

گریه سوختگان اشک کباب است ترا
خون این بی گنهان باده ناب است ترا

ناله ای کز جگر سنگ برون آرد آه
از دل همچو شب افسانه خواب است ترا

بر جگر سوختگان رحم کجا خواهی کرد؟
که چو دل آب شود، عالم آب است ترا


ناله خشک لبان گر چه ملال انگیزست
طرب انگیزتر از چنگ و رباب است ترا

نشود چشم تو از شور قیامت بیدار
نامه شکوه ما پرده خواب است ترا

آب و آتش چه به خورشید جهانتاب کند؟
چه غم از سوز دل و چشم پر آب است ترا؟

هیچ پروا ز دهن خوانی بلبل نکنی
سخن تلخ، گوارا چو گلاب است ترا

به عنانداری بیداد نمی پردازی
گر چه از حلقه خط، پا به رکاب است ترا

جوهر تیغ تو چون مور برآرد پر و بال
بس که در کشتن عشاق شتاب است ترا

به لب چون شکرت راه سخن دارد خط
به چه تقصیر به طوطی شکراب است ترا

خط شبرنگ کز او حسن نهد پا به حساب
شب نوروز من و روز حساب است ترا

در گلستان تو هر سرد نفس محرم نیست
گوش بر زمزمه مرغ کباب است ترا

نگذری از سر اندیشه صائب زنهار
دل اگر آینه صدق و صواب است ترا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۸

دست شستن ز بقا آب حیات است ترا
خط کشیدن به جهان خط نجات است ترا

برگ از خویش بیفشان، ز ثمر دست بشوی
ای که چون بید تمنای نبات است ترا

در جوانی به طواف حرم کعبه شدن
شحنه باقی ایام حیات است ترا

گر چه از خوشه پروین گذرد خرمن تو
همچنان از دگران چشم زکات است ترا

تا به منزل نرسی، بر تو نگردد روشن
برکت ها که نهان در حرکات است ترا

لنگر از قافله ریگ روان می جویی
ای که از زندگی امید ثبات است ترا

از ره یک جهتی روی مگردان صائب
اگر امید رهایی ز جهات است ترا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۹

چه غم از کشتن عشاق فگارست ترا؟
که می بی غمی از خون شکارست ترا

دیده اشک فشان ابر بهارست ترا
جگر سوختگان مشک تتارست ترا

کوه تمکین ترا خنده کبک است فغان
دیده اشک فشان ابر بهارست ترا

تو و از کشتن عشاق ندامت، هیهات
خون این بی گنهان آب خمارست ترا

با تو ای سرو روان، آه اسیران چه کند؟
نفس سرد خزان باد بهارست ترا

دل صد پاره به چشم تو کجا می آید؟
خرمن گل به نظر پشته خارست ترا

خونبهایی است که بهتر ز هزاران جان است
دست و پایی که ز خونم به نگارست ترا

بحر و کان در نظرت چشم ترست و لب خشک
اشک و آه دگران در چه شمارست ترا؟

به کدام آینه تسخیر کنم روی ترا؟
که دل صاف من آیینه تارست ترا

تو به این حسن به مشاطه کجاپردازی؟
که دو صد آینه رو، آینه دارست ترا

گر چه خط گرد برآورد ز معموره حسن
همچنان لنگر تمکین به قرارست ترا

از حجاب تو همان حلقه بیرون درست
زلف هر چند در آغوش و کنارست ترا

داغداران تو از برگ خزان بیشترند
کی غم داغ من ای لاله عذارست ترا؟

کی ز روز و شب صائب خبری هست ترا؟
که ز زلف و رخ خود لیل و نهارست ترا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۰

خون ما گر سبب چهره آل است ترا
در قدح ریز که چون شیر حلال است ترا

بر مدار از سر ما سایه که چون مهر بلند
سایه چون کم شود، آغاز زوال است ترا

خاک در دیده آیینه خودبینی زن
تا بدانی که چه مقدار جمال است ترا

جوهر از صافی آیینه حجاب تو شده است
ای که از حسن، نظر بر خط و خال است ترا

بی زبانی نکند آب گهر را خس پوش
می شود ظاهر اگر زان که کمال است ترا

خم چوگان ترا گوی سعادت نقدست
سر اندیشه اگر در ته بال است ترا

نیست جز خشم و تو از جهل برون می فکنی
لقمه تلخ نمایی که حلال است ترا

چون لب کاسه دریوزه ز کوته نظری
حاصل از نطق همین حرف سؤال است ترا

از تواضع قد خم گشته خود راست کنی
گر تمنای تمامی چو هلال است ترا

در گذر صائب از اسباب، کز این عبرتگاه
هر چه با خود نتوان برد، وبال است ترا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۱

ای که از عالم معنی خبری نیست ترا
بهتر از مهر خموشی سپری نیست ترا

اگر از خویش برون آمده ای چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا

سرو از بی ثمری خلعت آزادی یافت
جگر خویش مخور گر ثمری نیست ترا

می کند همرهی خضر، بیابان مرگت
اگر از درد طلب راهبری نیست ترا

بر شکست قفس جسم ازان می لرزی
که سزاوار چمن بال و پری نیست ترا

بگسل از خویش و به هر خار که خواهی پیوند
که درین ره ز تو ناسازتری نیست ترا

زان به چشم تو بود روی زمین خارستان
که چو نرگس به ته پا نظری نیست ترا

سنگ را می شکند سنگ، ازان مغروری
که درین هفت صدف، هم گهری نیست ترا

نیست در بی هنری آفت نخوت صائب
شکوه از بخت مکن گر هنری نیست ترا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۲

حسن اگر جلوه دهد بر سر بازار ترا
مصر زندان شود از جوش خریدار ترا

بوی گل می برد از کار تماشایی را
حاجتی نیست به خار سر دیوار ترا

چشمه در فصل بهاران ننشیند از جوش
بوسه می ریزد ازان لعل گهربار ترا

سرو بالای تو از عشق علم شد در کفر
قمری از طوق، کمر بست به زنار ترا

این چه ظلم است که من خون خورم و تیغ کند
به زبان پاک، خط از صفحه رخسار ترا

در دل گلشن فردوس خزان را ره نیست
چون به خاطر گذرد صائب افگار ترا؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۳

کیست گردن ننهد دام جهانگیر ترا؟
چرخ یک حلقه بود زلف چو زنجیر ترا

شست صاف تو مریزاد، که خون دو جهان
نشود مانع پرواز، پر تیر ترا

کار سنگ بده از لوح مزارش آید
هر که در خاک برد حسرت شمشیر ترا

بحر در حوصله قطره نگنجد هیهات
دیده چون درک کند حسن جهانگیر ترا؟

حاصل ملک جهان پیش سلیمان بادست
به چه تسخیر نمایم نظر سیر ترا؟

نتوان داشت به زنجیر، نگاهش صائب
هر که از دل شنود ناله شبگیر ترا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۴

طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟
بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا

از پر و بال پریزاد خوش آینده ترست
جلوه زلف پریشان به بر و دوش ترا

لب میگون نتوانست ترا کردن مست
نیست ممکن می لعلی برد از هوش ترا

خواهد از چشمه خورشید برآوردن گرد
گر چنین خط دمد از صبح بناگوش ترا

نیست لازم لب نازک به سخن رنجه کنی
چشم گویاست زبان لب خاموش ترا

نه چنان فصل بهار تو بود بر سر جوش
که دم سرد خزان افکند از جوش ترا

بود ممکن که تو بی رحم ز من یاد کنی
می توانستم اگر کرد فراموش ترا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۵

نه به چشم و دل تنها نگرانیم ترا
همچو دام از همه اعضا نگرانیم ترا

تو به چندین نظر لطف نبینی در ما
ما به یک دیده ز صد جا نگرانیم ترا

نیست نظاره رخسار تو مخصوص به چشم
از سراپا، به سراپا نگرانیم ترا

پرده چشم سزاوار تماشای تو نیست
از سراپرده دلها نگرانیم ترا

دل همان می تپد از شوق تماشای رخت
گر به صد دیده بینا نگرانیم ترا

فارغیم از هوس سیر خیابان بهشت
تا به آن قامت رعنا نگرانیم ترا

نیست مانع در و دیوار نظربازان را
چون شرر در دل خارا نگرانیم ترا

چه شود گر به نگاهی دل ما شاد کنی؟
ما که از جمله دنیا نگرانیم ترا

نیست در دیده حیرت زده مطلب را راه
ما نه از راه تمنا نگرانیم ترا

دیده از خواب نمالیده روان می گردی
گر بدانی چه قدرها نگرانیم ترا

نرسد دیده بدبین به تو ای وادی عشق
که ز هر آبله پا نگرانیم ترا

هست با فکر تو کیفیت دیگر صائب
نه به املا و به انشا نگرانیم تر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۹۶

باغبان در نگشوده است گلستان ترا
بو نکرده است صبا سیب زنخدان ترا

از تو محجوب تری یاد ندارد ایام
بوی گل باز ندیده است گریبان ترا

پرده دیده بادام مشبک شده است
دیده در خواب مگر سوزن مژگان ترا؟

آنقدر همرهی از طالع خود می خواهم
که پر از بوسه کنم چاه زنخدان ترا؟

نیست در شیوه مادر بخطایی چون مشک
یک سر موی کمی، زلف پریشان ترا!

زهره کیست که عشاق ترا صید کند
می شناسد همه کس بلبل بستان ترا

پشت دستش هدف زخم ندامت گردد
هر که از دست دهد گوشه دامان ترا

جامه فاخته ای کبک به دوش اندازد
گر ببیند روش سرو خرامان ترا

دلم از موج تپیدن نپذیرد آرام
تا به دندان نگزم سیب زنخدان ترا

صائب از طبع به این تازه غزل صلح مکن
اول جوش بهارست گلستان ترا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 50 از 718:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA