انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 633 از 718:  « پیشین  1  ...  632  633  634  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۲۱

گر محو ز خاطر شود اندیشه مردن
ممکن بود از دل غم صدساله ستردن

هر مایده از خوردن بسیار شود کم
جز مایده غم که شود بیش ز خوردن

ابرام محال است به امساک برآید
نتوان عرق از سنگ گرفتن به فشردن

در عالم انصاف ز مردان حسابی است
آن را که به انگشت توان عیب شمردن!

پر گوهر شهوار کند درج دهن را
دندان تأسف به لب خویش فشردن

در قبض ز بسط است فزون بهره سالک
گردید گهر قطره باران ز فسردن

خالی به کشیدن نشد از آه، دل من
از آینه جوهر نشود کم به ستردن

اول ثمر پیشرسش عمر دوباره است
دم را چو دم صبح به خورشید سپردن

از دست نوازش تپش دل نشود کم
ساکن نشود زلزله از پای فشردن

صائب به زور و سیم تسلی نشود حرص
آتش چه خیال است شود سیر ز خوردن؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۲۲

بی آب نگردد گهر حسن ز دیدن
باریک نگردد لب ساغر ز مکیدن

تا در دل صیاد، تمنای شکارست
از خاطر آهو نجهد فکر رمیدن

چون تیر گذشت از نظر آن سرو خرامان
آیین خدنگ است به دنبال ندیدن

آگاهی ما در گرو بی خبری نیست
خواب از سر ما می پرد از چشم پریدن

طول سفر عشق ز دل واپسی ماست
کوته شود این راه ز دنبال ندیدن

از وصل تسلی نشدن لازم عشق است
آرام نگیرد دل دریا ز تپیدن

فریاد که چون شمع درین محفل افسوس
عمرم به سر آمد به سرانگشت گزیدن

ارباب دل از تیغ اجل رنگ نبازند
بر خویش نلرزد گل این باغ ز چیدن

چون زهر چرا سبز نگردد سخن من؟
گوشم دهن مار شد از تلخ شنیدن

صائب چو سخن سر کند از مولوی روم
شیران بنیارند در آن دشت چریدن

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۲۳

خونابه درد از دل غم پیشه طلب کن
آن باده گلرنگ ازین شیشه طلب کن

آن شان عسل را که در آفاق نگنجد
از پرده زنبوری اندیشه طلب کن

از جذبه آهن شرر از سنگ برآید
دل سخت چو گردید دم از تیشه طلب کن

با مرکب چوبین نتوان رفت به جایی
بال و پری از برق درین بیشه طلب کن

سرمایه تشویش بود ملک سلیمان
وحدت ز پریخانه اندیشه طلب کن

از دل طلب آن گنج که در عالم گل نیست
در قاف چو نبود پری از شیشه طلب کن

صائب نکند حرف اثر در دل سنگین
جایی که توان برد فرو ریشه طلب کن

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۲۴

اندیشه زاد از سر بی مغز بدر کن
چون ماه تمام از دل خود زادسفر کن

شکرانه بیداری ازین راه مروتند
هر خفته که یابی، به سر پای خبر کن

چون همت آزاده روان بدرقه توست
با اسب نی از آتش سوزنده گذر کن

مقراض ره دور، نظرهای بلندست
قطع نظر از مردم کوتاه نظر کن

کوتاهی ره در قدم فرد روان است
نقش قدم قافله را خاک به سر کن

تا با جگر تشنه توان راه بریدن
مردانه سر از روزن خورشید به در کن

در دامن ساحل چه بود غیر خس و خار
یک چند سفر در دل دریای خطر کن

چون گل، سخن نغمه سرایان چمن را
زین گوش چو بشنیدی، ازان گوش بدر کن

زان پیش که صحبت اثر خود بنماید
صائب ز حریفان دغا باز حذر کن

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۲۵

در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن
چون آینه از دور قناعت به نظر کن

زان چهره کز او جای عرق می چکد آتش
در کار من سوخته دل نیم شرر کن

زان چاه زنخدان که پر از آب حیات است
یک قطره عنایت به من تشنه جگر کن

دل باز نمی آید ازان زلف دلاویز
زان یار سفرکرده قناعت به خبر کن

منمای به کوته نظران چهره خود را
از آه من ای آینه رخسار حذر کن

با تیره دلی چهره مطلب نتوان دید
این آینه را صیقلی از آه سحر کن

تسلیم بود جوشن داودی آفات
در رهگذر تیر قضا سینه سپر کن

لنگر نتوان کرد درین عالم پرشور
چون موج ازین بحر پرآشوب گذر کن

چون سرو اگر از جمله آزاده روانی
با بار دل خویش قناعت ز ثمر کن

هر چند ز ما هیچکسان کار نیاید
کاری که به همت رود از پیش، خبر کن

بی رشته محال است که گلدسته شود جمع
شیرازه اوراق دل از آه سحر کن

شاید که به آن گوهر نایاب بری راه
یک چند ز سر پای درین بحر خطر کن

صائب چو صدف گر لب دریوزه گشایی
حاجت طلب از مردم پاکیزه گهر کن

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۲۶

دزدیده در آن ابروی پیوسته نظر کن
زنهار ازین دزد کمربسته حذر کن

در رشته بی طاقت جان تاب نمانده است
شیرازه اوراق دل آن موی کمر کن

دزدان دل شب دست به تاراج برآرند
در دور خط از خال رخ یار حذر کن

از دامن خواهش بفشان گرد تعلق
چون موج میان باز به دریای خطر کن

تا افسر شاهان جهان تخت تو گردد
از بحر به یک قطره قناعت چو گهر کن

در قبضه خاک آن گهر پاک نگنجد
گر عارفی از کعبه و بتخانه گذر کن

کمتر نتوان بود درین باغ ز شبنم
صائب سری از روزن خورشید بدر کن

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۲۷

از زلف پر از پیچ و خم یار حذر کن
هر چند فسونسازی ازین مار حذر کن

در حلقه گرداب ز دریاست خطر بیش
از مردم کم حوصله زنهار حذر کن

بر سنگ زن این آینه عیب نما را
در بزم می از مردم هشیار حذر کن

سهل است اگر از سنگ محابا ننمایی
از هم گهر ای گوهر شهوار حذر کن

آلوده مگردان به زنا دامن عصمت
از صحبت بی فایده زنهار حذر کن

سنگ ره توفیق بود پای گرانخواب
صائب ز رفیقان گرانبار حذر کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۲۸

جانا که ترا گفت که ترک می و نی کن؟
بردار لب از ساغر و خون در دل می کن

بر کشتی می نامه نی باد مرادست
ای مطرب کوتاه نفس، باد به نی کن

تا چند پی کبک به کهسار برآیی؟
در پای خم امروز شکار بط می کن

تا روی کند عیش و طرب، پشت به خم ده
تا پشت کند محنت و غم، روی به می کن

هان خضر، تو آب در میخانه بیفشان
هان ای دم عیسی، تو هواداری نی کن

یک جرعه بر این خاک سیه کاسه بیفشان
قارونکده خاک پر از حاتم طی کن

سنگ کف طفلان حشم زنگ برآورد
بی درد، ز صحرای جنن روی به حی کن

صائب همه کس گوش به فریاد تو دارد
یک ناله جانسوز درین بزم چو نی کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۲۹

ای دل به خرابات حقیقت گذری کن
خود را به دو پیمانه جهان دگری کن

با مردم دیوانه قلم را نبود کار
از داغ جنون تیر قضا را سپری کن

کردی سفر دور بسی سود نبخشید
یک بار هم از خود سفر مختصری کن

با آب و زمین عذر ز دهقان نپذیرند
تقصیر مکن دانه خود را شجری کن

از قیمت گوهر خبری نیست صدف را
گنجینه خود عرض به صاحب نظری کن

در هیچ زمین نیست که فیضی نبود فرش
چون پرتو خورشید به هر جا گذری کن

زر را به زر آن کس که دهد اهل تمیزست
نقد دل و جان صرف بت سیمبری کن

چن رشته دو تا شد ز گسستن شود ایمن
پیوند دل زار به موی کمری کن

کمتر نتوان بود به همت ز نگینی
هر کار که نامی است به نام دگری کن

در دایره بی خبران است خبرها
تحقیق خبر از دل هر بی خبری کن

سیرت نکند جلوه در آیینه فولاد
زنهار در آیینه زانو نظری کن

در پرده دل گر همه یک قطره خون است
چون آبله صرف قدم نیشتری کن

ای چرخ ازین بیش مده جلوه خورشید
این داغ جهانسوز به کار جگری کن

این آن غزل و الهی ماست که فرمود
رو داغ به جانی نه و خون در جگری کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۰

لب تشنگی حرص ندارد جگر من
خشک از قدح شیر برآید شکر من

در مشرب جان سختی من رطل گران است
هر سنگ که از حادثه آید به سر من

از مشرق مغرب گل خورشید برآمد
در خواب بهارست نسیم سحر من

چون ریگ روان منزل من پا به رکاب است
هر سست عنانی نشود همسفر من

در خانه و صحراست به لطف تو امیدم
ای خانه نگهدار من و همسفر من

زان زخم نمایان که ز تیغ تو ربودم
افتاد خیابان بهشت از نظر من

در حسرت یک مصرع پرواز بلندست
مجموعه برهم زده بال و پر من

مکتوب وفا در بغلم زنگ برآورد
در بیضه عنقاست مگر نامه بر من؟

صائب منم امروز که در نه صدف چرخ
پیدا نتوان کرد کسی هم گهر من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 633 از 718:  « پیشین  1  ...  632  633  634  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA