انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 634 از 718:  « پیشین  1  ...  633  634  635  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۱

هر چند به ظاهر چون روان در بدنم من
چون معنی بیگانه غریب وطنم من

با یوسف اگر در ته یک پیرهنم من
از شرم همان ساکن بیت الحزنم من

در ظاهر اگر در تن خاکی است قرارم
چون معنی بیگانه غریب وطنم بود

روی سخن من به کسی نیست جز از خود
با آینه چون طوطی اگر در سخنم من

در وقت خوش من نرسد دیده بدبین
پوشیده تر از خلوت در انجمنم من

چون شانه ز دوری است همان سینه من چاک
هر چند در آن زلف شکن بر شکنم من

دارم به می ناب درین میکده امید
چون کوزه سربسته اگر بی دهنم من

هر چند که شبنم به سبکروحی من نیست
چون سبزه بیگانه گران بر چمنم من

صائب چو گل از جبهه واکرده درین باغ
محشور به صد خار ز خلق حسنم من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۲

از داغ بود چهره افروخته من
گردد ز شرر زنده دل سوخته من

چون آتش سوزان ز طرب نیست، که باشد
از سیلی صرصر رخ افروخته من

چون لاله ز می نیست مرا سرخی رخسار
خون است شراب جگرسوخته من

پوشیدن چشم است مرا خانه صیاد
غافل مشو از باز نظردوخته من

تا چشم کند کار، سیه خانه لیلی است
در دامن صحرای دل سوخته من

فریاد که چون غنچه پی سوختن دل
شد مشت شراری زراندوخته من

صائب کند از سایه خود وحشت صیاد
رم کرده غزالی که شد آموخته من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۳

یک چند خواب راحت بر خود حرام گردان
در ملک بی نشانی خود را به نام گردان

کار جهان تمامی هرگز نمی پذیرد
پیش از تمامی عمر خود را تمام گردان

سودای آب حیوان بیم زیان ندارد
عمر سبک عنان را صرف مدام گردان

در یک جهان مکرر نتوان معاش کردن
خود را جهان دیگر از یک دو جام گردان

از صحبت لئیمان چون برق و باد بگریز
اوقات چون گرامی است صرف کرام گردان

از بندگی به شاهی راهی است چون کف دست
آزاده ای چو یابی خود را غلام گردان

چون دور هستی ما ساقی به آخر آید
بر گرد باده ما را چون خط جام گردان

یک نیم مست مگذار ساقی درین خرابات
هر ماه نو که سر زد ماه تمام گردان

دست از رکاب همت کوته مکن چو صائب
نه توسن فلک را با خویش رام گردان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۴

اشکی که از ندامت ریزند باده خواران
شیرازه نشاط است چون رشته های باران

ایام خط مگردید غافل ز گلعذاران
کاین سبزه همعنان است با ابر نوبهاران

تخمی است پوچ در خاک، خونی است مرده در پوست
مغزی که آرمیده است در جوش نوبهاران

روی زمین ازیشان رنگ نشاط دارد
حاشا که زرد گردد رخسار لاله کاران

ایام نوبهاران غماز شوره زارست
از خانه برنیایند زهاد روز باران

از روزگار حاصل هر کس به قدر دارد
بی حاصلی است ما را حاصل ز روزگاران

دریا ز جوش گوهر اندیشه ای ندارد
دیوانه را نباشد پروای سنگباران

دام فریب پنهان در زیر خاک دارند
ایمن نمی توان بود از مکر سبحه داران

آغاز خط مشکین عیدی است عاشقان را
نزدیک شام باشند خوشوقت روزه داران

بر شیر، نیستان بود انگشت زینهاری
روزی که بود آن طفل در سلک نی سواران

زان چهره عرقناک زنهار برحذر باش
سیلاب عقل و هوش است این قطره های باران

غواص را ز دریا بیرون خموشی آرد
پاس نفس ضرورست در بزم باده خواران

در پیش سیل آفت کوهی است پای بر جا
هر چند پست باشد دیوار خاکساران

آیینه پیش زنگی بی آبروی باشد
زشت است دختر رز در چشم هوشیاران

دوزخ بهشت گردد پاکیزه طینتان را
در بوته گدازند آسوده خوش عیاران

ایام نوجوانی غافل مشو ز فرصت
کاین آب برنگردد دیگر به جویباران

چون آب زندگانی صائب به من گواراست
روز مرا سیه کرد هر چند روزگاران
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۵

دارد متاع یوسف در هر گذر صفاهان
امروز خوش قماشی ختم است بر صفاهان

چون دلبران نوخط هر روز می فزاید
بر دستگاه خوبی حسن دگر صفاهان

روشن شود نظرها از دیدن سوادش
دارد چو سرمه حقی بر هر نظر صفاهان

همچون درخت طوبی از اعتدال موسم
در چار فصل باشد صاحب ثمر صفاهان

چون چشم خوبرویان از گرد سرمه دارد
تشریف خاکساری دایم به بر صفاهان

از گرد کلفت و غم شستند دست دلها
روزی که بر میان بست از پل کمر صفاهان

در ظلمت سوادش آب حیات درج است
در وقت شام دارد فیض سحر صفاهان

بر جلوه ظهورش تنگ است آسمان ها
در هر صدف نگنجد همچون گهر صفاهان

پهلو زد به همت خاکش ز سربلندی
زان سوی آسمانها دارد خبر صفاهان

از صحت هوایش صائب نمی توان یافت
جز چشم خوبرویان بیمار در صفاهان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۶

چون غنچه هر که ننشست در خار تا به گردن
از می نشد چو مینا سرشار تا به گردن

چون شمع هر که افراخت گردن به افسر زر
در اشک خود نشیند بسیار تا به گردن

بتوان ز روزن دل دیدن جهان جان را
زین رخنه سربرآور یک بار تا به گردن

چون خم همان دهانش خمیازه ریز باشد
در می اگر نشیند خمار تا به گردن

یک طوق پیرهن دان پرگار آسمان را
تا در وصال باشی با یار تا به گردن

یک بار غنچه او بر روی باغ خندید
در موج گل نهان شد دیوار تا به گردن

صبح بیاض گردن صاحب شفق نگردید
نگرفت خون ما را دلدار تا به گردن

زنهار با بزرگان گستاخ درنیایی
تیغ جگر شکافی است کهسار تا به گردن

جمعی که سرندادند در راه عشقبازی
مستغرقند صائب در عار تا به گردن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۷

ای قامت بلندت معراج آفریدن
یک شیوه خرامت در پیش پا ندیدن

پرواز طایر شوق مقراض قطع راه است
صد ساله راه طی شد دل را به یک تپیدن

مرد آن بود که چون می در شیشه گر کنندش
چون رنگ می تواند از خود برون دویدن

روزی که حلقه کردند زلف کمند او را
از فکر وحشیان جست اندیشه رمیدن

در خاک تیره دیدن نور صفا، کمال است
هر طفل می تواند مه را در آب دیدن

در عشق پیش بینی سنگ ره وصال است
شد سیل محو در بحر از پیش پا ندیدن

ای عنکبوت غافل، در تنگنای گردون
آخر دلت نشد سیر زین پرده ها تنیدن؟

ملای روم صائب ما را بود سخن کش
احسنت ای کشنده، شاباش ای کشیدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۸

ای خطت رهنمای سوختگان
لب لعلت دوای سوختگان

خواب مخمل شود ز همواری
خار در زیر پای سوختگان

می کند آب تلخ، کار گلاب
در مقام رضای سوختگان

دل آیینه را دهد پرداز
چهره با صفای سوختگان

مژه آفتاب می سوزد
از فروغ لقای سوختگان

کاه را می کند ز دانه جدا
رخ چون کهربای سوختگان

نقش امید می زند بر پای (کذا)
موجه بوریای سوختگان

برنگردد ز آستان اثر
دست خالی، دعای سوختگان

خال رخساره قبول بود
طاعت بی ریای سوختگان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۳۹

گوشه آن نقاب را بشکن
ورق انتخاب را بشکن

دل ظالم شکسته می باید
زلف پر پیچ و تاب را بشکن

در دل شب به چشم منتظران
روزبازار خواب را بشکن

دل بی عشق را به دور انداز
شیشه بی شراب را بشکن

برو ای اشک و بر سر دریا
بیضه های حباب را بشکن

چون سؤال از دلت کند صائب
در لب خود جواب را بشکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۴۰

مکن منع تماشایی ز دیدن
که این گل کم نمی گردد به دیدن

کسی چون چشم بردارد ز رویی
که مانع شد عرق را از چکیدن

تو چون در جلوه آیی، سرو و گل را
فرامش می شود قامت کشیدن

مرا دست از دهان شکوه برداشت
گل از تغییر رنگ یار چیدن

ز خط گر پر برآری چون پریزاد
ز دام عشق نتوانی پریدن

مرا از خرمن افلاک، چون چشم
پر کاهی است حاصل از پریدن

دل وحشی چنان رام تو گردید
که جست از خاطرش فکر رمیدن

کمند گردن صید مرادست
ز مردم رشته الفت بریدن

درین محفل گر از روشندلانی
چو شمع انگشت خود باید گزیدن

به منزل بار خود افکنده بودم
اگر می رفت ره پیش از تپیدن

نگردد قطع راه عشق بی شوق
به پای خفته نتوان ره بریدن

به از جوش سخای چشمه سارست
جواب تلخ از دریا شنیدن

قناعت کن که چشم حرص را نیست
به زیر خاک چون دام آرمیدن

مزن زنهار لاف حق شناسی
چو نتوانی به کنه خود رسیدن

پس ازین چندین کشاکش، دام خود را
تهی می باید از دریا کشیدن

کم از کشورگشایی نیست صائب
گریبانی به دست خود دریدن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 634 از 718:  « پیشین  1  ...  633  634  635  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA