انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 636 از 718:  « پیشین  1  ...  635  636  637  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۵۲

هر که را دل آب شد از روی آتشناک او
شبنم گلزار جنت گشت چشم پاک او

سر برآورده است اینجا از گریبان بهشت
هر که را باشد سری با حلقه فتراک او

باده لعلی که خون در ساغر من می کند
تازه رو از گریه شادی است دایم تاک او

دامن حیرت به دست آور که سر عشق را
درنیابی تا نگردی عاجز از ادراک او

ناتوانی را که شد افتادگی ها دستگیر
روی دریا شد کبد از سیلی خاشاک او

بنده کوی خراباتم که می سازد گهر
هر که ریزد تخم اشکی در زمین پاک او

این چنین کز باده نازست صائب یار مست
کی به فکر عاشقان افتد دل بی باک او؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۵۳

می دود هر کس ز خود بیرون به استقبال او
سایه چون نقش قدم می ماند از دنبال او

بس که سرو قامت او دلپذیر افتاده است
برندارد دل به رفتن آب از تمثال او

نقش پای او به خون بی گناهان محضری است
بس که گردیده است خون عاشقان پامال او

ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم
نعمت آن باشد که چشمی نیست در دنبال او

ظاهر از شام غریبان است احوال غریب
حال دل پیداست از زلف پریشان حال او

سکه تا آورد در زر روی، گردانید پشت
ای خوشا جرمی که عذری هست در دنبال او

در میان پشت و روی ما را گر فرقی بود
نیست از ادبار گردون فرق تا اقبال ما

شد در آن کنج دهن از خرده بینی گوشه گیر
داغ دارد گوشه گیران جهان را خال او

دستگاه بوسه را زیر نگین آورده است
دست اگر یابم، به دندان می کنم تبخال او!

می کند قالب تهی تا حسن گردانید روی
بر امید جان نو آیینه از تمثال او

چون مسیحا همت هر کس بلند افتاده است
آسمان صائب بود چون بیضه زیر بال او
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۵۴

دلنشین افتاده است از بس که خط و خال او
ریشه در آیینه چون جوهر کند تمثال او

حیرت آن روی آتشناک مهر لب شده است
ورنه صد فریاد دارد هر سپند خال او

صورت دیوار می آید به جان بی نفس
وقت بیرون آمدن از خانه در دنبال او

نیست چون تیر کمان سخت بر گردیدنش
می دود هر کس ز خود بیرون به استقبال او

دور باش ناز او از بس غیور افتاده است
سایه می آید به ترس و لرز از دنبال او!

می توان از نقش پای او شنیدن بوی خون
بس که گردیده است چون عاشقان پامال او

روی خوبان دگر از باده رنگین گر شود
چهره می می شود لعلی ز رنگ آل او

در مقام دلبری ساکن تر از مرکز بود
گر چه آتش زیر پا دارد ز عارض خال او

قامت او گر به این عنوان کند نشو و نما
زود خواهد گشت طوق قمریان خلخال او

می کند چندین دل آشفته را گردآوری
صائب از هر حلقه ای زلف پریشان حال او
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۵۵

زهر آب زندگانی می شود در جام او
نیست فرقی در میان بوسه و دشنام او

قاصدان را لب ز پیغام زبانی می شود
نامه سربسته از شیرینی پیغام او

چون خط عنبرفشان، پیچ و خم تار نگاه
مو به مو پیداست از رخساره گلفام او

می کند از طوق قمری حلقه نام سرو را
از صنوبر قامتان هر جا برآید نام او

می کند زنجیر جوهر پاره چون دیوانگان
ز اشتیاق خون من شمشیر خون آشام او

عالمی چون سایه زیر پای او افتاده اند
تا که را از خاک بردارد دل خودکام او

بر گرفتاران ره اندیشه پرواز بست
بس که گیرنده است چشم حلقه های دام او

اینقدر گیرندگی در خاک هم می بوده است؟
ماه نتواند گذشتن از کنار بام او

هر که صائب همچو مجنون می شود یکرنگ عشق
هر کجا وحشی غزالی هست گردد رام او
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۵۶

خضر اگر در خواب بیند خنجر مژگان او
می شود زخم نمایان عمر جاویدان او

حسن شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود
شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او

آستین از شاخ گل دارند دایم بر دهن
غنچه ها از شرم شکرخنده پنهان او

همچو آب زندگانی نیمخورد خضر نیست
سر به مهر شرم باشد چشمه حیوان او

نعل شبنم را ز برگ لاله بر آتش نهد
اشتیاق آفتاب چهره تابان او

دامن از دسن نگارین زلیخا می کشد
ماه مصر از اشتیاق گوشه زندان او

عالمی چون گوی گردون بی سر و پا گشته اند
تا که را از خاک بردارد خم چوگان او

خودفروشیهاش می شد با خریداری بدل
یوسف مصری اگر می بود در دوران او

از خط شبرنگ آورده است فرمانی رخش
تا پیچید هیچ دل سر از خط فرمان او

روز محشر را به آسانی به شب می آورد
هر که یک شب را به روز آورد در هجران او

تا چه باشد مشت خاک من، که کوه طور را
در فلاخن می گذارد شوخی جولان او

صائب از اندیشه ترتیب دیوان فارغ است
هر که باشد سینه روشندلان دیوان او
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۵۷

از نگاه گرم گردد آفتابی روی او
وز فروغ چهره آتش دیده گردد موی او

همچو بوی گل که صد تو می شود از برگ خویش
بیشتر ظاهر شود از پرده نور روی او

در گریبان صبا مشتی عرق گردیده است
نکهت پیراهن یوسف ز شرم بوی او

با هزاران دست نتواند عنان دل گرفت
سرو در وقت خرام قامت دلجوی او

از گداز شرم با آن خیرگی گردد هلال
بگذرد گر آفتاب شوخ چشم از کوی او

چون صف مژگان دو عالم را کند زیر و زبر
تیغ را سازد علم چون غمزه جادوی او

می رود دایم سراسر در خیابان بهشت
هر که را زخم نمایانی است از بازوی او

می زند چون گل دو عالم موج آغوش امید
تا کجا شمشیر خواباند خم ابروی ما

نیست در دامان گل شبنم، که تا روی تو دید
از خجالت آب شد آیین بر زانوی او

چون تواند دیده صائب به گرد او رسید؟
خاک زد در دیده اختر رم آهوی او
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۵۸

قسمت آیینه محرومی است از دیدار تو
عکس ممکن نیست دل بردارد از رخسار تو

آب را کز بی قراری نعل در آتش بود
خشک چون آیینه سازد حیرت گلزار تو

خنده گل چون شکست شیشه اش در دل خلد
گوش هر کس آشنا گشته است با گفتار تو

آب در گوهر نبندد زنگ از استادگی
پسته ای چون گشت از خط لعل گوهربار تو؟

از صف مژگان خوش چشمان بود گیرنده تر
دامن نظاره را خار سر دیوار تو

هست گیراتر ز خون بی گناهان چهره ات
چون تماشایی نظر بردارد از رخسار تو؟

دست می شوید ز آب روح بخش زندگی
هر که را دل زنده گردد صائب از افکار تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۵۹

نیست ممکن برگرفتن دیده از دیدار تو
ختم شد گیرندگی بر مصحف رخسار تو

رحم کن بر تلخکامان پیش ازان کز زهرخط
سبزتر از پسته گردد لعل شکربار تو

هر که شد بی رو، بود آسوده از رو ساختن
شد ز بی رویی طرف آیینه با رخسار تو

سروها از شرم آب و آبها گردند خشک
بر گلستان بگذرد چون سرو خوش رفتار تو

از عرق هر دم به طوفان می دهد پیراهنی
ماه کنعان از حجاب گرمی بازار تو

مغزها شیرین شود در استخوان چون نیشکر
چون به شکرخند آید لعل شکربار تو

می کند نظارگی را شرم رخسار تو آب
دست گلچین غنچه بیرون آید از گلزار تو

قطعه یاقوت و ریحان شد غبار دیده ها
تا به روی کار آمد خط عنبربار تو

بگذرد چون موج از آب زندگی دامن فشان
هر که را دل زنده گردد صائب از افکار تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۶۰

می خورد خون فراغت تشنه آزار تو
دست از دست مسیحا می کشد بیمار تو

نیم جانی داشتم نزدیک لب آورده ام
بر سر حرف است اگر شیرینی گفتار تو

بر سر اقبال با هم گفتگوها کرده اند
سایه بال هما با طره دستار تو

سرو می ترسم که بال قمریان را بشکند
سخت می پیچد به خود از غیرت رفتار تو

صائب این طرز سخن را از کجا آورده ای؟
خنده بر گل می زند رنگینی اشعار تو












غزل شماره ۶۴۶۱

می زند ناخن به دل خار سر دیوار تو
چون تماشایی نظر بردارد از گلزار تو؟

دل نگردد چون خراب از جلوه مستانه ات؟
نقش پا رطل گران می گردد از رفتار تو

هر که یک پهلو فتد، با او طرف گشتن خطاست
برنمی آید کسی با تیغ بی زنهار تو

چون دهم از شکوه دردسر ترا، کز نازکی
گل گرانی می کند بر گوشه دستار تو

می شود باریک سرو از رخنه دیوار باغ
چون به سیر گلشن آید سرو خوش رفتار تو

گر نباشد بر دلت مرگ پرستاران گران
می توان مرد از برای نرگس بیمار تو

مستی حسن ترا پیمانه ای در کار نیست
دیدن آیینه باشد ساغر سرشار تو

خنده گل در گلوی غنچه می گردد گره
چون به شکرخنده آید لعل گوهربار تو

از عرق تر می کند هر روز چندین پیرهن
ماه کنعان از حجاب گرمی بازار تو

سیر چون بیند ترا عاشق، که از لغزندگی
دست و پا گم می کند نظاره از رخسار تو

چون نسازد خانه تنگ صدف را سینه چاک؟
بحر تنگی می کند بر گوهر شهوار تو

گر ز آب زندگی لب تر نسازد دور نیست
هر که را دل زنده گردد صائب از گفتار تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۶۲

جرم اندک را نبخشد رحمت بسیار تو
سنگ کم را نیست وزنی در سر بازار تو

ای خرام آب حیوان گرده رفتار تو
رقص فانوس فلک از شعله دیدار تو

از غبار خط سبزت چشم روشن می شود
می برد زنگ از دل آیینه ها زنگار تو

خط ز خال و چشمت از مژگان بود خونخوارتر
آیه رحمت ندارد مصحف رخسار تو

از شمار بی قراران تو آگه نیستم
گل یکی از غنچه خسبان است در گلزار تو

چشم خونخوارت به خون تلخکامان تشنه است
شربت شیرین نمی گیرد به لب بیمار تو

سایه بال هما را خط آزادی دهد
بر سر هر کس که افتد سایه دیوار تو

هر غمت سرمایه خوشحالی صد ساله است
زعفرانی می کند خار و خس گلزار تو

در فلاخن می گذارد شوق آخر کعبه را
تا به کی بر دل گذارد دست بی دیدار تو؟

همچو داغ لاله گردد کعبه از خون شکار
تیغ چون بیرون کند مژگان بی زنهار تو

پنجه شاهین شمارد نقش بال خویش را
کبک از بس دست و پا گم کرد از رفتار تو

آسمان بیهوده سر در جیب فکرت بوده است
چون تویی باید که سر بیرون برد از کار تو

آنچنان بیار کن دل را که چون نوبت رسد
خاک را بیداردل سازد دل بیدار تو

از سویدای دل ما ای فلک غافل مشو
بر سر این نقطه جولان می کند پرگار تو

سرو می ترسم که بال قمریان را بشکند
سخت می پیچد به خود از غیرت رفتار تو

کیست صائب تا نگردد محو در اول نگاه؟
شد دو عالم محو در آیینه رخسار تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 636 از 718:  « پیشین  1  ...  635  636  637  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA