انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 638 از 718:  « پیشین  1  ...  637  638  639  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۷۴

ای قیامت پیش خیز قامت رعنای تو
فتنه آخر زمان ته جرعه صهبای تو

نیست خالی یک سر موی تو از سودای تو
پیش یکدیگر نظربازند سر تا پای تو

در ته خاکستر قمری نهان گردیده اند
سروها از انفعال قامت رعنای تو

پرده های دیده اش پیراهن یوسف شود
هر که یک شب را به روز آورد در سودای تو

معنی روشن بود در لفظهای دلفریب
در ته زنگار خط آیینه سیمای تو

زود باشد اشک تلخش نقل محلفها شود
هر که را افتد نظر بر لعل شکرخای تو

در غبار خاطر مجنون حصاری گشته است
دیده آهو ز شرم نرگس شهلای تو

نازنین تر می شوی هر روز از روز دگر
ناز چندانی که می ریزد ز سر تا پای تو

برگریزان است در کوی تو ایام بهار
بس که می ریزد دل از نظاره بالای تو

زیر پای سرو افتاده است چون زنجیر آب
نه فلک در پایه معراج استغنای تو

چون غرور خسروان از گرد لشکر شد زیاد
از غبار خط غرور حسن بی پروای تو

حیرت رویت ثوابت می کند سیاره را
چون عرق دل زود برمی دارد از سیمای تو؟

عاشقان را سختی ایام سنگ راه نیست
چون شرر از سنگ می آید برون جویای تو

می کشد در گوش سرو از طوق قمری حلقه ها
در گلستانی که گردد جلوه گر بالای تو

می شود صائب بساط جوهری روی زمین
گر چنین گوهر به ساحل افکند دریای تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۷۵

جوش غیرت می زند خون حنای پای تو
تا که بوسیده است گستاخانه جای پای تو؟

پنبه در گوش از صدای خنده گل می نهد
گوش هر کس آشنا شد با صدای پای تو

خوش نماید چون شراب لعل در جام بلور
عاشقان را در نظر رنگ حنای پای تو

گر چه باشد شمع کافوری به خوش ساقی علم
پای طاوس است نسبت به صفای پای تو

داغ دارد هاله مه را ز روشن دیدگی
حلقه خلخال از نور و ضیای پای تو

بس که در یک جا ز شوخی ها نمی گیری قرار
ساده باشد وادی امکان ز جای پای تو

خجلت روی زمین از تنگدستی می کشد
نقد جان را گر کند صائب فدای پای تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۷۶

بس که تندی کرد با پهلونشینان خوی تو
تیغ می لرزد چو برگ بید در پهلوی تو!

نسخه حسن تو ز حرف مکرر ساده است
پیچ و تاب خاص دارد چون کمر هر موی تو

تخم قابل در زمین پاک، گوهر می شود
دانه یاقوت می سازد عرق را روی تو

از حیا روی تو گر بیرون نیاید از نقاب
دور گردان را به مطلب می رساند بوی تو

ناخن الماس می گردد به چشمش ماه عید
دیده هر کس که افتاده است بر ابروی تو

سیل بی زنهار چون گرداب می گردد گره
بس که افتاده است دامنگیر خاک کوی تو

طوق قمری سرو را گردید طوق بندگی
تا به سیر گلشن آمد قامت دلجوی تو

چون حنا کز رفتن هندوستان گردد سیاه
خون دلها مشک شد در حلقه گیسوی تو

سیل بی زنهار چون گرداب می گردد گره
بس که وحشت دارد از نظارگی آهوی تو

می شود هر شعله اش انگشت زنهار دگر
آتش سوزان اگر گردد طرف با خوی تو

چون گهر هر چند پهلوی تو چرب افتاده است
رنج بایک است رزق رشته از پهلوی تو

شمعها سر در گریبان خموشی می کشند
برفروزد از شراب آتشین چون روی تو

آنقدرها مست و بی باکی که خون عاشقان
می شود آب خمار نرگس جادوی تو

من که نامحرم شمارم دیده آیینه را
چون توانم بوالهوس را دید همزانوی تو؟

گل فتد در دیده اش از دیدن خورشید و ماه
چشم صائب آشنا گردید تا با روی تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۷۷

ای زبان شعله از زنهاریان خوی تو
شاخ گل لرزان ز رشک قامت دلجوی تو

پرتو روی تو شمع خلوت روشندلان
جوهر آیینه از زنجیریان موی تو

سایه خود را که دایم در رکابش می رود
خانه صیاد می داند رم آهوی تو

پنجه شمشاد را از شانه بیرون کرده است
بارها زور کمان حلقه گیسوی تو

عمرها شد تا ز چشم اعتبار افکنده است
قبله را چون طاق نسیان گوشه ابروی تو

گر چه نرگس برنمی دارد نظر از پیش پا
زیر پای خود نبیند نرگس جادوی تو

چون تماشایی نگردد از تماشای تو مست؟
باده گلرنگ می سازد عرق را روی تو

می کند زنجیر جوهرپاره چون دیوانگان
دید تا آیینه روی خویش را در روی تو

چون زنم مژگان به یکدیگر، که خون مرده را
از شکر خواب عدم بیدار سازد بوی تو

رنگ می بازد ز خوی آتشینت آفتاب
کیست صائب تا دلیر آید به طوف کوی تو؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۷۸

برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو
هست یک پهلوتر از خواب جوانان خوی تو

تیغ جوهردار با جوهر زبان بازی کند
بی اشارت نیست یک دم گوشه ابروی تو

تنگتر از خانه چشم است بر سیلاب اشک
دامن صحرای امکان بر رم آهوی تو

شبنمی گر هست وقت صبح گل را بر عذار
از حیا طوفان کند هر دم عرق بر روی تو

می کند در عطسه ای تسلیم جان را همچو صبح
در دماغ هر سبکروحی که پیچد بوی تو

از سرش افتاد کلاه عقل در اول نگاه
هر که اندازد نظر بر قامت دلجوی تو

حسن عالمسوز را بی پرده دیدن مشکل است
آب شد آیینه تا گردید رو بر روی تو

نیست حسن شوخ را از پیچ و تاب او نجات
دل چسان آید برون از حلقه های موی تو؟

مشت خاک من کی آید در نظر جایی که هست
آسمان از غنچه خسبان حریم کوی تو

می گذارد پنبه در گوش از نوای بلبلان
هر که صائب آشنا گردد به گفت وگوی تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۷۹

نافه چین را گریبان پاره سازد موی تو
بوی پیراهن گره بندد به دامن بوی تو

گر چه از رخسار گلگون نوبهار عالمی
می زند بر سینه سنگ آتش ز دست خوی تو

تا چها با خون گرم لاله حمرا کند
خار بن را نافه چین می کند آهوی تو

چشم حیرت وام می گیرد ز طوق قمریان
سرو در وقت خرام قامت دلجوی تو

تا نفس دارد نمی افتد به فکر بازگشت
هر که از خود می دود بیرون به جست و جوی تو

زیر دیوار خجالت معتکف گردیده است
قبله اسلام از شرم خم ابروی تو

نقش را بر آب در آتش بود نعل سفر
حیرتی دارم که چون استاد خط بر روی تو

گر به سهو از غنچه و گل بالش و بستر کنی
می شود نیلوفری از بوی گل پهلوی تو!

چون نگردد صائب از کیفیت حسنت خراب؟
می شود میگون لب ساغر ز گفت وگوی تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۸۰

دوست را از دیگران ای عاشق شیدا مجو
آنچه شد در خانه گم از دامن صحرا مجو

چون هوسناکان دورویی نیست کار عاشقان
در بهارستان یکرنگی گل رعنا مجو

حقه حنظل چه دارد غیر زهر جانستان؟
عیش شیرین در میان قبه خضرا مجو

چون صدف نسبت به ابر نوبهاران کن درست
در میان بحر باش و آب از دریا مجو

ظاهرآرایان سراسر محو دیدار خودند
چشم پوشیدن ز خود از صورت دیبا مجو

در رکاب دیده بیناست هر نعمت که هست
از خدا چیزی به غیر از دیده بینا مجو

شبنم از همت به خورشید بلند اختر رسید
شهپر پرواز غیر از همت والا مجو

مردآزار رقیبان نیستی، عاشق مشو
برنمی آیی به دنیا دوستان، دنیا مجو

نخل مومین چون تواند پنجه زد با آفتاب؟
صبر از ما بیش ازین ای آتشین سیما مجو

هر نفس در عالمی جولان کند همچون حباب
کشتی بی لنگر ما را درین دریا مجو

سر به سر گفتار صائب پخته و سنجیده است
میوه خام از نهال سدره و طوبی مجو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۸۱

نیست همدوشی به نخل قامت او، شان سرو
مصرع حسن دوبالا نیست در دیوان سرو

خون گل از بس که جوش غیرت از رشک تو زد
می چکد چون شمع آتش از سر مژگان سرو

دوستی با تازه رویان عمر می سازد دراز
صد نهال غنچه پیشانی بلاگردان سرو!

حرز آزادی بلاگردان چندین آفت است
نیست تاراج خزان را دست بر دامان سرو

گر چه طوق بندگی عمری است دارم بر گلو
برگ سبزی نیستم شرمنده احسان سرو

صائب آن شمشاد قد هرگه به بستان می رود
می شود صد طوق گردن بیشتر نقصان سرو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۸۲

عقده ای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو
زیر بار دل سرآمد روزگارم همچو سرو

گر چه ز اسباب جهان یک جامه دارم در بساط
زیر بار منت چندین بهارم همچو سرو

محو نتوان ساختن از صفحه خاطر مرا
مصرع برجسته باغ و بهارم همچو سرو

خاطر آزاده من فارغ است از انقلاب
در بهار و در خزان بر یک قرارم همچو سرو

گرچه برگشتن ندارد جویبار زندگی
بر سر یک پا همان در انتظارم همچو سرو

از رعونت نقش هستی در بساطم زنگ بست
آب روشن گر چه بود آیینه دارم همچو سرو

تا به زانو پایم از گرد کدورت در گل است
گر چه دایم در کنار جویبارم همچو سرو

طوق قمری در بساطم چشم حیرت می شود
بس که سرگرم تماشای بهارم همچو سرو

سایه من میکشان را دامگاه عشرت است
میوه ای هر چند در ظاهر ندارم همچو سرو

باغ را بی برگ در فصل خزان نگذاشتم
کام تلخی گر نشد شیرین ز بارم همچو سرو

سر برون از یک گریبان کرده ام با راستی
نیست فرقی در نهان و آشکارم همچو سرو

نشکند چون پشت شاخ میوه دار از غیرتم؟
با تهیدستی رخ خود تازه دارم همچو سرو

سرفرازی نیست از نشو و نما مطلب مرا
خواهم از گل ریشه خود را برآرم همچو سرو

نیست بر تحسین بلبل گوش من چون شاخ گل
زین گلستان با خود افتاده است کارم همچو سرو

سبزه بختم درین بستانسرا پامال شد
پنجه ای رنگین نگردید از نگارم همچو سرو

آن کهن گبرم که از طوق گلوی قمریان
بر میان صد حلقه زنار دارم همچو سرو

فرصت خاریدن سر نیست از حیرت مرا
دست خود را در بغل پیوسته دارم همچو سرو

یک سر مو نیست از تیغ زبان اندیشه ام
می کند پیرایش افزون اعتبارم همچو سرو

خجلت روی زمین از سنگ طفلان می کشم
بس که از بی حاصلی ها شرمسارم همچو سرو

شمع سبز من به کوری سوخت در بزم وجود
آتشین بالی نشد هرگز دچارم همچو سرو

گرچه برگ و بار من غیر از کف افسوس نیست
از برومندی همان امیدوارم همچو سرو

میوه من جز گزیدن های پشت دست نیست
منفعل از التفات نوبهارم همچو سرو

برگ عیش نوبهاران است روی تازه ام
درخزان از نوبهاران یادگارم همچو سرو

زنگ ذاتی را به خاکستر ز دل نتوان زدود
دست پیش قمریان تا چند دارم همچو سرو؟

بار من آزادگی و برگ من دست دعاست
حرز جان باغ و تعویذ بهارم همچو سرو

کوه را از پا درآرد تنگدستی ها و من
سالها شد خویش را بر پای دارم همچو سرو

گر چه گل بر هیچ کس دست دراز من نزد
شد کبود از سیلی دوران عذارم همچو سرو

نارسایی داردم از سنگ طفلان بی نصیب
ورنه از دل شیشه ها در بار دارم همچو سرو

بس که خوردم زهر غم، چون ریزد از هم پیکرم
سبزپوش از خاک برخیزد غبارم همچو سرو

در چنین فصلی که گل از پوست می آید برون
دست را تا کی به روی هم گذرم همچو سرو؟

با هزاران دست، دایم بود در دست نسیم
صائب از حیرت عنان اختیارم همچو سرو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۴۸۳

رزق ما نظاره خشکی است از بالای سرو
وقت قمری خوش که بر سرمی کشد، مینای سرو

در گلستانی که شمشاد تو آید در خرام
سبزه خوابیده گردد قامت رعنای سرو

طوق قمری می کند این جمع را گردآوری
ورنه می پاشد به یک ساعت ز هم اجزای سرو

از نظربازان شود حسن نکویان دیده ور
نیست غیر از طوق قمری دیده بینای سرو

طوق قمری چون خط پیمانه می آید به چشم
می کند از بس تراوش نشأه از مینای سرو

مردم آزاده را عین الکمالی لازم است
نیل چشم زخم روی سرو باشد پای سرو

نیست در سر در هوایان قرب نیکان را اثر
برنمی آید به آب روشن از گل پای سرو

تیر را از بال و پر بی رحمی افزون می شود
از هجوم قمریان افزود استغنای سرو

بیخودان از جستجو در وصل فارغ نیستند
قمری از حیرت همان کوکو زند در پای سرو

جامه بسیار، دارد کهنگی در آستین
تازه باشد چار موسم جامه یکتای سرو

نیستند آزادگان فارغ ز شست و شوی دل
در کنار آب باشد بیش صائب جای سرو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 638 از 718:  « پیشین  1  ...  637  638  639  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA