انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 659 از 718:  « پیشین  1  ...  658  659  660  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۸۷

گر چه در سیر بهشتم از گل روی کسی
دوزخی در هر بن مو دارم از خوی کسی

می نهد زنجیر بر گردن صبا را نکهتش
اینقدر پیچیدگی بوده است با بوی کسی؟

من که شکر را به تلخی می چشیدم، این زمان
می خورم صد کاسه زهر از چشم جادوی کسی

من که راز آفرینش مو به مو دانسته ام
مانده ام در کوچه بند حیرت از موی کسی

غافلی از پیچ و تاب عاشقان شبهای تار
بر رگ جانت نپیچیده است گیسوی کسی

اضطراب دل مرا سر در بیابان می دهد
محرمیت گر دهد جایم به پهلوی کسی

از که دارم چشم یاری، با که گویم حال خود؟
یک تن از اهل مروت نیست در کوی کسی

از شفق چون می کند هر صبح و شامی خون عرق؟
نیست گر خورشید تابان در تکاپوی کسی

آسمان تا بود، در ناسازگاری طاق بود
راست نامد این کمان هرگز به بازوی کسی

از شکایت گرچه صد طومار در دل داشتم
شست از لوح دلم آیینه روی کسی

آتش دوزخ نمی گردد به گردش روز حشر
هر که شد صائب سپند آتش خوی کسی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۸۸

مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی
صد خم می داری و حسرت به مینا می کشی

قهر خود را در لباس لطف جولان می دهی
پرده از آب گهر بر روی دریا می کشی

با کمند آتشین چون آفتاب از صحن باغ
شبنم افسرده ما را به بالا می کشی

یک جهان غماز را در پشت در جا می دهی
از لب منصور در مستی سخن وا می کشی

گردنی داریم ازان موی میان باریکتر
سرنمی پیچیم اگر بر دار ما را می کشی

آفتاب از حسرتش هر روز گردن می کشد
این کمند عنبرینی را که در پا می کشی

آه رعنا می شود هر چند رعنا می شوی
آرزو قد می کشد چندان که بالا می کشی

همزبانی با لب او نیست صائب کار تو
شرم بادت، چون نفس پیش مسیحا می کشی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۸۹

سنگ را در جذبه از دست فلاخن می کشی
جامه خاکستری از دوش گلخن می کشی

در نظرها اعتبارت نیست چون موی زیاد
تا چو خار از هر سر دیوار گردن می کشی

نغمه افسوس از مرغ چمن خواهی شنید
رخت اگر با این گرانجانی به گلشن می کشی

شعله شوخی، نداری در دل مجمر قرار
گاه بر بام و گهی خود را به روزن می کشی

رشته تابی از تعلق هست تا در گردنت
در پی عیسی عبث پا همچو سوزن می کشی

یک سر و گردن بلندست از تو خار این چمن
نرگس این افتادگی از چشم روشن می کشی

سوز پنهانی چو شمع آخر گریبانم گرفت
از گریبان سرزند از هر چه دامن می کشی

می فشاند گرد رنگ از بال، طاوس چمن
وقت نازک شد اگر خود را به گلشن می کشی

می بری صائب ز هندستان به اصفاهان سخن
گوهر خود را ز بی قدری به معدن می کشی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۹۰

دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی

آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی

هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
در حریم سینه من دل نبودی کاشکی

آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی

دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی

تلخی از دریای بی گوهر کشیدن مشکل است
دیده را هم غمزه اش با دل ربودی کاشکی

می گشاید چشم بر روی تو پیش از آفتاب
چشم ما هم طالع آیینه بودی کاشکی

لب گشودم، غوطه در اشک پشیمانی زدم
گلبن من تا قیامت غنچه بودی کاشکی

آن که می ریزد به راه آشنایان خار منع
سبزه بیگانه را اول درودی کاشکی

آینه سطحی است، غور حسن نتواند نمود
پیش چشم ما نقاب از رخ گشودی کاشکی

آن که درد غیر را پیش از شنیدن چاره کرد
شمه ای صائب ز درد ما شنودی کاشکی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۹۱

خاک ما در گوشه میخانه بودی کاشکی
حشر ما با شیشه و پیمانه بودی کاشکی

تا شدی محو از بساط آفرینش تخم شید
نقل مستان سبحه صد دانه بودی کاشکی

در غم روی زمین افکند معموری مرا
سیل دایم فرش این ویرانه بودی کاشکی

در حریم زلف، بی مانع سراسر می رود
دست ما را اعتبار شانه بودی کاشکی

چند با بیگانگان عمر گرامی بگذرد؟
آشنارویی درین غمخانه بودی کاشکی

حسن را دارالامانی نیست چون آغوش عشق
شمع در زیر پر پروانه بودی کاشکی

آشنایی در محبت پرده بیگانگی است
با من آن ناآشنا بیگانه بودی کاشکی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۹۲

تابش برق و حیات مختصر باشد یکی
جلوه آغاز و انجام شرر باشد یکی

تلخی و شیرینی عالم به هم آمیخته است
نوش و نیش این جهان مختصر باشد یکی

در قناعت می شود هر ناگواری خوشگوار
خاک پیش مور قانع با شکر باشد یکی

دولت بیدار کوته دیدگان روزگار
با گرانخوابی به میزان نظر باشد یکی

خاکیان بی بصیرت بر زمین چسبیده اند
پیش طفلان مهره گل با گهر باشد یکی

با توکل فکر زاد راه کافر نعمتی است
توشه و زنار ما را بر کمر باشد یکی

هر چه از اندازه بیرون رفت دل را می گزد
خون فاسد در بدن با نیشتر باشد یکی

از گرانباری است کشتی را ز هر موجی خطر
ورنه بر کف ساحل و موج خطر باشد یکی

نیست از نازک خیالی قسمتم جز پیچ و تاب
رشته جان من و موی کمر باشد یکی

آخرت را جمع نتوان کرد با دنیای دون
خوشه را نشنیده ای صائب که سر باشد یکی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۹۳

بندگی کردن پسندیده است با آزادگی
سرو را خط امان شد از خزان استادگی

صد بهار تازه رو را سرو شد شمع مزار
می کشد از چشمه سار خضر آب آزادگی

می شود هر کس به مقدار تواضع سربلند
قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی

ساده لوحان بهره ور گردند از نقش مراد
می شود آیینه گلزار، آب از سادگی

هر چه در میزان بینش از گرانقدران بود
از سبک سنگان بود در پله افتادگی

رد نمی گردد دعای پاک دامانان که اشک
قرة العین اجابت شد ز مردم زادگی

بس که ننشستم ز پا از بی قراری های شوق
بر مجنون را برون آوردم از بی جادگی

من که صد میخانه می کردم به مخموران سبیل
می مکم اکنون لب پیمانه از بی بادگی

صحبت روشن ضمیران زنگ از دل می برد
آب در گوهر نگردد سبز از استادگی

ساده کن صائب دل خود را ز هر نقشی که صبح
می کشد خورشید تابان را به بر از سادگی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۹۴

نیست نقشی دلپذیر عشق غیر از سادگی
پیش صاحب فن نباشد فن به از افتادگی

از سر بی حاصلان دست حوادث کوته است
جامه فتح است سرو باغ را آزادگی

آب شد روی زمین از سجده های گرم من
چون تواند موم، کردن برق را سجادگی؟

قطره نیسان که باشد، شبنم افسرده کیست؟
تا زند پیش سرشکم لاف مردم زادگی

با چنین بختی که از دریا خبر می آورد
مژده وصل تو باور می کنم از سادگی

قطع امید ز مآل ساده لوحی چون کنم؟
مشرق خورشید شد آغوش صبح از سادگی

نیست صائب چرخ مینا رنگ مرد جنگ ما
با نفس آیینه می گردد طرف از سادگی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۹۵

شهره می سازد سخن را در جهان استادگی
می کند این آب روشن را روان استادگی

از تأمل مستمع سازد سخن را خوش عنان
تیر را بخشد پر و بال از نشان استادگی

زندگی با تازه رویان عمر می سازد دراز
سرو را دارد جوان در بوستان استادگی

دل چو آگاه است کم آشفته می گردد حواس
گوسفندان را کند امن از شبان استادگی

از اقامت سبز شد در جوی خضر آب حیات
می شود زنگار بر آب روان استادگی

تا هدف را می توان در زیر بال و پر کشید
تیر را خوش نیست در بحر کمان استادگی

راحت منزل بود بر رهنوردان سنگ راه
می کند آب گوارا را گران استادگی

در چنین وقتی که گل واکرده آغوش وداع
در گشاد در مکن ای باغبان استادگی

پای در دامن کشیدن نیست بر پیران گران
بار باشد بر دل سرو جوان استادگی

از ثبات پا توان بر دشمنان فیروز شد
سرو را خط امان شد از خزان استادگی

کعبه را چون محمل لیلی به راه انداختم
شوق من نگذاشت در سنگ نشان استادگی

لازم پیری است صائب برگریزان حواس
در فتادن چون کند برگ خزان استادگی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۶۹۶

سرفرازی را نباشد جنگ با افتادگی
دولت خورشید را دارد بپا افتادگی

از تواضع دولت افزاید سعادتمند را
خوش بود چون سایه از بال هما افتادگی

از عزیزی می گذارد پا به چشم آفتاب
هر که گیرد همچو شبنم از هوا افتادگی

مرکز بر گرد سرگردیدن افلاک کرد
نقطه بی دست و پای خاک را افتادگی

رفت در بیهوده گردی عمر ما چون گردباد
ما سبک مغزان کجاییم و کجا افتادگی

مردم بی دست و پا را مرکبی در کار نیست
می رود منزل به منزل جاده با افتادگی

جا به کنج گلخن و صحن گلستان داده است
شعله را گردن فرازی، آب را افتادگی

دانه را سرسبز سازد، قطره را گوهر کند
در جهان خاک باشد کیمیا افتادگی

بی پر و بالی کند نزدیک راه دور را
برد بر افلاک چون شبنم مرا افتادگی

گر چه باشد بر زمین پست جاری حکم آب
می شود سد ره سیل بلا افتادگی

شعله شد مغلوب خاکستر به اندک فرصتی
سرکشان را زود آرد زیر پا، افتادگی

دیگران گر از خدا خواهند اوج اعتبار
می کند دریوزه صائب از خدا افتادگی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 659 از 718:  « پیشین  1  ...  658  659  660  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA