انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 661 از 718:  « پیشین  1  ...  660  661  662  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۰۷

خط حجاب آن رخ گلرنگ شد یکبارگی
دستگاه بوسه ما تنگ شد یکبارگی

چین ابرو کرد شمشیر تغافل در نیام
چشم جادو تایب از نیرنگ شد یکبارگی

خط ظالم بس که لعل آبدارش را مکید
در نظرها خشکتر از سنگ شد یکبارگی

روی چون آیینه او از غبار خط سبز
بر دل روشن، گران چون زنگ شد یکبارگی

صفحه رویی که مد زلف بر وی بار بود
تخته مشق خط شبرنگ شد یکبارگی

چون شرر از شوخ چشمی های خط سنگدل
شوخی حسنش نهان در سنگ شد یکبارگی

شد دراز از خط مشکین دست تاراج خزان
شاخ گل عریان ز آب و رنگ شد یکبارگی

خط کشید از دست من سررشته آن زلف را
طالع ناساز بی آهنگ شد یکبارگی

زین ستم کز خط به حسن او رسید، از سر مرا
عقل و هوش و دانش و فرهنگ شد یکبارگی

یک دم از سرگشتگی یک جا نمی گیرد قرار
با فلاخن زلف او همسنگ شد یکبارگی

سبزه بیگانه خط باغ را تسخیر کرد
غنچه خندان او دلتنگ شد یکبارگی

روی چون خوشید او صائب ز آه و دود خط
با سیه روزان خود همرنگ شد یکبارگی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۰۸

عقل و هوش و دین نگردد جمع با دیوانگی
خانه پردازست چون سیل فنا دیوانگی

ابر را خورشید تابان زود می پاشد ز هم
کی شود پوشیده در زیر قبا دیوانگی؟

چون قلم برداشته است از مردم دیوانه حق؟
از ازل گر نیست ترخان خدا دیوانگی

هر سرایی را به معماری حوالت کرده اند
خانه زنجیر را دارد بپا دیوانگی

نیست از یکسر اگر جوش گل و جوش جنون
چون بهاران می کند نشو و نما دیوانگی؟

در تلاش بستر نرم است عقل شیشه دل
می کند از سنگ طفلان متکا دیوانگی

چون درآرم پای در دامن، که بیرون می کشد
هر نفس از خانه ام چون کهربا دیوانگی

داغ دارد صحبت برق و گیاه خشک را
صحبت گرمی که ما داریم با دیوانگی

روشناس عالمی گرداندش چون آفتاب
هر که را چون سایه افتد در قفا دیوانگی

صیقلی دارد درین غمخانه هر آیینه ای
می دهد آیینه دل را جلا دیوانگی

پیش چشم ساده لوحان پنجه شیرست نقش
کی نهد پهلو به روی بوریا دیوانگی؟

ذوق مستی اولی دارد ولی بی آخرست
خوش بود از ابتدا تا انتها دیوانگی

صحبت خاصی است با هر ذره ای خورشید را
شورشی دارد به هر مغزی جدا دیوانگی

بی دماغان را دماغ گفتگوی عقل نیست
چاره این هرزه گو مستی است یا دیوانگی

رتبه دیوانگی بالاتر از ادراک ماست
ما تهی مغزان کجاییم و کجا دیوانگی

عقل طرح آشنایی با جهان می افکند
آشنا را می کند ناآشنا دیوانگی

روی ننماید به هر ناشسته رویی همچو عقل
سینه ای چون صبح خواهد رونما دیوانگی

زور غیرت می گشاید بندبندم را ز هم
می گشاید هر کجا بند قبا دیوانگی

بی رگ سودا دماغی نیست در ملک وجود
با جهان عام است چون لطف خدا دیوانگی

صورت آرایی نگردد جمع با عشق غیور
راه بسیارست از فرهاد تا دیوانگی

این جواب مصرع اوجی که وقتی گفته بود
پادشاهی عالم طفلی است یا دیوانگی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۰۹

سر فرو نارد به گردون اختر دیوانگی
گرد خاکستر نگیرد اخگر دیوانگی

می زند پر در فضای لامکان با آن که هست
زیر سنگ کودکان بال و پر دیوانگی

می شمارد در شمار داغهای خامسوز
آفتاب روز محشر را سر دیوانگی

سهل باشد کوهکن گر سر به جای پا گذاشت
کوه را از پا درآرد ساغر دیوانگی

کاش تیغش از نیام خاک می آمد برون
تا به مجنون می نمودم جوهر دیوانگی

هست تا سنگ ملامت برقرار خویشتن
پشت خود بر کوه دارد لشکر دیوانگی

بحر عقل است آن که هر موجی به زنجیرش کند
نیست لنگر گیر بحر اخضر دیوانگی

سینه بر دریای آتش می زنم همچون سپند
تا به مغزم خورد بوی مجمر دیوانگی

در دیار ساده لوحان نقش بار خاطرست
محو سازد سکه را از خود زر دیوانگی

چرخ را در نیم جولان زیر پا می آورد
سنگ طفلان گر نگردد لنگر دیوانگی

بستر بیمار عقل از یک عرق گردد خنک
تا قیامت گرم باشد بستر دیوانگی

هر که خود را فرد باطل کرد در دیوان عقل
همچو صائب می شود سردفتر دیوانگی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۰

گر چه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی
دل همان در سینه سوزد چون چراغ از تشنگی

ساغر خون خوردنم چون لاله نم بیرون نداد
بس که دل در سینه من بود داغ از تشنگی

بحر اگر در کاسه ام ریزند می گردد سراب
خشک شد از بس مرا مغز و دماغ از تشنگی

چشم احسان دارم از آهن دلان روزگار
آب را از تیغ می گیرم سراغ از تشنگی

حال من دور از لب جان بخش او داند که چیست
چون سکندر هر که گردیده است داغ از تشنگی

شهپر طاوس می باید که باشد سبز و تر
نیست صائب هیچ (غم) گر سوخت داغ از تشنگی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۱

شب که مغزم را به جوش آورد شور بلبلی
بود دامان دگر بر آتش من هر گلی

چشم عبرت بین نداری، ورنه هر شاخ گلی
محضر آمادای باشد به خون بلبلی

نیست بی خون جگر در گلشن عالم گلی
هست هر شاخ گلی محضر به خون بلبلی

یادم آمد طره مشکین آن رعناغزال
هر کجا بر شاخ گل پیچیده دیدم سنبلی

نیست ممکن خنده بر روز سیاه من کند
در قفای هر که افتاده است مشکین کاکلی

زینهار از لاله رخساران به دیدن صلح کن
کز نچیدن می توان یک عمر گل چید از گلی

قامت خم گشته می گفتم حصار من شود
شد گذار کاروان درد و محنت را پلی

دست و دامان تهی رفتم برون صائب ز باغ
بس که مغزم را به جوش آورد شور بلبلی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۲

قطره ای از قلزم توحید باشد هر دلی
دست رد بر هیچ مخلوقی منه گر واصلی

گرد هستی در سفر دارد ترا چون گردباد
هر کجا این گرد بنشیند ز پا، در منزلی

می گشاید عقده فولاد را آتش چو موم
عشق عالمسوز را یاد آر در هر مشکلی

تا درین وحدت سرا خود را جدا دانی ز خلق
در حساب دفتر ایجاد فرد باطلی

کشتیی را یک معلم بس بود بهر نجات
چرخ از پا درنیاید تا بود صاحبدلی

بر گرانان مشکل است از بحر بیرون آمدن
ورنه خس از هر کف بی مغز دارد ساحلی

سالها باید درین وادی ز خود وحشی شدن
تا به سر وقت تو آید همچو مجنون محملی

باربرداری است بهر توشه فردای تو
مغتنم دان چون به درگاه تو آید سایلی

گرچه با هر کس کنی نیکی، نمی بینی زیان
سعی کن زنهار پیدا کن زمین قابلی

حفظ کن تا می توانی آبروی خویش را
گر ز کشت زندگی داری امید حاصلی

هست در دنبال هم پست و بلند روزگار
سر به جای پا گذاری گر چه شمع محفلی

بیشتر از طول خواهد بود عرض راه تو
این چنین کز مستی غفلت به هر سو مایلی

نوبهار زندگی در خواب غفلت صرف شد
از مآل خویشتن صائب چه چندین غافلی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۳

ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی
یک ترشرو تلخ سازد عیش را بر عالمی

شبنمی بر دامن گلهای بی خارست بار
بر سبکروحان گرانی می کند اندک غمی

در تجرد می شود اندک حجابی سد راه
آستین دست شناور راست بند محکمی

کوتهی در زخم ناخن این خسیسان می کنند
آه اگر می داشت داغ ما توقع مرهمی

برنمی خیزد به تنهایی صدا از هیچ دست
زود رسوا می شود رازی که دارد محرمی

رتبه کوچکدلی در دیده من شد بزرگ
تا سلیمان کرد تسخیر جهان از خاتمی

گریه نتوانست سوز عشق را تخفیف داد
آتش خورشید را خامش نسازد شبنمی

واصل خورشید می گردد به یک مژگان زدن
هر که را چون شبنم گل هست چشم پرنمی

گوشها را یک قلم می ساختم تنگ شکر
همچو نی در چاشنی می داشتم گر همدمی

سبز می شد کشت امیدم درین مدت، اگر
چشم خود را آب می دادم ز ابر بی نمی

قابل افسوس نبود دوری افسردگان
مرگ خون مرده را صائب نباشد ماتمی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۴

تا نسوزد، عود در مجمر ندارد آدمی
تا نگرید، آب در گوهر ندارد آدمی

تا نپیچد سر ز دنیا، سرندارد آدمی
تا نریزد برگ از خود، بر ندارد آدمی

تا نگردد استخوانش توتیا از بار درد
جان روشن، دیده انور ندارد آدمی

تا نبندد راه خواهش بر خود از سد رمق
در نظرها، شان اسکندر ندارد آدمی

تا نگردد در طریق پاکبازی یک جهت
راه بیرون شد ازین ششدر ندارد آدمی

تا ز آه سرد و اشک گرم باشد بی نصیب
سایه طوبی، لب کوثر ندارد آدمی

تا نیفشاند غبار جسم از دامان روح
باده بی درد در ساغر ندارد آدمی

تا به عیب خود نپردازد ز عیب دیگران
حاصلی از دیده انور ندارد آدمی

روزیش هر چند بی اندیشه می آید ز غیب
غیر ازین اندیشه دیگر ندارد آدمی

جز وبال و حسرت و افسوس، هنگام رحیل
بهره ای از جمع سیم و زر ندارد آدمی

خط باطل می توان بر عالم از سودا کشید
بی جنون مغز خرد در سر ندارد آدمی

کی ربایندش ز دست هم عزیزان جهان؟
پشت خود چون سکه تا بر زر ندارد آدمی

عمر جاویدست مدی کوته از احسان او
یادگاری از سخن بهتر ندارد آدمی

بی سر پرشور، تن دیگ ز جوش افتاده ای است
بی دل بی تاب، بال و پر ندارد آدمی

می شود تیغ حوادث زین سپر دندانه دار
بی کلاه فقر بر تن سر ندارد آدمی

عیسی از راه تجرد بر سرآمد چرخ را
پایه ای از فقر بالاتر ندارد آدمی

چون نمکدانی است صائب کز نمک خالی بود
شورشی از عشق اگر در سر ندارد آدمی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۵

گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی
زیر تیغ محفل آرا پای بر جا بودمی

اختیاری نیست سیر من ز دریا چون گهر
گر به دست من بدی در قعر دریا بودمی

باده تلخ مرا می بود اگر حب وطن
کی چنین آسوده در زندان مینا بودمی؟

سوختم در قید هستی، کاش در زندان خاک
این که در بند خودم در بند اعدا بودمی

صاف اگر می بود با این خوشگواری خون من
رزق آن لبهای میگون همچو صهبا بودمی

گر نمی شد دام راهم رشته طول امل
همچو سوزن در گریبان مسیحا بودمی

گر نمی زد راه مجنون مرا تدبیر عقل
با غزالان همسفر در کوه و صحرا بودمی

محو می کردم اگر از دل غبار جسم را
کی چنین در آب و در آیینه پیدا بودمی؟

بی سر و پایی فلک را حلقه آن در نمود
کاش من هم همچو گردون بی سر و پا بودمی

رفته ام بیرون ز خویش و در حجابم همچنان
نیستم باری چو اینجا کاش آنجا بودمی

روز نمی گرداند صائب از من آن آیینه رو
از صفای دل اگر آیینه سیما بودمی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۶

کاش من از روز اول بوالهوس گردیدمی
تا ز گلزار تو گستاخانه گلها چیدمی

گاه در پای تو بیخود چون زمین افتادمی
گاه بر گرد سرت چون آسمان گردیدمی

این که می بوسم زمین از دور و حسرت می برم
گاه دست و گاه پا و گاه لب بوسیدمی

پاکدامانی مرا در پرده دارد، ورنه من
با تو در خلوت سرای قرب می نوشیدمی

پاس ناموس محبت گر نمی شد خار راه
با تو چون گل در ته یک پیرهن خوابیدمی

گر عنان شرم را چون زلف از کف دادمی
رشته جان را بر آن موی کمر پیچیدمی

گر دهن می داشتم چون طوطیان در عاشقی
زان لب شیرین سخن من هم شکر نوشید می

بند ننهادی اگر بر دست و پایم شرم عشق
بی حجاب از نخل او من هم ثمر برچیدمی

زخم دندان ندامت خون من کی ریختی؟
آخر این کار را گر روز اول دیدمی

کافرم گر با تو می کردم به یک مسجد نماز
آنچه امروز از تو فهمیدم اگر فهمیدمی

آن خدا ناترس را بر جان من کی می گماشت؟
عشق بی زنهار، اگر من از خدا ترسیدمی

در محبت این که کوشیدم به جان عمر دراز
چند روزی کاش صائب در هوس کوشیدمی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 661 از 718:  « پیشین  1  ...  660  661  662  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA