انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 662 از 718:  « پیشین  1  ...  661  662  663  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۷

گر سر دنیا نداری تاجدار عالمی
گر به دل بیرونی از عالم سوار عالمی

از پریشان خاطری در راه سیل افتاده ای
گر کنی گردآوری خود را حصار عالمی

از سیه کاری نهان از توست اسرار جهان
گر بپردازی به خود آیینه دار عالمی

چون صدف دریوزه گوهر ز نیسان می کنی
غافلی از خود که بحر بیکنار عالمی

کاروانسالار گردون است روح پاک تو
زین تن حیوان صفت در زیر بار عالمی

نغمه شوخی ندارد چون تو قانون فلک
پرده ساز و پرده سوز و پرده دار عالمی

گر توانی بر لب خود مهر خاموشی زدن
بی سخن همچون سلیمان مهردار عالمی

پای در دامن کش، از سنگ ملامت سرمپیچ
شکر این معنی که نخل میوه دار عالمی

می توان بر توسن گردون به همت شد سوار
از چه سرگردان درین مشت غبار عالمی؟

گنج قدسی، در خراب آباد دنیا مانده ای
آب دریایی، ولی در جویبار عالمی

همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست
هم برون از عالمی، هم در کنار عالمی

فکر بی حاصل ترا مغلوب غم ها کرده است
ورنه از تدبیر صائب غمگسار عالمی

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۸

جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی
یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی

صبر چون بادام کن بر خشک مغزی های پوست
جنگ دارد با زبان چرب نان روغنی

گوشه چشمی ز غمخواران چو نبود غم بلاست
اژدهایی می شود هر خار در بی سوزنی

بی دهانی تیره دارد مشرب عیش مرا
دود پیچیده است در این خانه از بی روزنی

رونگردانند از شمشیر صاحب جوهران
می کند موج خطر بر پشت دریا جوشنی

از حنا بستن نگردد پای رفتارش گران
هر که چون برگ خزان شد از گلستان رفتنی

آدمی را چشم عبرت بین اگر باشد بس است
آنچه آمد بر سر ابلیس از ما و منی

عشق اگر داری جهان گو سر به سر زنجیر باش
صاحب سوهان نیندیشد ز بند آهنی

از سیه کاران حدیث تو به جرم دیگرست
جامه خود را همان بهتر نشوید گلخنی

اشک را در دیده روشندلان آرام نیست
ذره می رقصد در آن روزن که باشد روشنی

همت پیران گشاید کارهای سخت را
رخنه در خارا کند تیر کمان صد منی

بی لباسی دارد از زخم زبان ایمن مرا
فارغم از داروگیر خار از بی دامنی

برنمی دارم نظر از پشت پای خویشتن
بس که دیدم صائب از نادیدگان نادیدنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۱۹

برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنی
با دل روشن تو محو آب و رنگ گلشنی

طور از برق تجلی شهر پرواز یافت
از گرانجانی تو پا بر جا چو کوه آهنی

تلخ می شد زندگی از نوحه دلمردگان
مرده دل را اگر می بود رسم شیونی

بی دل بینا فزاید پرده ای بر غفلتت
با مه کنعان اگر در زیر یک پیراهنی

غنچه با دست نگارین پوست را بر تن شکافت
تو ز سستی همچنان زندانی پیراهنی

گر نمی سازی خراب این خانه را چون عاشقان
باز کن چون عاقلان از چشم عبرت روزنی

وادی خونخوار سودا را چو مجنون دیده ام
جز دهان شیر در وی نیست دیگر مائمنی

حسن عالمسوز را مشاطه ای در کار نیست
می زند هر برگ گل بر آتش گل دامنی

گر نداری گوشه ای صائب در اقلیم رضا
از تو باشد گر همه روی زمین، بی مائمنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۲۰

ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی
وز نسیم جلوه ات هر آتشی را دامنی

ای ز رویت در کف هر خار نبض گلشنی
هر گلی را در ته دامن چراغ روشنی

از رخ اخترفشانت کهکشان هر کوچه ای
وز خم ابروی تو پر ماه نو هر برزنی

هر حبابی را درین دریا ز حسن بیحدت
خلوتی با ماه کنعان در ته پیراهنی

هر سپندی را ز یاد روی آتشناک تو
چون خلیل الله در آتش حضور گلشنی

ابر احسان تو آتش را گلستان کرده است
در بهشت افتاده هر دیوانه ای در گلخنی

از فروغ آفتاب لامکان جولان تو
حلقه ذکری است گرم از ذره در هر روزنی

وحشی دامان صحرای تو هر سرگشته ای
ماهی دریای بی رنگ تو هر سیمین تنی

سوزنی دارد ز مژگانت جدا هر رشته ای
رشته ای دارد جدا از طره ات هر سوزنی

پرتو یکتائیت افتاده بر دیوار و در
آفتابی سربرآورده است از هر روزنی

ز اشتیاق برق تیغت می کشد در هر بهار
هر سر خاری درین صحرا چو آهو گردنی

جلوه در پیراهن بی جرم یوسف می کند
بر لب دریای غفران تو هر تردامنی

جای حیرت نیست اگر کاغذ ید بیضا شود
کلک صائب زین غزل گردید نخل ایمنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۲۱

گریه ها در چشم تر دارم تماشاکردنی
در صدف چندین گهر دارم تماشاکردنی

نیست مهر خامشی از بی زبانی بر لبم
تیغ ها زیر سپر دارم تماشاکردنی

گر چه سودایی و مجنونم، ولی با کودکان
صحبتی در هر گذر دارم تماشاکردنی

گر به ظاهر خار بی برگم ولی از داغ عشق
لاله زاری در جگر دارم تماشاکردنی

بسته ام گر چشم چون یعقوب، عذرم روشن است
ماه مصری در سفر دارم تماشاکردنی

باغ اگر بر من شد از جوش تماشایی قفس
باغها در زیر پر دارم تماشاکردنی

چون ز زلفش چشم بردارم، که از هر حلقه ای
در نظر دام دگر دارم تماشاکردنی

کبک من خورده است طبل از دیدن سنگین دلان
ورنه صد کوه و کمر دارم تماشاکردنی

کو سبکدستی که من چون پنبه مینای می
فتنه ها در زیر سر دارم تماشاکردنی

چرخ اگر کم فرصتی و عمر کوتاهی نکرد
سرونازی در نظر دارم تماشاکردنی

در جگر چندین محیط بی کنار از خون دل
زان دهان مختصر دارم تماشاکردنی

سردی دوران به من دست و دلی نگذاشته است
ورنه دستی در هنر دارم تماشاکردنی

همچو شبنم صائب از فیض سحرخیزی مدام
گلعذاری در نظر دارم تماشاکردنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۲۲

حیرتی از چشم مست یار دارم دیدنی
خوابها در دیده بیدار دارم دیدنی

گر چه چون مرکز زمین گیرم به چشم غافلان
سیرها در خویش چون پرگار دارم دیدنی

نیستم ایمن ز چشم شور، ورنه من ز داغ
لاله زاری در دل افگار دارم دیدنی

کوه غم بر خاطر آزاده من بار نیست
مستیی چون کبک در کهسار دارم دیدنی

گر چه مهر خامشی دارم به ظاهر بر دهن
در گره چون غنچه صد گلزار دارم دیدنی

دل ز گرد خاکساری بر گرفتن مشکل است
ورنه گنجی در ته دیوار دارم دیدنی

آب مروارید آورده است چشم جوهری
ورنه من لعل و گهر بسیار دارم دیدنی

در خراش سینه ها بی دست و پا افتاده ام
ورنه دستی در گشاد کار دارم دیدنی

نیست در روی زمین جوهرشناسی، ورنه من
تیغها پوشیده در زنگار دارم دیدنی

نیل چشم زخم من دارد جمال یوسفی
در سیاهی یک جهان انوار دارم دیدنی

گرچه از بس بی وجودی درنمی آیم به چشم
گوشه ها همچون دهان یار دارم دیدنی

ملک و مالی نیست صائب گرچه در عالم مرا
باغی از رنگینی گفتار دارم دیدنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۲۳

بی تائمل صرف نقد وقت در دنیا کنی
چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

دست خود از چرک دنیا گر توانی پاک شست
دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنی

سنبل و ریحان شود در خوابگاه نیستی
آنچه از انفاس صرف آه در شبها کنی

عیب خود جویند بینایان به صد شمع و چراغ
تو به چندین چشم عیب دیگران پیدا کنی

تا نگردیده است پشتت خم به بالا کن سری
با قد خم چون میسر نیست سر بالا کنی

چون صدف سهل است کردن قطره را در خوشاب
جهد کن تا قطره خود را مگر دریا کنی

چند در اختر شماری صرف سازی نقد عمر؟
از دم عقرب گره تا کی به دندان وا کنی؟

تا به کی چون غنچه در بستانسرای روزگار
رخنه در قصر وجود از خنده بیجا کنی؟

سیل را روشنگری چون اتصال بحر نیست
سعی کن تا در دل روشن ضمیران جا کنی

دست اگر چون موج شویی از عنان اختیار
می توانی در دل دریا کمر را وا کنی

چون صدف گنجینه گوهر ترا صائب کنند
رزق خود دریوزه گر از عالم بالا کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۲۴

چند اسباب اقامت جمع در عالم کنی؟
ریشه تا کی در زمین عاریت محکم کنی؟

چند در پیری ز فوت مطلب دنیای دون
قامت خم گشته خود حلقه ماتم کنی؟

فکر آب و نان برآورد از حضور دل ترا
ترک جنت بهر گندم چند چون آدم کنی؟

می شود بی منت مرهم چو داغ لاله خشک
داغ خود را گر ز خون گرم خود مرهم کنی

می توانی همچو عیسی آسمان پرواز شد
سوزن خود گر جدا از رشته مریم کنی

گر کنی گردآوری خود را درین بستانسرا
سر برون از روزن خورشید چون شبنم کنی

خون دل چون آب حیوان بر تو گردد خوشگوار
با سفال خود قناعت گر ز جام جم کنی

آستانت بوسه گاه راست کیشان می شود
از عبادت چون کمان گر قامت خود خم کنی

گر دل خود را به تیغ آه سازی چاک چاک
پنجه در سرپنجه آن زلف خم در خم کنی

جز شکار دل که بوی مشک می آید ازو
بوی خون آید ز هر صیدی که در عالم کنی

در گریبان تنک ظرف اخگری افکنده ای
هر که را جز دل به راز خویشتن محرم کنی

می شوی از شش جهت روشندلان را قبله گاه
صلح اگر چون کعبه با شورابه زمزم کنی

می کنی پیدا به حرف و صوت دشمن بهر خود
از ره برهان و حجت هر که را ملزم کنی

هیچ کس انگشت بر حرف تو نتواند نهاد
گر به نقش راست از چپ صلح چون خاتم کنی

کشف گردد بر تو صائب جمله اسرار جهان
کاسه زانوی خود را گر تو جام جم کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۲۵

تا به کی دل را سیاه از نعمت الوان کنی؟
چند در زنگار این آیینه را پنهان کنی؟

کشتی از دریای خون سالم به ساحل برده ای
صلح اگر بانان خشک از نعمت الوان کنی

می توانی خرمنی اندوخت از هر دانه ای
خرده خود صرف اگر در راه درویشان کنی

سرنمی پیچد ز فرمان تو گوی آفتاب
از عبادت قامت خود را اگر چوگان کنی

عاشقان خون از برای گریه کردن می خورند
تو ستمگر می خوری خون تا لبی خندان کنی

از عزیزی می شوی فرمانروای ملک مصر
صبر اگر بر چاه و زندان چون مه کنعان کنی

جوهر ذاتی ترا چون تیغ می گردد لباس
از لباس عاریت خود را اگر عریان کنی

چند از تیغ شهادت جان خود داری دریغ؟
تا به کی ضبط نفس در چشمه حیوان کنی؟

می شود از کیمیای صبر درمان دردها
چند صائب درد خودآلوده درمان کنی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۲۶

ای که فکر چاره بیماری دل می کنی
نسبت خود را به چشم یار باطل می کنی

نیست جای خرمی ماتم سرای آسمان
زیر تیغ از ساده لوحی رقص بسمل می کنی

می کند از هر سر مویت سفیدی راه مرگ
تو ز غفلت همچنان تعمیر منزل می کنی

می توانی صد دل ویرانه را آباد کرد
از زر و سیم آنچه صرف خانه گل می کنی

با تو از دنیا نیاید جز عمل چیزی به خاک
مایه حسرت شود نقدی که حاصل می کنی

قد چو خم گردید غافل زیستن از عقل نیست
خواب تا کی زیر این دیوار مایل می کنی؟

ای که دنبال تکلف می روی چون غافلان
زندگی و مرگ را بر خویش مشکل می کنی

نیست جای دانه امید این محنت سرا
در زمین شوره تخم خویش باطل می کنی

رشته عمری که دام مطلب حق می شود
صرف در شیرازه اوراق باطل می کنی

بی تائمل می کنی فرموده ابلیس را
چون رسد نوبت به کار خیر، دل دل می کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 662 از 718:  « پیشین  1  ...  661  662  663  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA