انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 665 از 718:  « پیشین  1  ...  664  665  666  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۴۷

نمی آییم چون یوسف به چشم هر خریداری
بحمدالله متاع ما ندارد روی بازاری

متاع آشنایی روی گردان گشته از دلها
همین از آشنارویان بجا مانده است دیواری

به زلف حرف ما آشفتگان بسیار می پیچی
سروکارت نیفتاده است با زلف سیه کاری

چو مجنون خانه ای در دامن صحرا هوس دارم
که غیر از گردباد آنجا نیاید هیچ دیاری

برافتاده است رسم مردمی از گلشن عالم
ندارد نرگس بیمار بر بالین پرستاری

اگر سیاره گردون سراسر مشتری گردد
نیفتد بر سر من سایه دست خریداری

اگر دشمن سرت خواهد چو گل در دامنش افکن
چو شاخ گل برون بر از چمن دوش سبکباری

ازین دشت بلاخیز حوادث چون روم صائب؟
دهن واکرده است از هر طرف آتش زبان ماری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۴۸

ز مطلب در حجابی تا نظر بر مدعا داری
نگردی آشنای خویش تا یک آشنا داری

گهی از آسمان داری شکایت، گاه از انجم
به دریا برنمی آیی، جدل با ناخدا داری

گل بی خار می گردد اگر دورافکنی از خود
همان خاری که در پیراهن از نشو و نما داری

تامل راه ناهموار را هموار می سازد
خطر داری ز راه راست تا سر در هوا داری

ازان چون طایر یک بال کوتاه است پروازت
که دستی بر کمر از ناز و دستی در دعا داری

گهی از بحر گوهر، گاه از کان لعل می جویی
نمی دانی درین یک مشت گل پنهان چها داری

ز گل نعل سفر دارد در آتش خاک این گلشن
تو از شبنم درین بستانسرا چمن وفا داری

در اول گام خواهی پشت پا زد سایه خود را
اگر دانی که چون راه درازی پیش پا داری

به مقدار تعلق بر تو آفت دست می یابد
خطر از آتش سوزان به قدر بوریا داری

عبث خون می خورم، بیهوده بر سر خاک می ریزم
تو با آن حسن بی پروا کجا پروای ما داری؟

نبینی روی ظلمت در شبستان فنا صائب
اگر گم کرده راهان را چراغی پیش پا داری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۴۹

نمی آید ز دل با جلوه مستانه خودداری
کند با ترکتاز سیل چون ویرانه خودداری؟

ز خط سبز افزون می شود بی تابی عاشق
کجا در نوبهاران آید از دیوانه خودداری؟

به ساقی احتیاجی نیست در میخانه وحدت
که نتواند ز زور می کند پیمانه خودداری

تجلی کوه را کبک سبک پرواز می سازد
نیاید در حضور شمع از پروانه خودداری

تراوش می کند بی خواست ناز از چشم مخمورش
کند چون در سخاوت همت مستانه خودداری؟

ز مرکز گردش پرگار طاقت می برد اینجا
مجو در حلقه اطفال از دیوانه خودداری

شود گر آب دل در سینه گرمم عجب نبود
کند این نخل مومین چون در آتشخانه خودداری؟

تکلف می کند بیگانه از هم آشنایان را
مکن با آشنا چون مردم بیگانه خودداری

ز خاموشی شود سودای عشق ای همنفس افزون
مکن با دیده بیخواب در افسانه خودداری

به شکر این که چون عیسی دم جان پروری داری
مکن در پرسش بیمار، بیدردانه خودداری

دل صدپاره را گفتار حق در وجد می آرد
نیاید وقت ذکر از سبحه صددانه خودداری

در آغاز محبت لازم عشق است بی تابی
نیاید از می ناپخته در خمخانه خودداری

کند خورشید تابان سینه ات را مخزن گوهر
کنی چون کوه زیر تیغ اگر مردانه خودداری

ز غلطانی سرشک از چشم من بی خواست می ریزد
نیاید در صدف از گوهر یکدانه خودداری

نگیرد یک نفس آرام دل در سینه گرمم
کند در تابه تفسیده ای چون دانه خودداری؟

بود در راههای دلنشین آسایش منزل
نمی آید در آن زلف دراز از شانه خودداری

ز شمع استادگی زیباست، از پروانه جانبازی
ز عاشق بیخودی خوش باشد، از جانانه خودداری

مپوش از روی آتشناک خوبان چشم وقت خط
مکن پیش چراغ صبح ای پروانه خودداری

مرا نظاره آن لعل میگون بس بود صائب
کند ساقی اگر در دادن پیمانه خودداری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۵۰

به ظاهر گر دریغ از نامرادان روی خود داری
روانشان تازه از مد رسای بوی خودداری

نیایی گر برون از خانه آیینه معذوری
که باغ دلگشایی در نظر چون روی خودداری

کجا فکر نظربازان به گرد خاطرت گردد؟
که صد دام تماشا در نظر از موی خودداری

ز روی آتشینت چشمه سیماب می گردد
اگر آیینه فولاد پیش روی خودداری

نریزد رنگ یوسف طلعتان چون از تماشایت؟
که بوی پیرهن را سینه چاک از بوی خودداری

اگر چه می نمایی رام در ظاهر، ز پرکاری
پلنگ خشمگین را داغدار از خوی خودداری

چه حد دارند نگاه خیره گردد گرد رخسارت؟
که چین زلف را پیوسته در ابروی خودداری

تو چون از بس لطافت نیست ممکن در نظر آیی
چه ذرات جهان را گرم جست و جوی خودداری؟

ز نکهت عذرخواهی می کند زلف رسای تو
به ظاهر گر دریغ از دورگردان روی خودداری

مکن در پیش این سنگین دلان چون تیغ گردن کج
ز قسمت آب باریکی اگر در جوی خودداری

ز عکس خود کنی همچون پلنگ خشمگین وحشت
اگر در وقت خشم آیینه پیش روی خودداری

گلابش کن ز آه آتشین پیش از خزان صائب
اگر دلبستگی چون گل به رنگ و بوی خودداری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۵۱

اگر چون نرگس نادیده بر کف جام زر داری
همان بر خرده گل از تهی چشمی نظر داری

ترا چون سبزه زیر سنگ دارد کاهلی، ورنه
به آهی می توانی چرخ را از جای برداری

چرا ای موج چون آب گهر یک جا گره گشتی؟
که در هر جنبشی دام تماشای دگر داری

توانی دست در آغوش کردن تنگ با دریا
اگر دست از عنان اختیار خویش برداری

تو کز حیرت چو قمری حلقه بیرون در گشتی
چه حاصل زین که یار خویش را در زیر پر داری؟

ترا چون باده در زندان گل، افسردگی دارد
به جوشی می توانی زین سر خم خشت برداری

مشو در هم رخت گر شد کبود از سیلی اخوان
که بی این نیل از چشم خریداران خطر داری

چه می لرزی چو کشتی بر سر یک بادبان دایم؟
چو خود را بشکنی صد شهپر از موج خطر داری

چه حاصل زین که می از ساغر خورشید می نوشی
همان بر چهره این داغ کلف را چون قمر داری

مشو مغرور گفتار شکرریز خود ای طوطی
که این شیرینی از حسن گلوسوز شکر داری

ترا با یک نظر چون سیر بیند دیده عاشق؟
که در هر پرده ای چون برگ گل روی دگر داری

ازان بارست بر دل جلوه ات ای سرو بی حاصل
که با چندین گره دست از رعونت بر کمر داری

تواند قطره اشکی بهم پیچید دوزخ را
چه می اندیشی از آتش چو با خود چشم تر داری

ندارد حاصلی جز داغ، گلزار جهان صائب
غنیمت دان اگر چون لاله داغی بر جگر داری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۵۲

گر اندک نیکیی از دستت آید در نظر داری
بت خود می کنی سنگی اگر از راه برداری

دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی
مشو غافل ز حال تلخکامان تا ثمر داری

ز ریزش کشتی اسباب خود را کن گران لنگر
درین دریا اگر اندیشه از موج خطر داری

به ظاهر گرچه بالین کرده ای چون خم ز خشت، اما
هزاران فتنه خوابیده پنهان زیر سر داری

ز عیب پیش پا افتاده خود نیستی واقف
که چون طاوس از غفلت نظر بر بال و پر داری

ز طوق بندگی راه نفس شد تنگ بر قمری
تو چون سرو از رعونت دست خود را بر کمر داری

به بیداری سرآور روزگار زندگانی را
به زیر خاک اگر خواب فراغت در نظر داری

دل مردم به ظاهر می بری از نوشخند، اما
چو گل از خار چندین نیشتر زیر سپر داری

ز آب زندگی ظلمت بود رزقت چو اسکندر
ز خودبینی تو تا آیینه در پیش نظر داری

نه ای یک مشت گل افزون و از اندیشه روزی
دل پررخنه ای چون سبحه از صد رهگذر داری

به جان بی نفس جان می توان بردن ازین وادی
نه ای از پاکبازان ناله ای تا در جگر داری

ز سیر سرسری چون موج خار و خس به دست آید
ز سر پاکن چو غواصان اگر میل گهرداری

مدار از دامن دل دست اگر از کعبه جویانی
که در دنبال چندین رهزن و یک راهبر داری

مبر با خود به زیر خاک این مار سیه صائب
همین جا نامه خود را بشو تا چشم تر داری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۵۳

مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری
که بهر لب گزیدن سی محرک در دهن داری

جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی است پروحشت
وگرنه یوسفستان است اگر خلق حسن داری

به غربت گر شوی قانع، گل بی خار می گردد
همان خاری که در پیراهن از شوق وطن داری

مهیا باش زخم گاز را در پرده شبها
زبان آتشین چون شمع تا در انجمن داری

بپوشان از دو عالم دیده و مستانه راهی شو
اگر امید افتادن در آن چاه ذقن داری

مهیا باش صائب زخم چندین خار بی گل را
گل بی خاری از دوران اگر در پیرهن داری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۵۴

مکن با تلخکامان رو ترش تا شکری داری
که همچون مور خط در چاشنی غارتگری داری

چو دور شادمانی راست نعل سیر در آتش
غنیمت دان اگر در دست چون گل ساغری داری

چه از بیم خزان ای تنگدل بر خویش می پیچی؟
غمی بر باد ده چون غنچه تا مشت زری داری

وصال شسته رویان تازه می سازد دل و جان را
بهشت نسیه ات نقدست اگر سیمین بری داری

نگردد شربت لطف تو چون زهر غضب بر من؟
که با من حرف می گویی و دل با دیگری داری

شود پژمرده نیلوفر ز خورشید تو جادوگر
رخ چون آفتاب و چشم چون نیلوفری داری

کرم کن از کباب خام ما دامن کشان مگذر
اگر چون لاله در پیراهن خود اخگری داری

توانی دست کردن در کمر نازک میانان را
اگر چون تیغ در میدان جرائت جوهری داری

نسوزد گر دلت بر عاشق ای آیینه معذوری
که از روی عرقناکش بهشت و کوثری داری

ز زنگ آیینه تاریک خود امروز روشن کن
که پیش دست چون گردون تل خاکستری داری

کباب تر، زبان شعله را کوتاه می سازد
چه می اندیشی از دوزخ اگر چشم تری داری؟

نباشد پرده بیگانگی جز بال و پر صائب
مکن در سوختن تقصیر اگر بال و پری داری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۵۵

زمین از دامن تر عالم آب است پنداری
ز غفلت آسمان ها پرده خواب است پنداری

ز شوخی گر چه آسایش نفهمیده است مژگانش
نظر با شوخی چشمش رگ خواب است پنداری

مرا کز دوری او با در و دیوار در جنگم
قدح زخم نمایان، باده خوناب است پنداری

به خون تشنه است چندانی که از خط خاک می لیسد
به ظاهر گر چه لعل یار سیراب است پنداری

ز لغزیدن میسر نیست پردازد به خودداری
رخش آیینه و نظاره سیماب است پنداری

ز سوز عشق می بالم به خود چون شعله هر ساعت
نهالم را ز آتش ریشه در آب است پنداری

ز بس کز منت خشک کریمان زخمها خوردم
به کامم موج آب خضر قلاب است پنداری

دل آزاده می گردد سیاه از پرتو منت
به چشم روزن من گل ز مهتاب است پنداری

نپیچند از کجی سر، تیغ اگر بر فرقشان بارد
کجی در کیش مردم طاق محراب است پنداری

چنان شد زندگانی تلخ بر من زین ترشرویان
که مرگ تلخ در چشمم شکرخواب است پنداری

ز سوز سینه، گر افتد به دریا راه من صائب
به چشم تشنه ام صحرای بی آب است پنداری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۷۵۶

ز شیرینی عتاب او شکرخندست پنداری
زبان در کام او بادام در قندست پنداری

به پیچ و تاب طی می گردد ایام حیات من
رگ جانم به آن موی میان بندست پنداری

چو شاخ گل به هر جا از سراپایش نظر افتد
چو آن لبهای شیرین در شکرخندست پنداری

کند چون حلقه های دام وحشت از نظربازان
نگاه او غزال جسته از بندست پنداری

به عیب خود نیفتد دیده هرگز عیبجویان را
به چشم بی بصیرت عیب فرزندست پنداری

پر کاهی ز احسان سبک مغزان بی حاصل
به چشم غیرت من کوه الوندست پنداری

به استقبال لیلی برنمی خیزد ز جای خود
ز چشم آهوان مجنون نظربندست پنداری

ندارد بی پر پروانه آب و تاب در محفل
نهال شمع، سبز از برگ پیوندست پنداری

به چشم هر که پوشیده است چشم از عالم امکان
فلک بر طاق نسیان شیشه ای چندست پنداری

نمی آید به چشم موشکافان صائب از تنگی
دهان تنگ او رزق هنرمندست پنداری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 665 از 718:  « پیشین  1  ...  664  665  666  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA