انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 670 از 718:  « پیشین  1  ...  669  670  671  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۰۰

شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟

هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای

تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی
چون سخنساز و سخن فهم و سخندان شده ای؟

تو که از خانه ره کوچه نمی دانستی
چون چنین راهزن و رهبر و ره دان شده ای

تو که از شرم در آیینه ندیدی هرگز
به اشارات که این طور شفادان شده ای؟

تا پریروز شکرخند نمی دانستی
این زمان صاحب چندین شکرستان شده ای

بر نهال تو صبا دوش به جان می لرزید
این زمان بارور از میوه الوان شده ای

پیش ازین بود نگاه تو به یک دل محتاج
این زمان دلزده زین جنس فراوان شده ای

بود آواز تو چون خنده گل پرده نشین
چه ز عشاق شنیدی که نواخوان شده ای؟

یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است
به دعای که چنین صاحب سامان شده ای؟

جای قد، سرو خجالت کشد از روی بهار
تا تو چون آب درین باغ خرامان شده ای

دل و جان خواه ز عشاق که با آن رخ و زلف
لایق صد دل و شایسته صد جان شده ای

می توان مرد برای تو به امید حیات
که ز خط خضر و ز لب عیسی دوران شده ای

از ادای سخن و از نگه عذرآمیز
می توان یافت که از جور پشیمان شده ای

چون فدای تو نسازد دل و دین را صائب؟
که همان طور که می خواست بدانسان شده ای
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۰۱

در کدامین چمن ای سرو به بار آمده ای؟
که رباینده تر از خواب بهار آمده ای

با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد!
خانه پردازتر از سیل بهار آمده ای

چشم بد دور که چون جام و صراحی ز ازل
در خور بوس و سزاوار کنار آمده ای

آنقدر باش که اشکی بدود بر مژگان
گر به دلجویی دلهای فگار آمده ای

قلم موی حواس تو پریشان شده است
تا به این خانه پر نقش و نگار آمده ای

بارها کاسه خورشید پر از خون دیدی
تو به این خانه به دریوزه چه کار آمده ای؟

نوشداروی امان در گره حنظل نیست
به چه امید به این سبز حصار آمده ای؟

تازه کن خاطر ما را به حدیثی صائب
تو که از خامه رگ ابر بهار آمده ای
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۰۲

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای
از دل من چه بجا مانده که باز آمده ای

از عرق زلف تو چون رشته گوهر شده است
همه جا گرچه به تمکین و به ناز آمده ای

در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ
چشم بد دور که بسیار بساز آمده ای

بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمده ای

می بده، می بستان، دست بزن، پای بکوب
به خرابات نه از بهر نماز آمده ای

آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانه ام ای بنده نواز آمده ای

بر دل سوخته ام رحم کن ای ماه تمام
که درین بوته مکرر به گداز آمده ای

دل محراب ز قندیل فرو ریخته است
تا تو ای دشمن ایمان به نماز آمده ای

چون نفس سوختگان می رسی ای باد صبا
می توان یافت کزان زلف دراز آمده ای

چون نگردد دل صائب ز تماشای توآب؟
که به رخساره آیینه گداز آمده ای

نیست ممکن که مصور شود آن حسن لطیف
صائب از دل چه عبث آینه ساز آمده ای؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۰۳

ای که از بی بصران راه خدا می طلبی
چشم بگشای که از کور عصا می طلبی

ای که داری طمع وقت خوش از عالم خاک
نور از ظلمت و از درد صفا می طلبی

ای که داری طمع مهر و وفا از خوبان
پاکبازی ز حریفان دعا می طلبی

کردی انفاس گرامی همه در باطل صرف
همچنان زندگی از حق به دعا می طلبی

به تو نااهل ز الوان نعم بی خواهش
چه ندادند که دیگر ز خدا می طلبی؟

آسمان است ترا ضامن روزی، وز حرص
رزق خود را تو ز هر در چو گدا می طلبی

از دل زنده توان هستی جاویدان یافت
در سیاهی تو همان آب بقا می طلبی

هست درمان تو با درد مدارا کردن
درد خود را ز طبیبان تو دوا می طلبی

نرسد دولت دیدار به روشن گهران
تو به این دیده آلوده لقا می طلبی

نیست چون ریگ روان نرم روان را آواز
تو ازین قافله آواز درا می طلبی

نتوان راه به حق برد ز صحراگردی
پا به دامن کش اگر راه خدا می طلبی

پاک کن روزنه دیده خود را ز غبار
اگر از چشمه خورشید ضیا می طلبی

استخوانی به دو صد خون جگر می یابد
چه سعادت ز پر و بال هما می طلبی؟

نفس گرم کند غنچه دل را خندان
تو گشایش ز دم سرد صبا می طلبی

چون نبندند به روی تو در فیض، که تو
همه چیز از همه کس در همه جا می طلبی

با دل پر هوس از آه اثر داری چشم
پای بوس هدف از تیر خطا می طلبی

کرده اند از در خود دور چو سگ از مسجد
دولتی را که ز مردان خدا می طلبی

کعبه رعناتر ازان است که محجوب شود
تو ز کوته نظری قبله نما می طلبی

چون ز دیوان رساننده روزی صائب
می رسد رزق تو بی خواست، چرا می طلبی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۰۴

نی خود را بشکن گر شکری می طلبی
برگ از خود بفشان گر ثمری می طلبی

خبری نیست که در بیخبری نتوان یافت
بیخبر شو ز جهان گر خبری می طلبی

از خودی تا اثری هست، دعا بی اثرست
بی اثر شو، ز دعا گر اثری می طلبی

پا به دامن کش و از هر دو جهان چشم بپوش
گر ازین خانه تاریک دری می طلبی

صبر چون غنچه به خاموشی و دلتنگی کن
گر گشایش ز نسیم سحری می طلبی

دهن خود چو صدف پاک درین دریا کن
اگر از ابر بهاران گهری می طلبی

خضر توفیق پی گمشدگان می گردد
خویش را گم کن اگر راهبری می طلبی

داد از پرتو خود بال به شبنم خورشید
پا به دامن کش اگر بال و پری می طلبی

صدف آبله باشد کف افسوس ترا
تا تو گم کرده خود از دگری می طلبی

چون شرر دیده روشن ز جهان کن تحصیل
اگر از سوخته جانان اثری می طلبی

خضر چون سبزه زند موج درین دامن دشت
پای در ره نه اگر همسفری می طلبی

آب خود صاف کن از پرده گلها صائب
گر ز خورشید چو شبنم نظری می طلبی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۰۵

می گزد راحتم ای خار مغیلان مددی
پایم از دست شد ای خضر بیابان مددی

تا به کی خواب گران پنبه نهد در گوشم؟
ای نوای جرس سلسله جنبان مددی

دانه ام خال رخ خاک شد از سوختگی
چه گره گشته ای ای ابر بهاران مددی

چند حنظل ز پر خویش خورد طوطی من؟
ای به شیرین سخنی چون شکرستان مددی

گل خمیازه به صد رنگ برآمد ز خمار
چه فرو رفته ای ای ساقی دوران مددی

دیگر از بهر چه روزست هواداری تو
دل من تنگ شد ای چاک گریبان مددی

چشم داغم به ته پنبه ز غم گشت سفید
نه ز الماس شد و نه ز نمکدان مددی

زردرویی نتوان در صف محشر بردن
خون من بر سر جوش است شهیدان مددی

زخم ناسور مرا مرهم مشک است علاج
به سر خود، بکن ای زلف پریشان مددی!

چند پایم به ته سنگ نهد خواب گران؟
سوختم سوختم ای خار مغیلان مددی

چند بی سرمه مشکین سوادت باشم؟
می پرد چشم من ای خاک صفاهان مددی

خارخار وطنم نعل در آتش دارد
چشم دارم که کند شام غریبان مددی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۰۶

چه ثمر می دهد آن دل که نه آبش کردی؟
به کجا می رسد آن پا که به خوابش کردی؟

نگهی را که کمند گهر عبرت بود
تو ز کوته نظری خرج کتابش کردی

خار پیراهن آرام بود عارف را
مژه ای را که تو شیرازه خوابش کردی

دیده ای را که ازو خوشه گوهر می ریخت
آنقدر گریه نکردی که سرابش کردی

دل که قندیل حرم بود ز روشن گوهری
در خرابات مغان جام شرابش کردی

سر آزاده که از مغز خرد بود سمین
تو ز غفلت ز هوا پر چو حبابش کردی

دل بیدار که شمع سر بالین تو بود
تو ز افسانه چو اطفال به خوابش کردی

می تلخی که گوارایی ازو می زد موج
تو ز ابروی ترش پا به رکابش کردی

نفس را کردی از اندیشه فردا فارغ
خود حسابانه گر امروز حسابش کردی

هر که چون کوزه لب بسته لب از خواهش بست
در خرابات مغان پر می نابش کردی

دل هر کس که به شوق تو برید از دو جهان
بستر از آتش سوزان چو کبابش کردی

بود آیینه صد شاهد غیبی صائب
دیده ای را که سراپرده خوابش کردی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۰۷

نیست چون صبح ترا جز نفس معدودی
چه کنی چون دل شب تیره اش از هر دودی؟

نیست سرمایه عمر تو به جز یک دو سه دم
چه کنی صرف به دودی که ندارد سودی؟

دود اگر زلف ایازست ببر پیوندش
حیف باشد که به زنجیر بود محمودی

چون سیاووش گذشتند ز آتش مردان
ما به همت نتوانیم گذشت از دودی

عیش خود تلخ مکن صائب ازین دود کثیف
گر به آتش نگذاری به تکلف عودی







غزل شماره ۶۸۰۸

عیب صاحب هنران چند به بازار آری؟
چند ازان گلبن پر گل کف پر خار آری؟

هیچ کس گل نزند بر تو درین سبز چمن
گل اگر در قفس مرغ گرفتار آری

از کجان گر گذری راست درین عبرتگاه
سالم انگشت برون از دهن مار آری

ضامنم من که غباری به دلت ننشیند
اگر از خلق جهان روی به دیوار آری

در دیاری که خزف را ز گهر نشناسند
گوهر خود چه ضرورست به بازار آری؟

دیده ظاهر اگر پر خس و خاشاک کنی
از خس و خار به دامن گل بی خار آری

به ازان است که صد نخل برومند کنی
سر منصور مرا گر به سر دار آری

چون حبابند سراپای نظر جوهریان
تا چه گوهر تو ازین قلزم زخار آری

حرف افسرده دلان باعث آشوب دل است
خبر مرگ چه لازم که به بیمار آری؟

می توانی به سراپرده خورشید رسید
همچو شبنم به چمن گر دل بیدار آری

چند چون سکه زر در نظر صیرفیان
پشت بر زر کنی و روی به بازار آری؟

روی چون آینه پنهان مکن از طوطی ما
تو که صاحب سخنان را به سرکار آری

رحم کن بر دل بی طاقت ما ای قاصد
ناامیدی خبری نیست که یکبار آری

روشن است از دهن زخم چه گل خواهد کرد
چه ضرورست مرا بر سر گفتار آری؟

اگر از پاس نفس رشته سرانجام دهی
صائب از بحر برون گوهر شهوار آری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۰۹

اگر از موج خطر چشم به ساحل داری
در دل بحر همان آینه در گل داری

از دل تنگ کنی شکوه، نمی دانی حیف
که گشاد دو جهان در گره دل داری

گر شوی آه، نفس راست نخواهی کردن
گر بدانی چه قدر راه به منزل داری

چون توانی سبک این بادیه را طی کردن؟
تو که از نقش قدم پا به سلاسل داری

نسبت حسن چو خورشید به ذرات یکی است
تو ز کوته نظری چشم به محمل داری

باد پروانه کجا گرد دلت می گردد؟
تو که چون شمع دو صد کشته به محفل داری

آب از دیده آیینه روان می گردد
گر به رخسار خود آیینه مقابل داری

می توان یافتن از تلخی گفتار ترا
که ز خط زیر نگین زهر هلاهل داری

پرده شرم تو غمازتر از فانوس است
می توان یافت ز سیما که چه در دل داری

از نظربازی این لاله عذاران صائب
چه به غیر از جگر سوخته حاصل داری؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۱۰

پرده بردار ز رخسار که دیدن داری
سربرآور ز گریبان که دمیدن داری

منت خشک چرا می کشی از آب حیات؟
تو که قدرت به لب خویش مکیدن داری

چشم بد دور ز مژگان شکار اندازت
که بر آهوی حرم حق تپیدن داری

می چکد گر چه طراوت ز تو چون سروبهشت
قامتی تشنه آغوش کشیدن داری

فکر تسخیر تو چون در دل عاشق گذرد؟
که در آیینه ز خود فکر رمیدن داری

می کنم رحم به دلسوختگان ای لب یار
گر بدانی که چه مقدار مکیدن داری

صائب این پنبه آسودگی از گوش برآر
اگر از ما هوس ناله شنیدن داری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 670 از 718:  « پیشین  1  ...  669  670  671  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA