انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 677 از 718:  « پیشین  1  ...  676  677  678  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۷۲

نیی که جیب و کنار از شکر کند خالی
به ناله صد دل خونین جگر کند خالی

فغان که نیست درین بحر آنقدر وسعت
که چون صدف دل خود را گهر کند خالی

به روز معرکه از تیغ رو نگرداند
کسی که قالب خود چون سپر کند خالی

نه در محبت دنیاست چشم من گریان
که جای گوهر عبرت نظر کند خالی

دهد ز سیل فنا پشت خویش بر دیوار
کسی که خانه ز خود پیشتر کند خالی

ملول نیست دل عارف از گذشتن عمر
که دل ز ناله جرس در سفر کند خالی

زبان سبک نکند دل ز شکوه عاشق را
چو شمع دل به گرستن مگر کند خالی

کشد چگونه به سر شیشه را تنک ظرفی
که یک پیاله به خون جگر کند خالی

ز وصل بحر گرانمایه پر گهر گردد
ز فکر پوچ حبابی که سر کند خالی

فغان که نیست درین باغ نغمه پردازی
که غنچه کیسه خود را ز زر کند خالی

مرو ز حلقه ذکر خدا برون زنهار
که دل چو سبحه ز صد رهگذر کند خالی

به غیر آه مرا نیست همدمی صائب
که غنچه دل به نسیم سحر کند خالی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۷۳

زبان شکوه اگر همچو خار داشتمی
همیشه خرمن گل در کنار داشتمی

هزار خانه چو زنبور کردمی پر شهد
اگر گزیدن مردم شعار داشتمی

ز دست راست ندانستمی اگر چپ را
چه گنج ها به یمین و یسار داشتمی

به ابر اگر دهن خود گشودمی چو صدف
هزار عقد گهر در کنار داشتمی

به گرد شمع تو پروانه وار می گشتم
اگر به گردش خود اختیار داشتمی

به درد عشق اگر مبتلا نمی گشتم
چه دلخوشی من ازین روزگار داشتمی؟

خزان فسرده نمی کرد روزگار مرا
اگر امید جنون از بهار داشتمی

اگر غبار تعلق فشاندمی از خویش
دل سبک چو نسیم بهار داشتمی

اگر غبار دل خود نشستمی به سرشک
هزار قافله در زیر بار داشتمی

قفس به دوش سفر کردمی ازین گلشن
اگر ز درد طلب خارخار داشتمی

اگر به عالم بیرنگیم فتادی چشم
کجا نظر به خزان و بهار داشتمی؟

ز آه کشتی دل بادبان اگر می داشت
ازین محیط امید کنار داشتمی

گذشته بودی اگر دل ز پرده اسباب
کجا ز چرخ به خاطر غبار داشتمی؟

به عیب خویش اگر راه بردمی صائب
به عیبجوئی مردم چه کار داشتمی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۷۴

تو قدر درد و غم جاودان چه می دانی؟
حضور عافیت رایگان چه می دانی؟

نکرده ای سفری در رکاب بیهوشی
گذشتن از سر کون و مکان چه می دانی؟

ز برگ و بار تعلق نگشته ای دلسرد
تو قدر سیلی باد خزان چه می دانی؟

نیافتی نظر از شبنم سبک پرواز
نشست و خاست درین بوستان چه می دانی؟

دلت خوش است که داری ثمر درین بستان
فراغبالی سرو روان چه می دانی؟

فریب خورده نیرنگ نوبهارانی
عیار چهره زرد خزان چه می دانی؟

تمام عمر به تن پروری برآمده ای
غمی به غیر غم آب و نان چه می دانی؟

در آفتاب قیامت نسوخته است دلت
قماش داغ دل خونچکان چه می دانی؟

تو کز حصار تن خود نرفته ای بیرون
ره برون شدن از آسمان چه می دانی؟

ترا که کار نیفتاده با جهان صائب
سبک رکابی عهد جهان چه می دانی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۷۵

مکش چو تنگدلان آه از پریشانی
که دل ز حق شود آگاه از پریشانی

دل چو آینه زان رند پاکباز طلب
که نیست در جگرش آه از پریشانی

دهد به باد فنا آنچه جمع آورده است
اگر غنی شود آگاه از پریشانی

کدام درد به این درد می رسد که کسی
به درد خود نبرد راه از پریشانی؟

نمانده است به دستم ز تار و پود حیات
به غیر آه سحرگاه از پریشانی

ز خرمنی که به عمر دراز کردم جمع
نمانده غیر پر کاه از پریشانی

کمال فقر همین بس که ایمن است فقیر
ز شور چشمی بدخواه از پریشانی

همان که راه نموده است توشه خواهد داد
مکن ملاحظه در راه از پریشانی

به سیم قلب چو یوسف فروختند مرا
برادران به لب چاه از پریشانی

نسیم سنبل فردوس، روح تازه کند
ملول کی شود آگاه از پریشانی؟

اگر چه هست ولی نعمتی چو خورشیدش
همان خورد دل خود ماه از پریشانی

مساز دامن زلف دراز خود را جمع
که دست من شده کوتاه از پریشانی

نماز و روزه منعم نمی رسد صائب
به آه و ناله جانکاه از پریشانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۷۶

ز من مدار توقع سخن از انجمنی
که نیست باعث گفتار چشم خوش سخنی

به گرد چهره خوبان چو زلف سیری کن
مکن چو خال قناعت به گوشه دهنی

ه شوخی تو چراغی درین شبستان نیست
که هم در انجمنی هم برون انجمنی

ز طوطیی نتوان بود کمتر ای بلبل
تو هم ز بال و پر خویش سبز کن چمنی

چنان ز عشق تو ویران شدم که نتوان ساخت
اگر ضرور شود، از زبان من سخنی

مکش زیاد وطن آه، کاین همان وطن است
که از لباس به یوسف نداد پیرهنی

ز اشک و آه ضعیفان خاکسار بترس
که بود مشرق طوفان تنور پیرزنی

شکست قدر شکر را به گفتگو صائب
که دیده است چنین طوطی شکرشکنی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۷۷

چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی
رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی

تو کز مکیدن لب نقل باده می سازی
چه لازم است دل خلق را کباب کنی؟

به دامن تو غبار ملال ننشیند
هزار خانه چو سیلاب اگر خراب کنی

ز بس یکی شده ام با تو جای حیرت نیست
اگر به دیدن خود، دیدنم حساب کنی

یکی هزار ز شبنم شود طراوت گل
ز چشم پاک چه افتاده اجتناب کنی؟

تو چون به باغ روی سرو پای در گل را
ز طوق فاختگان پای در رکاب کنی

فسرده از دم سرد خزان نخواهی شد
به آه گرم گل خود اگر گلاب کنی

نقاب دولت بیدار می شود فردا
ز عمر هر چه درین نشائه صرف خواب کنی

درین محیط گهر، چند از هوا جویی
به هیچ و پوچ نفس صرف چون حباب کنی؟

دمید صبح قیامت ترا ز موی سفید
هنوز وقت نیامد که ترک خواب کنی؟

چو شمع، رشته جان راست کوتهی لازم
چه لازم است تو کوته ز پیچ و تاب کنی

سفید کن دل خود را ز نقش ها، تا چند
سواد دیده خود روشن از کتاب کنی؟

ترا سیاهی رو نیست بس، که از غفلت
سیاه موی سفید خود از خضاب کنی؟

ز قطع و فصل شوی مالک الرقاب جهان
اگر چو تیغ قناعت به یک دم آب کنی

به آفتاب جهانتاب می رسی صائب
درین چمن دل خود گر چو شبنم آب کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۷۸

به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی
چه خون که در دل بی رحم روزگار کنی

دگر به صید غزالان نمی کنی رغبت
دل رمیده ما را اگر شکار کنی

کجا به فکر من بی شراب می افتی؟
تو کز مکیدن لب چاره خمار کنی

به لاله زار گر افتد رهت، ز پرکاری
به طوف خاک شهیدان خود شمار کنی

تو کز حیا نکنی شانه زلف را هرگز
چه التفات به دلهای بی قرار کنی؟

ز عطسه خون غزالان به خاک می ریزد
اگر کمند خود از زلف مشکبار کنی

چه خنده ها که به وضع جهان کنی چون صبح
نفس شمرده زدن را اگر شعار کنی

به فکر دوری بی اختیار اگر باشی
ز هر چه هست جدایی به اختیار کنی

نفس بر آتش سوزنده بال و پر گردد
مباد شکوه ز اوضاع روزگار کنی

چه حاجت است به جام جهان نما صائب
اگر تو آینه سینه بی غبار کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۷۹

بر این مباش که خون در دل نیاز کنی
به قدر مرتبه حسن خویش ناز کنی

خوش است غارت دل ها، ولی نه چندانی
که عمر جلوه خود صرف ترکتاز کنی

نهایتش گرهی چند وا کند از زلف
ز دست کوته ما چند احتراز کنی؟

نظر به جانب من کن که چند روز دگر
غبار خط نگذارد که چشم باز کنی

وفا جبلی خوبان نمی شود صائب
چه لازم است سخن را عبث دراز کنی؟









غزل شماره ۶۸۸۰

برون نیامده از خویشتن سفر نکنی
ز خویش تا نبری راه عشق سرنکنی

کنون که بال و پری هست مرغ جانت را
چرا ز بیضه افلاک سر بدر نکنی؟

چو قطره سر به کف دست ابر تا ننهی
هوای صحبت این بحر پرخطر نکنی

ترا چو آبله از خار بشکفد صد گل
اگر ملاحظه از زخم نیشتر نکنی

چو آفتاب به گرد جهان برآمده گیر
به هیچ جا نرسی تا ز خود سفر نکنی

ترا که برگ سفر هست همچو شبنم گل
چرا ز روزن خورشید سر بدر نکنی؟

بس است شوق طلب خضر راه گرمروان
سراغ راه و تمنای راهبر نکنی

کمند وحدت گرداب موجه خطرست
درین محیط ز سرگشتگی حذر نکنی

گره ز کار تو چون غنچه وا شود به دمی
اگر تو جز در دل رو به هیچ در نکنی

در آفتاب قیامت دلیر نتوان دید
به داغ سینه مجروح ما نظر نکنی

نداده آینه خویش را جلا صائب
چو آفتاب سر از جیب صبح برنکنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۸۱

چرا به سلسله زلف او نظر نکنی؟
چرا به عالم بی منتها سفر نکنی؟

شب دراز کمند غزال مقصودست
چرا به آه شب خود درازتر نکنی؟

اگر تو آدمیی وز نژاد دیو نه ای
ز شیشه خانه گردون چرا گذر نکنی؟

کدام غبن به این می رسد که فصل بهار
کنار خود چو صدف مخزن گهر نکنی؟

به آه و دود مکافات برنمی آیی
به حال سوختگان خنده چون شرر نکنی

زبان به کام تو چون میوه بهشت شود
اگر تو دست چو طفلان به هر ثمر نکنی

غبار منت احسان گرانتر از دردست
به صندل دگران رفع دردسر نکنی

به روشنایی دل راز نه فلک خوانی
اگر تو در دل شبها چراغ برنکنی

ز پر دلی گهر از بحر می برد غواص
گناه کیست تو بیدل اگر جگر نکنی؟

نسیم صبح نگردیده در سبکروحی
به نازکان چمن دست در کمر نکنی

دل سیاه نقاب جمال خورشیدست
چرا به آه شب خویش را سحر نکنی؟

عجبتر از تو ندارد جهان تماشاگاه
چرا به چشم تعجب به خود نظر نکنی؟

حیات خضر چه باشد نظر به همت عشق؟
نظر سیاه به این عمر مختصر نکنی

ز اهل توحید آن روز می شمارندت
که هیچ تفرقه از خاک تا شکر نکنی

نرفته است سر رشته تا ز دست برون
سر از دریچه گوهر چرا بدر نکنی؟

اگر به روی تو در چاک سینه باز کند
ز چاک سینه خود رو به هیچ در نکنی

زمین سرای مصیبت بود، تو می خواهی
که مشت خاکی ازین خاکدان به سر نکنی؟

به هوشیاری من نیست هیچ کس در بزم
مرا ز خویش محال است بیخبر نکنی

چو خون مرده، گرانخوابی تو بی پروا
به آن رسیده که پروای نیشتر نکنی

به پای سعی محال است قطع وادی عشق
به پیچ و تاب اگر این راه مختصر نکنی

کنون که مرکب توفیق زیر ران داری
ازین خرابه پرمرده چون سفر نکنی؟

خبر ز راز دل بحر می توانی یافت
اگر ملاحظه از موجه خطر نکنی

ترا به سر ندهد جا سپهر مینایی
چو آفتاب اگر زیر پا نظر نکنی

رفیق خانه به دوشان جریده می باید
سفر نکرده ز خود، عزم این سفر نکنی

زبان شکوه من در نیام خاموشی است
چرا به ساغر من زهر بیشتر نکنی؟

حریف اشک ندامت نمی شوی صائب
چو تاک دست به هر شاخ در کمر نکنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۸۸۲

صفای وقت درین خاکدان چه می خواهی؟
گهر ز دامن ریگ روان چه می خواهی؟

برون ز عالم رنگ است اگر نشاطی هست
تو ساده دل ز بهار و خزان چه می خواهی؟

جمع دل خویش، غنچه از هم ریخت
فراغبال درین بوستان چه می خواهی؟

برات رزق تو بر آسمان نوشته خدا
تو از زمین سیه کاسه نان چه می خواهی؟

تویی طبیب و دو عالم دو چشم بیمارست
علاج درد خود از دیگران چه می خواهی؟

نکرد کعبه به سنگ نشان ترا ره دان
به این شعور، تو از بی نشان چه می خواهی؟

برای سرکشی نفس عقل در کارست
ترا که گرگ شبان شد چه می خواهی؟

نمی شود نکند عشق داغ عالم را
ز آفتاب قیامت امان چه می خواهی؟

ز آسمان و زمین شکوه می کنی شب و روز
چه داده ای به زمین، ز آسمان چه می خواهی؟

خلاصه دو جهان در وجود کامل توست
تو شوخ چشم ازین و ازان چه می خواهی؟

غبار لازمه آسیا بود صائب
امان ز حادثه آسمان چه می خواهی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 677 از 718:  « پیشین  1  ...  676  677  678  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA