انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 681 از 718:  « پیشین  1  ...  680  681  682  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۱۲

ای جان به قید گنبد خضرا چگونه ای؟
ای باده در شکنجه مینا چگونه ای؟

ای شبنم بهشت که خورشید داغ توست
از اشتیاق عالم بالا چگونه ای؟

ای لاله ای که چشم به صحرا گشوده ای
زیر سیه گلیم سویدا چگونه ای؟

ای باده ای که خم ز تو بشکافت چون انار
در قید شیشه خانه دلها چگونه ای؟

ای شیشه ای که سایه گل بر تو سنگ بود
در زیر دست حمله خارا چگونه ای؟

ای باد خوشخرام که گل سینه چاک توست
در کوچه بند زلف چلیپا چگونه ای؟

ای شعله ای که طور سپند فروغ توست
در مجمر شکسته دلها چگونه ای؟

ای شاهباز دامن صحرای لامکان
در تنگنای بیضه دنیا چگونه ای؟

ای برق خانه سوز که نعلت در آتش است
در تابخانه جگر ما چگونه ای؟

ای قطره از جدایی قلزم چه می کنی؟
ای موج بی کشاکش دریا چگونه ای؟

دریا ز انتظار تو بر خاک می تپد
ای قطره از جدایی دریا چگونه ای؟

صائب جواب آن غزل مولوی است این
کای گوهر فزوده ز دریا چگونه ای؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۱۳

طفلی کز او مراست تمنای آشتی
دارد به جنگ رغبت حلوای آشتی

از عجز ما قرار به تسلیم داده ایم
هم لطف او مگر کند انشای آشتی

هر کس که کرده است تماشای جنگ ما
امروز گو بیا به تماشای آشتی

امید صلح اگر چه ندارد کسی ز تو
بگذار از برای خدا جای آشتی

در طبع جنگجوی تو هر چند رحم نیست
دل می کشد همان به تمنای آشتی

شامی است دل سیاه که صبحش پدید نیست
جنگی که در میان نبود پای آشتی

حیرت فکنده است به دارالامان مرا
نه فکر جنگ دارم و نه رای آشتی

صائب کسی که چاشنی جنگ یار یافت
گردید بی نیاز ز حلوای آشتی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۱۴

ای زلف مشکبار تو از رحمت آیتی
وز لعل آبدار تو کوثر روایتی

جز سایه قد تو که ای پادشاه حسن
روی زمین گرفت به خوابیده رایتی؟

خامش نشین که زلف درازش نه آن شب است
کآخر شود به حرف کسی یا حکایتی

آن کس که بر جراحت ما می زند نمک
می کرد کاش حق نمک را رعایتی

پروانه مراد به گردش کند طواف
دارد چو شمع هر که زبان شکایتی

چشمی کز اوست خانه امید من خراب
معمور می کند به نگاهی ولایتی

از گمرهی منال که خورشید داده است
هر ذره را به دست، چراغ هدایتی

بیدار از نسیم قیامت نمی شود
در هر که نیست ناله نی را سرایتی

در خامشی است عیش نفس های سوخته
این شمع از نسیم ندارد شکایتی

تدبیر جان سپردن و آسوده گشتن است
آن راه را که نیست امید نهایتی

از تند باد حادثه شمع مرا بخر
چون دست دست توست، به دست حمایتی

چون صبح، فتح روی زمین در رکاب اوست
آن را که هست چون نفس راست رایتی

تنگ است وقت آن دهن از خط عنبرین
گر می کنی به صائب بیدل عنایتی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۱۵

ای حسن خط ز مصحف روی تو آیتی
از خوبی تو قصه یوسف حکایتی

درد کهن به پرسش رسمی نمی رود
کی می دهد تسلی عاشق عنایتی؟

پاس ادب عنان سخن را کشیده داشت
روزی که داشت درددل ما نهایتی

ما را زبان شکوه چو صائب نداده اند
می داشت کاش درد دل ما نهایتی










غزل شماره ۶۹۱۶

ای دل مرا به عالم امکان چه می بری؟
دیوانه را به حلقه طفلان چه می بری؟

چون شکر این فشار که من خورده ام بس است
بار دگر مرا به نیستان چه می بری؟

دلهای بی غمان چمن می شود کباب
این بی دماغ را به گلستان چه می بری؟

چون اشک می دود به رخ شمع، بی حجاب
پروانه مرا به شبستان چه می بری؟

از عشق، بدعت است تمنای خونبها
ای خودفروش عرض شهیدان چه می بری

از دست رعشه دار گشادی نمی شود
دیوان دل به زلف پریشان چه می بری؟

این دزدها تمام شریکند با عسس
پیش فلک شکایت دونان چه می بری؟

شیر روان ز مایه زمین گیر می شود
هشیار را به مجلس مستان چه می بری؟

دل را به خاکبازی طفلانه باختی
از شهر ارمغان به بیابان چه می بری؟

صائب وداع بخت سیه کار خویش کن
این سرمه را به خاک صفاهان چه می بری؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۱۷

حیف است عمر صرف تماشا کند کسی
چون باز بی شکار نظر وا کند کسی

آیینه است عالم و سیماب رهروان
آسودگی چگونه تمنا کند کسی؟

از دار پا به کرسی افلاک می نهد
خود را اگر سبک چو مسیحا کند کسی

در منزل نخست فنا می شود تمام
هر چند زاد راه مهیا کند کسی

زین خار و خس که ریخت علایق به راه ما
فرصت کجاست چشم به بالا کند کسی؟

عالم تمام یک گل بی خار می شود
دل را اگر ز کینه مصفا کند کسی

آهن دلان به آه ملایم نمی شوند
چون قفل بسته را به نفس وا کند کسی؟

اظهار درد، مرگ گلوگیر دیگرست
چون عرض درد خود به مسیحا کند کسی؟

شیرین کنیم کام چو طوطی به حرف خوش
گر در شکر مضایقه با ما کند کسی

خالی نکرده دامن اطفال را ز سنگ
ظلم است رو به دامن صحرا کند کسی

چون عاقبت گذاشتنی و گذشتنی است
صائب چه التفات به دنیا کند کسی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۱۸

بر مردم زمانه چه رحمت کند، کسی؟
با بی مروتان چه مروت کند کسی؟

گرداب را به گردش خود اختیار نیست
از گردش فلک چه شکایت کند، کسی؟

در ساحت جهان نبود غیر پای خم
یک گل زمین که خواب فراغت کند، کسی

آفاق را غبار کدورت گرفته است
کو گوشه ای که رفع کدورت کند، کسی؟

صبح وطن به دیده من کام اژدهاست
یارب مباد خوی به غربت کند، کسی

میزان غربت از زر و گوهر لبالب است
در پله وطن چه اقامت کند کسی؟

نمرود را ز پای درآورد پشه ای
بر دشمن ضعیف چه رحمت کند کسی؟

عمر شرار چشم ز هم بازکردنی است
با این حیات سهل چه عشرت کند کسی؟

پیر مغان اگر ندهد رخصت شراب
صائب چگونه رفع کدورت کند کسی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۱۹

قطع نظر چگونه ز جانان کند، کسی؟
از ماه مصر آینه پنهان کند، کسی

در حفظ خنده آن دهن تنگ عاجزست
چون شور حشر را به نمکدان کند، کسی؟

کوته زبان خامه و مکتوب تنگ ظرف
اظهار شوق خود به چه عنوان کند، کسی؟

واصل توان به بحر ازین جویبار شد
با تیغ چون مضایقه در جان کند، کسی؟

دردی است درد عشق ز جان خوشگوارتر
این درد را برای چه درمان کند، کسی؟

بستن نظر ز تازه خطان بی بصیرتی است
چون در بهار پشت به بستان کند، کسی؟

تا ممکن است گوشه گرفتن ز مردمان
اوراق عمر را چه پریشان کند، کسی؟

در حفظ عشق، پرده ناموس عاجزست
چون ماه را نهفته به دامان کند، کسی؟

در شوره زار، تخم ندامت ثمر دهد
افتادگی چرا به خسیسان کند کسی؟

عمر دوباره یافت زلیخا ز ماه مصر
اوقات به که صرف عزیزان کند، کسی

تا می توان ز تیغ شهادت حیات یافت
لب تر چرا به چشمه حیوان کند، کسی؟

تا می توان شدن هدف سنگ کودکان
از شهر رو چرا به بیابان کند، کسی؟

در تنگنای جسم زند دل چه دست و پا؟
در عرصه تنور چه طوفان کند، کسی؟

با خلق حرف سخت زدن از جنون بود
اطفال را چه سنگ به دامان کند، کسی؟

یوسف شنیده ای که ز اخوان چها کشید
صائب چه اعتماد به اخوان کنند، کسی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۲۰

تا کی به هر مشاهده از جا رود کسی؟
غافل شود ز حق به تماشا رود کسی

دامان خشک، موج ز دریا نمی برد
پاک از گنه چگونه ز دنیا رود کسی؟

دور حباب نیم نفس نیست بیشتر
از حرف پوچ بهر چه از جا رود کسی؟

چاکی که دست عشق زند بخیه گیر نیست
تا کی به چشم سوزن عیسی رود کسی؟

در پرده دل است تماشای هر دو کون
بیرون ز خود چرا به تماشا رود کسی؟

شبنم به آفتاب ز همت رسیده است
بی بال و پر چگونه به بالا رود کسی؟

هر جا شدیم مرکز چندین بلا شدیم
در قعر دل مگر چو سویدا رود کسی

دست از رکاب جذبه توفیق برمدار
آن راه نیست عشق که تنها رود کسی

در چشم این سیاه دلان نور شرم نیست
صائب مگر به دیده عنقا رود کسی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۲۱

تا کی غبار خاطر صحرا شود کسی؟
چون گردباد، بادیه پیما شود کسی

می بایدش هزار قدح خون به سر کشید
تا در مذاق خلق گوارا شود کسی

اوضاع زشت مردم عالم ندیدنی است
امروز صرفه نیست که بینا شود کسی

روشندلی که لذت تجرید یافته است
بیرون رود ز خویش چو پیدا شود کسی

تا می توان ز آبله دست رزق خورد
بهر چه خوشه چین ثریا شود کسی؟

آنجاست آدمی که دلش آرمیده است
هر لحظه ای اگر چه به صد جا شود کسی

حرف مقام قافله بارست بر دلش
چون پیشتر ز کوچ مهیا شود کسی

چون در حباب، موج پر و بال وا کند؟
در تنگنای چرخ چسان وا شود کسی؟

در چشم این سیاه دلان صبح کاذب است
در روشنی اگر ید بیضا شود کسی

تا می توان ز لذت دیدار محو شد
بیخود چرا ز نشائه صهبا شود کسی؟

تا ممکن است زیستن از خلق بی نیاز
راضی چرا به ننگ تمنا شود کسی؟

تا سر توان نهاد به زانوی خود، چرا
منت پذیر بالش خارا شود کسی؟

می بایدش به خون جگر خورد غوطه ها
تا از غبار جسم مصفا شود کسی؟

مژگان هنوز داد تماشا نداده است
آن فرصت از کجاست که بینا شود کسی

یک اهل درد نیست به درد سخن رسد
خونش به گردن است که گویا شود کسی

صائب بس است فکر خط و خال گلرخان
تا کی سیاه خیمه سودا شود کسی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۲۲

حیف است حرف عشق ز ما نشنود کسی
بوی گل از نسیم صبا نشنود کسی

از بت پرست، وقت تماشای حسن تو
حرفی به غیر نام خدا نشنود کسی

در خلوت تو کیست که سازد صدا بلند؟
جایی که از سپند صدا نشنود کسی

خط جای بوسه بر لب لعل تو تنگ ساخت
اینش سزا که حرف بجا نشنود کسی

آمیخت چون دعا به غرض بی اثر شود
کز سایلان دعاو ثنا نشنود کسی

از کاهلی فتاده ام از کاروان جدا
در وادیی که بانگ درا نشنود کسی

مستغنی از دلیل بود هر که واصل است
در کعبه حرف قبله نما نشنود کسی

صائب چنین که ما به زمین نقش بسته ایم
بهر چه عذر لنگ ز ما نشنود کسی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 681 از 718:  « پیشین  1  ...  680  681  682  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA